۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه
۱۳۹۰ دی ۹, جمعه
چرا قرآن میفرماید،زن را باید زد...
چه سفسطه کار و ماله کشی هستند این آخوندها !
چرا روتون نمیشه بگید،حالا قرآن یه غلطی کرد شما زیاد به دل نگیرید !
۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه
اسطبلیات, رباعباتی به تأثیر از مجادلات رایج در مجلس شورای اسلامی ...
اسطبلیات نام رباعیات هزل آمیزی است که در زمستان 62 به تأثیر
از وقایع جاری در «مجلس شورای اسلامی» نوشته شده اند. آن وقایع و آن رفتار
که چنین مجلسی را بیش از هر مجمع و جمعیت و گروه دیگر به اسطبل بهائم و
طویلهء وحوش و چهارپایان شبیه می کرده و می کند ، هرگز در این سه دهه از
تاریخ تلخ و سیاه معاصر فروکش نکرده است و تفاوت چندانی هم میان جناح های
گوناگون این نظام بربریت و عقب مانده و ضد ایرانی نبوده است. همواره این
مجلس یک کارگاه ننگ سازی و خفت پراکنی و مایهء آبروریزی ملت ایران بوده است
و این روش همچنان ادامه دارد زیرا مشتی ملای نادان بی وطن در محفلی نشسته
اند و به نام نظارت استصوابی مشتی سرسپرده ومردم دون و ناداشت و مفلوک را
به نمایندگی از ملت برمی گزینند و ضمن یک سیرک نمایشی که آنر انتخابات می
نامند ازایرانیان می خواهند که جانواران برگزیدهء آنان را وکیلان خود
بدانند و درواقع به پای صندوقهای رأی بروند و انتخاب شورای نظارت استصوابی
را با رأی خود امضا و تأیید کنند. به هرحال این روزها ظاهرا دعوا میان
جمع وحوش حاد تر شده است تا جایی که یکی از اعضای هیأت دولت طی درگیری و
کتک کاری ، این مجلس را اسطبل حیوانات نامیده است و مضمون این رباعیات که
سی و یکسال پیش نوشته شده اند را تأیید کرده و سخن حق دانسته است
.(م.س.مارس2011 )
*
*در مجلس اسلام ، خری عرعر کرد
گاویش به اعتراض جفتک درکرد
در حین جدال ، خوکی از رفسنجان
آمد به تریبون و دفاع از خر کرد
*
در مجلس اسلام ، الاغی مغرور
ناگه لگدی پراند ، پیش از دستور
از ترس لگد جناب رفسنجانی
از خط امام تاحدودی شد دور
*
در مجلس اسلام ، الاغی زد دوش
ناگه لگدی به سینهء مهدی موش
در دل به خدای خود همی گفت خموش:
این جمع ِ وحوش غرق کن ، ما هم روش
*
در مجلس اسلام خری از خلخال
رم کرد و سگی ز مشهدش در دنبال
سگ پاچهء خر گرفت و خر ، گوش ِ شغال
زین جنگ و جدل ، امام کرد استقبال
*
در مجلس اسلام یکی استر بود
کز جملهء استران ِ عالم سر بود
مشتاق ِ صدای عوعو و عرعر بود
خود لیک نمی شنید ، گوشش کر بود
*
در مجلس ِ اسلام ، خری رهبر شد
از بهر ادای خُطبه بر منبر شد
با منطق مستدلّ ایشان گاوی
درخط ِ امام ِ چارپایان ، خر شد
*
در مجلس ِ اسلام شُتر پشگل کرد
این بی ادبی ، امور را مشگل کرد
خر رفت که آگاه کند رهبر را
دربیت امام ، سالها منزل کرد
*
در مجلس ِ اسلام شتر دوشیدند
از شیر ِ شتر ، شغال و سگ نوشیدند
چون گاو خر از شیر نبردند نصیب
ناچار ز پشم ِ او عبا پوشیدند
*
در مجلس اسلام خری رفت از هوش
افتاد خروش و ناله در جمع وحوش
بی وقفه همی رسید این نعره به گوش
برخیز و پِهِن بیار ای مهدی موش
*
در مجلس اسلام که پرغوغا بود
سگ صدرنشین و موندِ خر بالا بود
در بین شغال و شیخ اگر دعوا بود
دعوا سرِ سهم ِ سینی ی حلوا بود
*
در مجلس اسلام، الاغی گیلک
زد بر شتری ز شهر نائین جفتک
گفتند : چرا لگد زدی بر اُشتُر
فرمود : چرا به ماچه خر زد چشمک؟
*
در مجلس ِ اسلام زقم گوریلی
بر چهرهء خوک ِ اصفهان زد سیلی
در جبههء حجتیه بود این دعوا
در خط امام رنگ خر شد نیلی
*
در مجلس اسلام ، شتر با بارش
وارد شد و سگ پرید بر افسارش
گفتند به سگ : چرا پریدی به شتر
سگ گفت : خوشم نیامد از اطوارش
*
در مجلس ی اسلام ، شتر قاری شد
از چشم ِ وحوش ، اشک ها جاری شد
زینروی شتر به امر ِ مکتوب ِ امام
مسئول ِ امور ِ گریه و زاری شد
*
در مجلس اسلام ، خروسی ناگاه
برجَست ز خرقهء خری عالیجاه
روباه قم و شغال قزوین گفتند :
لاحول ولا قوة الاّ بالله
*
درمجلس اسلام خری عاشق شد
خارج ز اصول و فارغ از منطق شد
در خط امام ، مادیان «عذرا» بود
در جبههء حجتیه ، خر «وامق» شد
*
درمجلس اسلام، چغندر خوردند
مازادی اگر بود به آغُل بردند
آنقدر جویدند که شب در آغُل
برخی ترکیدند و گروهی مُردند
در مجلس ِ اسلام ، شغالی قِی کرد
سگ طعنه زد و عتاب ها با وی کرد
خر خواست که خطبه ای بخواند ، اما
تا منبر خود زبیم ِ قی ، لِی لِی کرد
*
در مجلس اسلام ، بُزی صاحب ریش
یک روزبیان ِ عشق فرمود به میش
این قصه شنید میش و دور از تشویش
میعاد وصال بست در آغُُل ِ خویش
*
درمجلس اسلام ، شپش بود ، شپش
بیرون ز شمار بود و دور از سنجش
بر خرقهء هر خر و بر عمامهء خوک
با واحد ِ صد هزار ، افزون از شش
*
در مجلس اسلام ، شبی آمد فیل
با لالهء گوش ِ پهن و خرطوم ِ طویل
از وحشت ِ فیل ، جمله از صدر به ذیل
خواندند وحوش ، آیهء مِن سِجّیل
*
درمجلس ِ اسلام خروسی زد پر
ناگه ز پس ِ عبای خر بر منبر
خر روی به جمع و دیگران روی به خر
بیچاره نیافت چاره ای جز عرعر
*
در مجلس ی اسلام ، سگی شد معزول
خر گفت که عزل او بوَد نامعقول
از خط امام ، معترض شد گاوی
کای خر نشنیده ای «کعصف ٍ مأکول»؟
*
درمجلس اسلام ، الاغی ناگاه
از کرسی خود زد لگدی بر روباه
روباه دوان دوان زمجلس دررفت
تا شکوه بَرَد به حضرت ِ روح الله
*
درمجلسِ اسلام ، سد احمد درزد
چون کس نگشود در ، صدا بر خر زد
سگ گفت به خر که : نامه داری ز امام
خر جَست ز شوق و جُفت بر منبر زد
*
در مجلس ِ اسلام ، شپش ظاهر شد
انواع ِ شپش به غرب هم صادر شد
زین صنعت و صادرات ، در دفع شپش
تکنیک ِ جهان ِ صنعتی قاصر شد
*
در مجلس ِ اسلام ، شپش شد پروار
بر ریش ِ بز آرمید و در گوش ِ حمار
لاغر شپشان علیه این «استضعاف»
دادند شعار : «مرگ بر استکبار!»
دیماه 1362
یادداشت:
این دوبیتی های که به زبان هزل و مطایبه ، مجلس نظام اسلامی را در ایران
سالهای 60 تصویر کرده است برای نخستین بار در زمستان 62 در نشریه آهنگر ـ
که به کوشش طنز نویس خوش ذوق مبارز و فقید منوچهر محجوبی در لندن انتشار
می یافت ـ چاپ شده اند و سپس در کتابی به نام «شب نامه ها» از سوی
انتشارات شما در لندن (به کوشش محجوبی ) در سال 1367 منتشر شده اند.
در حاشیه این ابیات ، در کتاب «شب نامه ها» آمده است :
«این رباعبات به تأثیر از مجادلات رایج در مجلس شورای اسلامی صدور یافته اند. هرچند کار شعر و به ویژه رباعی توصیف ِ جایگاه وحوش و اسطبل ِ بهائم نیست ، با اینهمه چه می توان کرد؟ مگر نه این است که در این سالهای سیاه ، سرنوشت مردم و میهن ما و امروز و آیندهء نسلها زن و مرد ایرانی در همین «مجلس» رقم خورده است؟ یقین دارم که خوانندگان ، عذر گویندهء ناگزیر را خواهند پذیرفت.(م.س)»
http://msahar.blogspot.com/در حاشیه این ابیات ، در کتاب «شب نامه ها» آمده است :
«این رباعبات به تأثیر از مجادلات رایج در مجلس شورای اسلامی صدور یافته اند. هرچند کار شعر و به ویژه رباعی توصیف ِ جایگاه وحوش و اسطبل ِ بهائم نیست ، با اینهمه چه می توان کرد؟ مگر نه این است که در این سالهای سیاه ، سرنوشت مردم و میهن ما و امروز و آیندهء نسلها زن و مرد ایرانی در همین «مجلس» رقم خورده است؟ یقین دارم که خوانندگان ، عذر گویندهء ناگزیر را خواهند پذیرفت.(م.س)»
در چشم حقیقت خاک مپاش
|
لانه ی جانوران
حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و شیفته ی تاریکی اند
بیایید به این حقیقت باور به ورزیم که تا آن زمانی که حوزه های علمیه،
نهادهای تولید کننده ی قشری از جامعه که "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا
و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار
داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان از دغدغه های
دین و شریعت امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض
شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول
تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند
که اساسا در خصومت و ستیز بوده اند با آزادی و عقل و خرد انسانی، با خود
آئینی و خود مختاری. مگر آنکه در ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم. به
تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز، و به جایگاهی برجسته برای ملت خود
در کنار ملت های بزرگ تاریخ، امید نبدیم.
حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و
شیفته ی تاریکی اند، عالم و فقیه و آیت الله و حجت الاسلام و واعظ و روضه
خان و قاری و آنچه به غلط "روحانیت " خوانده میشود. چرا که خواست قدرت را
در پس، زهد و تقوا و انکار جهان مادی، بندگی و عبودیت نسبت به خدایی که
الله نام دارد، پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی
را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ. لاجرم
تزویر و ریا میآموزند و آموزگاران بزرگی را پرورش میدهند که به جهان هستی
از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت
است و نهایت. چرا که مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز
هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، آموخته اند. آنها خود را تماما
باسارت احکام شریعت الله در آورند و نماد تسلیم و اطاعت شوند که جامعه را
همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا دارند.
آنان که به براندازی نظام ولایت می اندیشند، باید به این واقعیت آگاه
باشند، که ولایت ریشه در روحانیت دارد، قشری که در حوزه های علمیه، تولید و
باز تولید میشوند. وقایع اخیر، شکافی که ظاهرا بین جمهوریت و ولایت پیدا
شده است، سندی ست بر اقتدار بی چون چرای روحانیت برهبری ولایت. بعبارت
دیگر، حوزه های علمیه دیگر یک نهاد صرفا دینی نیستند- که هرگز نیز نبوده
اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست. منبر های خطبه و
موعظه، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی
ها و پلیدی ها دانست. بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا فرا
میخوانند و اخلاق آموزش دهند که دست ها شان به جنایت آلوده است و گوینده ی
بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به
نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف زندگی مادی
را پست میشمرند از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند. طلبه ها را
باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی
هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکام شریعت، احکامی هستند اساسا
سیاسی، در جهت کنترل رفتار مردم یک جامعه. شریعت، احکام باید ها و نباید
ها ست، احکام منع ها و ممنوعیت ها، حرام ها و حلال ها و مستحبات و مکر و
هات و طهارت و نجاسات که به تسلیم ختم میشود و اطاعت. احکام شریعت، دربر
گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا.
احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.
احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند
سیاسی، چون اجباری ست. تخلف از آن دیگر گناه در بارگاه الله نیست. تخلف از
حجاب یک جرم است. امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد. افشان کردن موی سر، نشان
دادن برجستگی های بدن با پوشیدن لباس های تنگ، آرایش غلیظ، نمایان ساختن
قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، امروز
اجباری و جرم شناخته میشوند. آقای رادن، رئیس پلیس تهران که بد حجابی را
یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، باید یک حجت
الاسلام در خدمت برقراری نظم شریعت، بشمار آورد. چون در نظام ولایت، ریشه
کن ساختن بد حجابی ارجح است بر ریشه کن ساختن قتل و جنایت و دزدی.
این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده اند
به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام
میشوند. حجت الاسلامها رئیس میشوند و وزیر، متخصص و مبرز و ماهر در امر
جاسوسی و بازجویی، در شکنجه و اعدام و سنگسار. واقعیت آن است که ولایت بدون
یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای
سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این امام های جمعه و
مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را
بگوش مردم ایران میرسانند و مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری
بیشتری فرا میخوانند. از پشت تریبون های امامت جمعه، آموزگاران بزرگ اخلاق
هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که بد
حجابی یکی از امراضی است که تمامی جامعه را به فساد و تباهی میکشاند. مرجع
تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر
سایت "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب
دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران بسیار لذت میبرند. امام
جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم
میداند. این خطبه گو نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه تبعیض
را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته
است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه گو از منبر اکتفا نمود بلکه باید در
فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی مثل
احمدی نژاد را که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته است، ندارند.
احمدی نژاد خشم و غضب روحانیت را نسبت بخود زمانی احساس کرد که از اجرای بی
درنگ فرمان ولایت خود داری نمود. نظامی که احمدی نژاد را بنا بر اعتراف
خود در کنفرانس خبری اخیرش به سکوت وا دارد، به چیزی کمتر از سلطه تمام و
تسلیم و اطاعت مطلق، راضی و خشنود نیست.
نسل پیشین چنان دچار فریب بودند که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15
خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی
که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون مان میسازد. حال آنکه او از شاه
میخواست که احکام شریعت، یعنی احکام اسارت و بندگی را از جمله ادامه
محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود
داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا
خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را
جانشین سوگند به کتاب آسمانی نماید. البته که در میان دگر اندیشان و
انقلابیون، خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است آگاه باشی و با شارع
شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مخالفان شاه با ساده اندیشی،
روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که
سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه خمینی حوزه های علمیه را آماده
ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود باز گردانند و شمشیر و شریعت را بار
دیگر به وحدت برساند، همانگونه که در دوران رسالت محمد و امامت علی بوقوع
پیوسته بود. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند که با نهادی به رقابت بر
خیزند که بیش از 300 سال تجربه در فریب و ریاکاری دارا بوده است.
بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، خوب دارند و بد.
بدان را باید راند و دست مودت با خوبان را فشردن باید. از عقلانیت بدور
است که دامن حوزه ویان را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نمایم. مگر
میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی رادر سال 67
فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که برغم مخالفت رژیم ولایت در مراسم
کفن و دفن آقای مهندس سحابی حضور یافته بودند، میتوان غافل ماند. به فرض که
شمار خوبان در قشر روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که
خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارز ین آزادی از
فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف
سرکوب گران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را
نباید از آندسته از روحانیون داشت که خو بند و پاک دین. چرا از آنها
نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟
فیروز نجومی
۱۳۹۰ دی ۶, سهشنبه
علی بن ابیطالب چه خدمتی به ایران و ایرانی کرده که زادروزش باید روز گرامیداشت پدر باشد؟
علی بن ابیطالب که از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی از
سوی آخوندها و اسلامیست ها زادروز این عرب به عنوان روز گرامیداشت مقام
پدر معرفی شده است.
به نمونه هایی از کارهای درخشان این الگوی مردانگی اینجا اشاره می کنم:
کاری که علی پس از نیرومندی اسلام در آن حرفه ای بوده شبیخون زدن و دزدیدن اموال و زنان و دختران جبهه روبرو بوده است که الله او و دیگران را بابت این عمل ستایش می کرده است (تفسیر طبری - برگ 1373 و سیره ابن هشام - جلد 2 - برگ 269).
همه کسانی که پس از مرگ محمد شادی کردند و به دست و پای خود حنا زدند به دستور ابوبکر و عمر و به دست علی در آتش سوزانده و خاکستر شدند ( تاریخ طبری - جلد 4 - برگهای 1354 و 1379 و 1380 و 1394 و 1407 و 1410 و 1464 و جلد 6 - برگهای 2420 و 2465 ).
نکته جالب دلیل کشتن علی توسط ابن ملجم بود که زمانی که زمانیکه حسن بن علی از او پرسید چرا این کار را کردی پاسخ داد زیر پدرت فرزندان بسیاری را بی پدر کرده بود ( تفسیر طبری - برگ 1373).
حال ببینیم ایشان به ایرانیان چه نیکی کرده که ایرانیان روز به دنیا آمدنش را روز پدر می دانند و برای مردنش خودشان را پاره می کنند. چند نمونه در این زمینه هم می آورم:
علی ابن ابیطالب از جانب خلیفه وقت عمر بن خطاب مسئولیت فروش بردگان و کنیزان ایرانی را در بازار مدینه به عهده گرفت (تاریخ ادوارد براون - جلد 1 - برگ 197 و مجمل التواریخ - زمخشری - برگ 92 و 93).
در غارت ایران توسط مسلمانان فرش بهارستان به 12 بخش تقسیم شد که بخشی از آن به علی رسید و آن را به 20 هزار دینار فروخت. این اعراب به اندازه متحجر و بیچاره بودند که ارزش فرش را پیشوایان مذهبشان نمی دانستند و فرش به آن بزرگی و با ارزشی را تکه کرده اند ( تاریخ طبری - جلد 5 - برگ 2116).
علی در آغاز خلافت خود عبدالله بن عباس پسرعموی خود را برای سرکوبی آزادیخواهان ایرانی به استخر فرستاد و آن حیوان در لباس انسان آنچنان تازش و ویرانگری کرد که شهر فیروز آباد به ویرانه ای تبدیل گشت و آنچنان خون در این شهر ریخته بود که حرکت نمی کرد و آب گرم ریختند تا خونهای ریخته شده حرکت کند و همه زنان و مردان و کودکان زنده مانده را به کنیزی و بردگی گرفت و برای خلیفه وقت علی ابن ابیطالب فرستاد تا پس از سوء استفاده از آنها در بازار مدینه بفروشدشان (مجمل التواریخ - زمخشری - صفحه 283 و تاریخ یعقوبی - جلد 2 - صفحات 120 و 121 و مروج الذهب - مسعودی - جلد 2 - صفحه 29).
بار دیگر علی سپاهی را برای تازش به استخر فرستاد و بازهم جنایات بی مانندی صورت گرفت و پس از کشتن همگان زنان و کودکان را به بردگی و کنیزی گرفتند و به دارالخلافه نزد علی فرستادند تا پس از سوء استفاده از آنها در بازار به فروش برسند و پولشان به صندوق مسلمین وارد و عادل ترین عادلان یعنی علی ابن ابیطالب اموال غارت شده و پول های ناشی از فروش بردگان و کنیزان را به عدالت میان تازشگران تقسیم کند و ما امروز به عنوان شیعه به عدل علی افتخار کنیم (فتوح البلدان - برگهای 149 و 150 و 157 تاریخ طبری - جلد 6 - برگ 2657 و جلد 7 - برگ 2722).
مردم کدام سرزمین دنیا به این اندازه بی رگ و ریشه (یا بی مطالعه و نا آگاه) هستند که فرد یا افرادی را که خودشان یا به دستورشان چنین جنایاتی در سرزمینشان صورت گرفته را مورد پرستش قرار دهند و او را پیشوای خود بدانند؟
مگر ما ایرانیان خودمان در تاریخمان مردان بزرگ کم داریم که باید یک عرب که به دستورش در سرزمین ما جنایات فجیعی شده الگوی مردان ایرانی باشد؟
از زرتشت و کوروش و داریوش و آریوبرزن و فردوسی و بابک و یعقوب لیث و مازیار تا نادر شاه و کریمخان زند و ستار خان و باقر خان و رضا شاه و مصدق همگی دلیر مردانی بودند که برای این سرزمین جنگیده اند و از جان و عمر و آبرویشان مایه گذاشته اند.
علی بر ایران و ایرانی جز جنایت و ستم هیچ کار دیگری نکرده.
در سرزمینمان برای چند تن از بزرگان تاریخمان آرامگاه و ساختمان یادبودی آبرومند وجود دارد؟ آیا بابک که 22 سال با متجاوزان به این سرزمین جنگید و سرانجام با خیانت یک ایرانی دیگر به چنگ تازیان افتاد و بازهم ذره ای از شجاعتش کم نشد شایسته داشتن یک آرامگاه در کشورش نیست؟ بابک به ایران و ایرانی خدمت بیشتری کرده یا محمد و علی و فرزندان آنها؟ حال آنکه وجب به وجب ایران پر از گور نوادگان همان علی جنایتکار است و هیچکدامشان هم هیچ حرکت درخشانی در تاریخ انجام نداده اند.
به نمونه هایی از کارهای درخشان این الگوی مردانگی اینجا اشاره می کنم:
کاری که علی پس از نیرومندی اسلام در آن حرفه ای بوده شبیخون زدن و دزدیدن اموال و زنان و دختران جبهه روبرو بوده است که الله او و دیگران را بابت این عمل ستایش می کرده است (تفسیر طبری - برگ 1373 و سیره ابن هشام - جلد 2 - برگ 269).
همه کسانی که پس از مرگ محمد شادی کردند و به دست و پای خود حنا زدند به دستور ابوبکر و عمر و به دست علی در آتش سوزانده و خاکستر شدند ( تاریخ طبری - جلد 4 - برگهای 1354 و 1379 و 1380 و 1394 و 1407 و 1410 و 1464 و جلد 6 - برگهای 2420 و 2465 ).
نکته جالب دلیل کشتن علی توسط ابن ملجم بود که زمانی که زمانیکه حسن بن علی از او پرسید چرا این کار را کردی پاسخ داد زیر پدرت فرزندان بسیاری را بی پدر کرده بود ( تفسیر طبری - برگ 1373).
حال ببینیم ایشان به ایرانیان چه نیکی کرده که ایرانیان روز به دنیا آمدنش را روز پدر می دانند و برای مردنش خودشان را پاره می کنند. چند نمونه در این زمینه هم می آورم:
علی ابن ابیطالب از جانب خلیفه وقت عمر بن خطاب مسئولیت فروش بردگان و کنیزان ایرانی را در بازار مدینه به عهده گرفت (تاریخ ادوارد براون - جلد 1 - برگ 197 و مجمل التواریخ - زمخشری - برگ 92 و 93).
در غارت ایران توسط مسلمانان فرش بهارستان به 12 بخش تقسیم شد که بخشی از آن به علی رسید و آن را به 20 هزار دینار فروخت. این اعراب به اندازه متحجر و بیچاره بودند که ارزش فرش را پیشوایان مذهبشان نمی دانستند و فرش به آن بزرگی و با ارزشی را تکه کرده اند ( تاریخ طبری - جلد 5 - برگ 2116).
علی در آغاز خلافت خود عبدالله بن عباس پسرعموی خود را برای سرکوبی آزادیخواهان ایرانی به استخر فرستاد و آن حیوان در لباس انسان آنچنان تازش و ویرانگری کرد که شهر فیروز آباد به ویرانه ای تبدیل گشت و آنچنان خون در این شهر ریخته بود که حرکت نمی کرد و آب گرم ریختند تا خونهای ریخته شده حرکت کند و همه زنان و مردان و کودکان زنده مانده را به کنیزی و بردگی گرفت و برای خلیفه وقت علی ابن ابیطالب فرستاد تا پس از سوء استفاده از آنها در بازار مدینه بفروشدشان (مجمل التواریخ - زمخشری - صفحه 283 و تاریخ یعقوبی - جلد 2 - صفحات 120 و 121 و مروج الذهب - مسعودی - جلد 2 - صفحه 29).
بار دیگر علی سپاهی را برای تازش به استخر فرستاد و بازهم جنایات بی مانندی صورت گرفت و پس از کشتن همگان زنان و کودکان را به بردگی و کنیزی گرفتند و به دارالخلافه نزد علی فرستادند تا پس از سوء استفاده از آنها در بازار به فروش برسند و پولشان به صندوق مسلمین وارد و عادل ترین عادلان یعنی علی ابن ابیطالب اموال غارت شده و پول های ناشی از فروش بردگان و کنیزان را به عدالت میان تازشگران تقسیم کند و ما امروز به عنوان شیعه به عدل علی افتخار کنیم (فتوح البلدان - برگهای 149 و 150 و 157 تاریخ طبری - جلد 6 - برگ 2657 و جلد 7 - برگ 2722).
مردم کدام سرزمین دنیا به این اندازه بی رگ و ریشه (یا بی مطالعه و نا آگاه) هستند که فرد یا افرادی را که خودشان یا به دستورشان چنین جنایاتی در سرزمینشان صورت گرفته را مورد پرستش قرار دهند و او را پیشوای خود بدانند؟
مگر ما ایرانیان خودمان در تاریخمان مردان بزرگ کم داریم که باید یک عرب که به دستورش در سرزمین ما جنایات فجیعی شده الگوی مردان ایرانی باشد؟
از زرتشت و کوروش و داریوش و آریوبرزن و فردوسی و بابک و یعقوب لیث و مازیار تا نادر شاه و کریمخان زند و ستار خان و باقر خان و رضا شاه و مصدق همگی دلیر مردانی بودند که برای این سرزمین جنگیده اند و از جان و عمر و آبرویشان مایه گذاشته اند.
علی بر ایران و ایرانی جز جنایت و ستم هیچ کار دیگری نکرده.
در سرزمینمان برای چند تن از بزرگان تاریخمان آرامگاه و ساختمان یادبودی آبرومند وجود دارد؟ آیا بابک که 22 سال با متجاوزان به این سرزمین جنگید و سرانجام با خیانت یک ایرانی دیگر به چنگ تازیان افتاد و بازهم ذره ای از شجاعتش کم نشد شایسته داشتن یک آرامگاه در کشورش نیست؟ بابک به ایران و ایرانی خدمت بیشتری کرده یا محمد و علی و فرزندان آنها؟ حال آنکه وجب به وجب ایران پر از گور نوادگان همان علی جنایتکار است و هیچکدامشان هم هیچ حرکت درخشانی در تاریخ انجام نداده اند.
kaaveh
۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه
۱۳۹۰ دی ۳, شنبه
زنگ موبایل شیعه در مسجد النبی:خوشگلا باید برقصن
اگه اون یارو سوسک نشده پس باید به اسلام شک کرد...
خوشگلا باید
برقصن اونم تو مسجد النبی،ای وای، ای داد، ای بیداد. بابا این امام زمان
کی میاد مارو از دست این ملحدین نجات بده پس
ای خداااا...
زندگی تخم مرغی !!!
دین را باید بدادگاه بکشانیم
32 سال است که دین بر ما حکومت میکند. اما آیا میتوانیم با اطمینان خاطر
بگوییم که در جامعه ی ما دین چه نقشی را بازی میکند؟ آیا واقعا این دین است
که حکم میراند و یا آنها که خود را متولی و نگاهدار دین میدانند مثل آیت
الله ها و حجت الاسلام ها و مراجع تقلید؟ براستی رابطه ی آیت الله خامنه ای
و یا ولایت فقیه با دین چیست؟ و یا رابطه هریک از سران و ماموران حکومت
از رئیس جمهور گرفته تا سران سه قوا و فرماندهان انتظامی و امنیتی با دین،
چه میتواند باشد؟ آیا بدرستی روشن است که در مدیریت و تصمیم گیری های این
صاحبان قدرت، دین چه نقشی بازی میکند؟ آیا تبعیت از دین هیچگونه اصطکاکی با
تبعیت از قانون ندارد؟
وقتی یکی از این قدرتمداران از جمله ولایت فقیه اگر خدای نکرده مرتکب خطایی
شود- اگرچه همچون امام، خطا ناپذیر و معصوم بشمار میآید- دین را باید
مسئول بدانیم، و یا ولی فقیه را؟ وقتی زنی را بجرم زنا، سنگسار میکنند و
بدین ترتیب شنیع ترین جنایت علیه بشریت بوقوع می پیوند، چه کسی را باید
مسئول دانست، دین یا قاضی را و یا ماموران ی که متهم را در گودال تا سینه
فرو میکنند و یا مردم سنگ انداز را؟ و یا وقتی مجرمی را به دار میآویزند و
یا انگشتان و دست و پای سارقی را قطع میکنند، چه کسی را باید جنایتکار
دانست، جانی بیمار و سارق گرسنه را و یا مجریان مجازات را و یا خدایی که
چنین احکام ضد بشری را صادر کرده است؟ و یا وقتی که نه گویان و دگر اندیشان
را در سیاه چال های مخوف پس از یک دوره ی طولانی شکنجه و تحقیر و تجاوز،
برای مدتی نا معلوم نگاهداری میکنند، چه کسی را باید خشمگین و بیرحم و
انتقام جو بدانیم، بازجو و یا قاضی و یا آن آئینی که چنین اعمالی را تایید و
تصدیق میکند؟ و یا در همین راستا وقتی که زنان باکره ی دگر اندیش را شب
پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که الله مجبور شود که به قول
خود وفا کند و "محارب "باکره را به بهشت بفرستد، چه کسی را باید مسئول
دانست؟ پاسداری که یک شبه داماد شده است وظیفه دینی خود را انجام داده است و
یا وظیفه ی امنیتی و اداری خویش را؟ چه میشود اگر از حق امتناع محروم و
به تجاوز بزن باکره ی کمونیست و یا مجاهد و یا دمکرات و یا هر چیز دیگری،
مجبور بوده است؟ در آن صورت آیا پاسدار معذور است؟ آیا تاکنون روشن شده
است که چه کسی را باید مسئول قتل عام انقلابیون جوان، بهترین فرزندان این
بوم و در زندانها در سالهای 66-67، دانست؟ اگر آنرا به اراده و تصمیم امام
خمینی نسبت بدهیم، آیا میتوان پذیرفت و یا باور کرد که دین در شکل بخشیدن
به اراده و تصمیم وی، نقشی ایفا نکرده است؟ در چنین شرایطی شر را باید به
کدام یک نسبت داد به شخص خمینی و یا دینی که خود را وقف آن کرده بود. به
امام و یا دینی که او مظهر ش بود؟
آنچه پاسخ صریح و روشن باین سوالات را دشوار ساخته است دین است. دین ما را
از رو در رویی با این سوالات حیاتی باز نگاه میدارد. از نزدیک شدن به دین
اجتناب میورزیم. از واکنش جماعت هراس بدل میگیریم. بعضا اصل و اصول دین را
نه تنها بی ضرر میدانند بلکه برای آرامش روحی و روانی و ضعف و نگرانی های
انسان اجتماعی، ضروری و حیاتی می پندارند. کوته اندیشان با این سوال بزرگ
پا به میدان میگذارند که مگر میتوان دین را از مردم گرفت؟ آنها با چنگال و
دندان شان از دین شان دفاع میکنند، کنشی البته از سر نادانی، از سر و تعصب و
غیرت، خصایل زشتی که تنها در دامن دین پروش میابد.
البته آنهایی که وجود شان از هرگونه شائبه شک و شبهه نسبت به یکتایی و
یگانگی الله و آئین او شریعت اسلام، تهی ست، پاسخی روشن و صریح به سوالات
بالا دارند. که احکام شریعت دین اسلام همه خیر اند. شر هرگز از دین بر
نخیزد. بدین ترتیب وجدان خود را آسوده میدارند. شر را محکوم میکنند و از
دین به دفاع بر میخیزند. شاید اکثریت مردم نقش دین را در تمام سوالهای بالا
انکار کنند. آنها دین خود را چیز دیگری میدانند، چنانکه گویی که از دین
تنها بوی عطر است که به مشام میرسد، نه بوی خون و نه بوی خشم و خشونت و کین
خواهی. بعضا در دفاع از دین تا آنجا پیش روند که خمینی و خامنه ای و احمدی
نژاد و امثالهم را بی دین و کافر میخوانند. لازم است که یاد آور شویم که
در پیش روی آنان نیز گزینه ی دیگری هم جز انکار نسبت شر به دین وجود
ندارد، چون در آن صورت خود را باید مسئول بدانند. چرا که در وجود او دینی
میزیید که ذاتا شر بر انگیز است. مسلم است که آگاهی به این حقیقت، ویران
کننده است. وجدان بی پناه و سرگردان میشود، آرامش از روان های بی قرار رخت
بر میبندد. زندگی تهی از معنا میشود. به آنچه در باور حقیقت تلقی میشد،
مظنون و مشکوک میگردند. آری یکی از ویژگی های شخصیتی مسلمان است که تاب و
توان رو در رویی با حقیقت را ندارد. دلبسته ی افسانه ها میشود و دروغ های
بزرگ، موهوماتی که سبب شود خود را خوش رو ببیند بی آنکه در آئینه نگریسته
باشد. آنها که دین اسلام را به عقل و خرد دریافته اند و نه از سر تعصب و
عدم بینایی، به اسلام همچون منبع نوری مینگرند که در بشر امید را زنده نگاه
میدارد و به راه او در آینده -روشنایی میبخشد، آینده ای که به آخرت ختم
میشود.
. همین را میتوان در باره انقلابیون چپ، مجاهدین، لیبرال ها و دمکرات ها
بیان داشت. برخی از این گروه ها و سازمانها، از جمله حزب توده و اکثریت
فدائیان خلق، نقش دین و حکومت دین را مثبت و متحد قابل اعتمادی در مبارزه
با امپریالیسم ارزیابی میکردند. هنوز پس از تار و مار و سرگردان شدن، از رو
در رو شدن با سوالاتی که در آغاز بدان اشاره شد اجتناب میورزند. هنوز
ارجحیت با جنگ با امپریالیسم است. و یا درد شکم و درد بیکاری و گرانی بر
درد محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، آزادی در گزینش و مختار
بودن بر خویشتن، ارجحیت دارد. آدم بیکار و گرسنه را چه نیازی ست به آزادی و
یا رهایی از یو غ دین؟ یعنی که دین مسئله نیست. چنانکه گویی استبداد و
دیکتاتوری عمیقا ریشه در دین و آموزشهای دینی ندارد.
درست است که هر عملی را باید با حاصل ان مورد سنجش و ارزیابی قرار داد.
حاصل چه مثبت باشد چه منفی در ماورای هر عملی، باور و ارزشی نهفته است که
هدف و غایت را معنا و مفهوم می بخشد. هیتلر نمیتوانست دست به جهان گشایی
بزند اگر به برتری خود، به برتری نژاد آریان در جامعه بشری سخت باور نداشت،
چنان سخت که توده ها را شیفته و برانگیخته به پی خود میکشاند. باور به بر
پا داشتن بهشت کارگری بر روی زمین بود که استالین را وا داشت که نسل دگر
اندیشان را نابود سازد. از همین رو نمیتوان رفتار و گفتار رهبران و
فرماندهان از جمله ولایت فقیه و روسای سه قوا را از باورها و ارزشهای دینی
شان جدا ساخت. چرا که خواست قدرت در ذات دین اسلام است. اگر در نظام ولایت،
هرگز به مقام مسئولی برخورد نمی کنیم به آن دلیل است که همه خود را در
برابر الله مسئول میدانند، نه در برابر عهد و قرار دادی و یا قانونی. نظام
ولایت، یکی از بی قانون ترین جوامع بر روی زمین است. چرا که ولایت مطلقه
فقیه در تضاد و خصومت است با قانون گرایی. چرا که حرف ولی فقیه هر قانونی
را بی اعتبار میسازد. ولی فقیه بزرگترین مانع بر سر راه انجام وظایف سه
قوای جمهوریت است، بگذریم از اینکه گردانندگان سه قوا از زیر تا بالا
ارزشهای مشترکی با ولایت دارند که آنها را وا میدارد که خود را در برابر
ولایت که جلوه الله است مسئول بدانند نه در برابر ملت.
مثلا چه چیزی سبب شده است که آقای رئیس جمهور که طبق قانون مسئول است که
پیوسته و بطور دائم آمار و ارقامی در باره رشد و باروری اقتصادی، نرخ
نقدینگی و تورم و بیکاری، خط قرمز فقر و توزیع منابع و فرصتها، ساخت و
سازها و سرمایه گذاری ها و بسیاری از اقلام دیگر، "در اختیار مجلس و سایر
مقامات از جمله رهبری قراردهد، سر باز بزند. محمد رضا خباز، نماینده کاشمر
در مجلس اسلامی، اظهار میدارد که " دولت احمدینژاد تنها در سال نخست حضور
در مسند ریاست جمهوری (دولت نهم) این گزارش را آنهم ناقص ارایه کرد
(فرارو،3 مرداد 90)." به عبارت دیگر، بیش از 6 سال است که از قانون شکنی
احمدی نژاد میگذرد و از مجلس جز شکوه و شکایت، چیز دیگری بگوش نرسیده است.
اما از طرف دیگر، مجلس شورای اسلامی، این قانون گریزی را بخوبی تحمل کرده
است و متقابلاً نیز نسبت به انجام وظایف خود سهل انگاری نموده است. یعنی که
مجلس با چشم پوشی از قانون گریزی رئیس جمهور، خود نیز مرتکب قانون گریزی
میشود. این بدان دلیل است که قوه ی مقننه نیز همچون دیگر قوای جمهوریت شاخه
ای از حکومت ولایت محسوب میشود. بنابراین، نسبت به ولایت است که مسئول است
نه به قانون و نه به مردم. آنجا که خدا حاکم است نه قانون معنا دارد و نه
مسئولیت. چنین جامعه ای تمایل دارد که پیوسته بسوی بی قانونی حرکت نماید.
هم اکنون جنایاتی که بر اساس باور و ارزش دینی صورت میگیرد رو به افزایش
است. گزارش شده است که گویا کسانی که در خمینی شهر به حریم خصوصی خانواده
ای حمله برده، و به زنان و دخترها ی خانواده در جلوی شوهران و پدران شان
تجاوز نموده اند، قصد امر به معروف و اجرای فرائض دینی داشته اند. " سایت
محافظهکار «جامعه نو» اعلام کرد در پرونده جنجالی «خمینی شهر» هیچ
«تجاوزی» صورت نگرفته و متهمان افرادی مذهبی هستند که به منظور نهی از منکر
وارد باغ شده بودند( دگربان،1 مرداد 90)..
اگر ما شاهد افزایش روز افزون قتل و جنایت، فحشا و اعتیاد هستیم و افزایش
ضریب حس بدبختی و بیگانگی و نیز خشم و خشونت و انتقام جویی، همه را باید
ناشی از رابطه مردم با دین دانست. چرا که حکومت دین با تاکید بر اجرای
احکام دینی در زندگی روزمره، همچون احکام حجاب داری و عدم اختلاط جنسیت ها،
سبب تضعیف وجدان در آدمی میگردد. چرا که شرم از احکام را بر میانگیزد، نه
شرم از وجدان را. به عبارت دیگر این شرم است که به عفاف میانجامد، چه در
مرد و چه در زن، نه حجاب. حجاب در اصل خود سبب بی شرمی میشود چون از احکام
فرمان میبرد نه از وجدان. بعبارت دیگر، در نظام ولایت کمتر چیزی اتفاق
میافتاد، چه در گفتار و چه در رفتار که از تاثیر دین بهره ای نبرده باشد.
اگر رهایی و آزادی را خواهانیم باید دین را به دادگاه بکشانیم.
فیروز نجومی