۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

من ایرانیم ...


پدرم در شاهرود به دنیا آمده
مادرم در یک روستای دور به دنیا آمده
خودم در تهران به دنیا آمدم
پدر شوهرم در اصفهان و شوهرم در همدان
فرزندم را نمیدانم در کدام شهر یا حتا کشور به دنیا آورم
ولی قطعا ایرانی خواهد بود
من عاشق لهجه مردم جنوبم
من دلبسته به تک تک مردم این مرز و بومم
هر روز درود می فرستم به کوروش که ما را گرد هم آورد
و فردوسی که زبانمان را زنده نگه داشت
من پیرو بابک و مازیارم
هر روز لعنت می فرستم به روزبه (سلمان فارسی) که خیانت کرد
و راه عرب را به مملکت ما باز کرد
آن الدنگی که به زبان فارسی میگوید زبان اشغال نمی داند خود سرزمین عزیزمان ایران را با قدمهای نامیمونش کثیف کرده؟
اینجا اول ایرانی با گویش فارسی بود بعد بقیه اقوام آمدند
پس چه ایرادی دارد که زبان فارسی زبان رسمی باشد؟
اما به هر حال زبان ترک و کرد و لر و ترکمن و ...
و هر لهجه ای نباید باعث جدایی و تفرقه شود.
هزار و چهارصد سال است که زیر استعمارفرهنگ و تعصب عرب جاهلیت
 به سر می بریم و به آن می نازیم
هزار و چهارصد سال است خطمان عوض شده و به آن می نازیم
هزار و چهارصد سال است که زنانمان نصف شده اند و خوشحالیم
هزار و چهارصد سال است که به مردانمان توهین می شود و خندانیم
من که فارسم و تهرانی چرا به لهجه شمال و جنوب بخندم
مگر من با خواهرم و برادرم شباهت عینی داریم که
 توقع داریم گویشمان هم مثل هم باشد؟
 اصلا کی گفته فارسی قشنگتر از ترکی است؟
 چرا جنوبی های عزیز که عربی صحبت می کنند می گویند ما عربیم؟
ننگ نیست ایرانی خود را عرب بنامد ؟
زبانش عربی باشد یا گیلکی ، ایرانی است.
چرا فکر نمی کنیم که باید اول به هم بخندیم بعد با هم دعوا کنیم  که بعد راحت بتوانند جدایمان کنند.
چرا شهرستانی ها فکر می کنند تهرانی ها خیلی خوشبخت اند؟
برج میلاد داریم ولی استفادش برای آقازاده هاست که پول نفت تو جیبشان است نه برای مردم
چرا وقتی سال هشتاد و هشت تهرانی ها قیام کردند ترکها و کردها حمایتشان نکردند؟
 مگر ایران فقط تهران است؟ مگر بی پولی و بیماری و کمبود امکانات برای شهرستانی هاست ؟
مگر آنها که دارند سرمایه مملکت را می دزدند فقط از تهرانیها می دزدند؟
چرا سعی نمی کنیم تعصب و خرافات را کنار بگذاریم ؟
چرا خودمان را رها کردیم و منتظریم یک نفر از غیب بیاید به دادمان برسد؟
 چرا خودمان را دربند گریه و التماس و توسل کرده ایم و نشسته ایم؟
مگر ما آدم نیستیم ؟ مگر شعور و اراده و قدرت انتخاب نداریم ؟
 چرا از فلان و بهمان میخواهیم واسطه ما و خدا باشد و کارهایمان را درست کند؟
مگر قدرت زنده ها از مرده ها بیشتر نیست؟
چرا هر کس خود را به خدا چسباند ما باید دنبالش راه بیفتیم؟
خودمان عرضه نداریم به خدا نزدیک شویم؟
عقلها را از اسارت آزاد کنیم.
عقلها را از اسارت آزاد کنید
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.