۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

علی؛ شیر حق یا یک دغلکار



بيگمان بسياري از شما اين چامه ي پرآوازه را شنيده ايد:



از علي آموز اخلاص عمل

شير حق را دان منـّـزه از دغل

در غزا بر پهلواني دست يافت

زود شمشيري بر آورد و شتافت

او خدو انداخت بر روي علي

افتخار هر نبي وهر ولي

او خدو انداخت بر رويي كه ماه

سجده آرد پيش روي او درسجده گاه


اكنون سه پرسش براي ما پديد ميايد:

١- چرا بلخي اين چامه را سروده است

٢-اين داستان، بر پايه ئ كدام رويداد تاريخي است؟

٣- چرا بلخي بر اخلاص عمل و بري بودن علي از دغل تاكيد كرده است، در حاليكه ديگر مداحان، به كلي گويي و رساندن جايگاه علي به آسمانها بسنده كرده اند؟



جالب است كه بلخي توانسته در چامه ئ خود، اخلاص عمل علي را بگونه اي نشان دهد ( كه دشمن را براي خدا و نه براي خشم خود ميكشد) امّا انگيزه ئ خدو انداختن پهلوان شكست خورده را نميگويد ، چرا كه تف انداختن در جنگ رسم نبوده و نشان از خوار داشتن هماورد است.

چرا بايستي در يك جنگ ميان دو پهلوان، يكي آنديگري را اينگونه خوار شمارد، آنهم پس از شكست و در آستانه ئ مرگ ؟ تازه، بلخي نگفته است كه علي را از چه " دغلي " بايد منزه دانست ؟ چه دغلي در كار بوده؟

آيا مردم سني زمان بلخي، درباره ئ دغل كاري علي سخني ميگفته اند؟



اينگونه ديده ميشود كه بلخي، براي ما چيستاني بجا نهاده است.



براي حل اين چيستان ، در تاريخ و نوشته هاي بسيار جستجو ميكنيم و با وجوديكه داستاني پيدا نميكنيم كه از " تف" انداختن پهلواني سخن بميان آمده باشد، تنها داستاني كه به اين جنگ تن بتن و به اين " دوئل " همانندي دارد را پيدا ميكنيم كه همانا جنگ علي در برابر " عبدوُدّ " است. در اينجا به نكته اي بر ميخوريم كه نشان ميدهد كه منظور بلخي، همين جنگ بوده است.



ورژن شيعيان ( از سايت حوزه )

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECDDAD5.htm



حضرت على (ع ) زرهى آهنين بر تن داشت و چشمان او از ميان مغفر مى درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايى باحضرت على از مقابله با او خود دارى كرد و گفت : پدرت از دوستان من بود و من نمى خواهم خون فرزند او را بريزم .

ابن ابى الحديد مى گويد:

استاد تاريخ من ابوالخير وقتى اين قسمت از تاريخ را تدريس مى كرد چنين گفت : عمرو در جنگ بدر شركت داشت و از نزديك شجاعت و دلاوريهاى على را ديده بود. از اين رو, بهانه مى آورد و مى ترسيد كه با چنين قهرمانى روبروگردد.

(سرانجام حضرت على (ع ) به او گفت : تو غصهء مرگ مرا مخور. من , خواه كشته شوم و خواه پيروز گردم , خوشبخت خواهم بود و جايگاه من در بهشت است , ولى در همهء احوال دوزخ در انتظار توست . در اين موقع عمرو لبخندى زد وگفت : برادر زاده ! اين تقسيم عادلانه نيست ; بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.(5)

شد.آنگاه حضرت على (ع ) او را به ياد نذرى انداخت كه با خدا كرده بود كه اگر فردى از قريش از او دو تقاضا كند يكى را بپذيرد و عمرو گفت چنين است . حضرت على (ع ) گفت : درخواست نخست من اين است كه اسلام را بپذير.حضرت على (ع ) گفت : بيا از جنگ صرف نظر كن و رهسپار زادگاه خويش شو و كار پيامبر را به ديگران واگذار كه اگرپيروز شد سعادتى است براى قريش و اگر كشته شد آرزوى تو بدون نبرد جامهء عمل پوشيده است . عمرو در پاسخ گفت : زنان قريش چنين سخن نمى گويند. چگونه بر گردم , در حالى كه بر محمد دست يافته ام و اكنون وقت آن رسيده است كه به نذر خود عمل كنم ؟ زيرا من پس از جنگ بدر نذر كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمدبگيرم .

اين بار حضرت على (ع ) گفت : پس ناچار بايد آمادهء نبرد باشى و گره كار را از ضربات شمشير بگشاييم . در اين موقع قهرمان سالخورده از كثر خشم به سان پولاد آتشين شد و چون حضرت على (ع ) را پياده ديد از اسب خود فرود آمد وآن را پى نمود و با شمشير خود بر حضرت على تاخت و آن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت على (ع )ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر به دو نيم شد و كلاه خود نيز درهم شكست و سر آن حضرت مجروح شد. درهمين لحظه امام فرصت را غنيمت شمرده , ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش بر زمين ساخت . صداى ضربات شمشير و گرد و خاك ميدان مانع از آن بود كه سپاهيان دو طرف نيتجهء مبارزه را از نزديك ببينند. اما وقتى ناگهان صداى تكبير حضرت على (ع ) بلند شد غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و مسلمانان دريافتند كه حضرت على (ع ) بر قهرمان عرب غلبه يافته , شر او را از سر مسلمانان كوتاه ساخته است .



در همين لحظه !

جالب است كه اين گفته، كه جنگاوري پس از خوردن شمشيري سخت، فرصتي براي زدن يك ضربت كاري بدست آورده، خود پرسش برانگيز است؟ چگونه ؟



پس حالا چرا سرانجام معلوم نشد كه چه كسي و كدام پهلوان و براي چه بروي علي " خدو " انداخت، و باقي ماجرا ؟

پس عبدودّ نخست يك ضربه زد و در آن لحظه علي با يك ضربت او را نقش زمين كرد ! همين ، آيا كل داستان همين دو ضربه بود !

جالب است كه همه جا ، شيعيان، سخنان رد وبدل شده ميان ايندو را تنها به لحظات پيش از جنگ محدود كرده اند و پس از آن، قهرمانان داستان ، در كمال سكوت باهم جنگيده اند و معلوم نيست چرا عبدودّ كه جوانمردي و خوي پهلواني وي شناخته شده بود، بروي علي تف كرد؟ حالا باز خوب است انصاف كرده اند و مردانگي عبدودّ را كه در برابر هماورد پياده ئ خود ، از اسب پياده شده ، سانسور نكرده اند !


حال در تاريخ نكته ئ در خور نگرشي پيدا ميكنيم:

...

( كوتاه)

پهلوان قريش خود را به خندق زد و از آن گذشت و هماورد خواست. او به اندازه اي هراس انگيز و پر آوازه بود كه محمد نميخواست كسي را به جنگ او بفرستد . سرانجام علي به جنگ او رفت.او چون ديد علي پياده است، از اسب خود پياده شد تا

رسم جوانمردي را بجاي آورده باشد.

....

( گسترده)

هر شمشيري كه عبدوُدّ ميزد، علي آنرا رد ميكرد و هر شمشيري كه علي ميزد، عبدوُدّ آنرا رد ميكرد،

تا اينكه خستگي كم كم بر علي چيره شد و او نيرنگي انديشيد. از بالاي شانه ئ عبدوُدّ نگاهي به پشت سر او انداخته و گفت :

قرار نبود كه ياران تو به ياري تو بيايند !

عبدوُدّ نگاهي به پشت سر خود خواست كردن، درهمين لحظه ،

علي شمشير را فرود آورده و پاي عبدوُدّ را از ران فروبريد.

عبدوُدّ افتاد و گفت : " يا علي خدعه كردي! "

علي پاسخ داد: " الحَربُ خُدعَه !"

( يعني : جنگ همانا نيرنگ است. )


در اينجا چيستان بلخي، بخشي از پاسخ خود را مي يابد.

اشاره ئ جلال الدين بلخي به واژه ئ " دغل"

و گفته ئ علي :" جنگ همانا نيرنگ ( = دغل ) است"

اين دغل در هر دو جا، داستان منظوم بلخي و رخداد تاريخي نبرد تن بتن علي و عبدوُدّ را بهم پيوند ميزند. پس براستي

ديده ميشود كه داستان منظوم بلخي بر پايه اي راستين استوار بوده است، هرچند كه مداحي هاي بيپايه بدنبال آن آمده است.



در اينجا انگيزه ي " تف" انداختن هم روشن ميشود:

چون علي از نيرنگ براي پيروز شدن بر شهسوار عرب عبدوُدّ سود برده است، آنهم در حاليكه اين پهلوان براي نگهداشت آيين جوانمردي از اسب پياده شده است ( چون علي پياده بود) ، پس از اينكه علي بر سينه ئ او مينشيند كه سرش را ببرد، پهلوان عرب، تفي بصورت علي مي اندازد ، چه او را دور از آيين پهلواني و جوانمردي و مردي نيرنگ باز ميداند!



به احتمال زياد، اين داستان از همان زمان سينه به سينه در ميان مردم حكايت ميشده و هر نسل اين داستان را به نسل ديگر گزارش ميداده و نگه ميداشته است و بلخي هم اين داستان را شنيده بوده است.



احتمالاً بلخي براي در امان بودن از شر پي ورزان ديني، اين چامه را سروده ولي از آنجاييكه او والاتر از آن بود كه

خود را به تراز پست پي ورزان ( متعصبان) فرو اندازد، در چامه ئ خود، اين چيستان را براي كساني كه از هوش كافي

براي ديدن آن برخوردار باشند نهاده است و بدينگونه است كه ما ميتوانيم، همه داستان آن رخداد را امروز بازسازي كنيم.


او در اين مدح خود، در حقيقت، پليدي كار علي را در لفافه و براي آيندگاني كه در جستجوي راستي باشند، به وديعه نهاده است ! اين نابغه ئ دوران !



پس بازهم ميبينيم كه علي كه براي نيرنگ، ناچار دروغ هم گفته است، نميتواند معصوم باشد و لكه ئ سياهي بر لكه هاي

سياه ديگر زندگي اين دژخيم و امير خونريز افزوده ميشود.



( عبدود = وُدّ ، نام بتي بوده است از بتان عرب و عَبدوُدّ، يعني برده و بنده ئ وُدّ )
Edit/Delete Message

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.