۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

قهرمان

هميشه يک قهرمان لازم داريم؟
چون تنبل، پر توقع و راحت طلبيم.
هميشه در تاريخ چنين بوده
و کماکان از اين رفتار ناشايستمان خجالت نمى کشيم!

طبق تعريف قهرمان يا به خاک افتاده
ويا ساليان سال در زندان مانده و پوسيده است
بعضى اما در زير شکنجه،
در اوج درد و نااميدى زبان گشوده
و اسرار را باز گفته،
و البته ما آنها را خائن شمرده و طرد کرده ايم.


ميدانيد چرا در کنار ساردين، پنير کم چربى و سوس گوجه در آشپزخانه
درکنار پماد ضد خارش، شربت سينه و آسپرين در جعبه کمکهاى اوليه
و در ميان عکسهاى يادگارى و کتابهاى ناخوانده
هميشه يک قهرمان لازم داريم؟
چون تنبل، پر توقع و راحت طلبيم.
هميشه در تاريخ چنين بوده
و کماکان از اين رفتار ناشايستمان خجالت نمى کشيم!
تاکنون فکر کرده ايد که اگر
هرکدام از ما بجاى نق و گله و شکايت
کمى کونمان را تکان داده
و قدمهايى هرچند کوچک
براى تحقق خواسته هايمان برداريم
ديگر به قهرمان نياز نخواهيم داشت؟
نمى گويم خداى ناکرده کار و زندگى را ول کرده
رهبر انقلاب شويم
و جانمان را فداى اهداف انسانى کنيم.
نه نه نه! اصلا اين را نمى گويم
حداقل چشم و گوشمان را باز کرده و
از خواب خرگوشى بيرون بياييم
از سر ترس تظاهر به نادانى نکنيم
دوست و دشمن را بشناسيم
فريب تبليغات را نخوريم
بجاى نقل قول کردن کمى فکر کنيم
ساده لوحانه زير هر پرچمى که در هواست سينه نزنيم
براى دلخوشى و خودنمايى شعار ندهيم.
نگذاريم احساساتمان،
دين، مليت و نژادمان را به بازى بگيرند
و به سياهى لشکر مستبدان بدل شويم.
و در ارتش جهل و نادانى
در اوج شقاوت جان گرفته واحمقانه جان دهيم.
هر کدام گوشه کوچکى از کار را گرفته
و در ساخت آينده خود سهيم باشيم
بجاى آنکه آن را به دوش قهرمان بيچاره بيندازيم.
قدرت را خود بدست بگيريم.
اگر تکاليف ساده و انسانى خود را
در زندگى روزمره انجام دهيم
به قهرمان نياز نخواهيم داشت.


فراموش نکنيم قهرمان انسان است
از پوست و گوشت و خون ساخته شده
درد شکنجه را حس ميکند
تنهايى زندان روحش را ميازارد
تبعيد و دورى از وطن را برنميتابد
از مرگ هم اصلا دل خوشى ندارد.
بيچاره از سر ناچارى قهرمان شده
تا بار سنگين ميلونها را بدوش کشد.
بيش از توانش خطر ميکند
چون ما مثل موش ترسيده ايم.
مغزش را بيش از ظرفيت انسانيش بکار انداخته
چون ما ازفکر کردن پرهيز کرده ايم.
فريادى به بلنداى تاريخ ميکشد
چون ما از سر عافيت سکوت پيشه کرده ايم.


طنز تلخ تاريخ اينجاست
که اگر قهرمان به قدرت برسد
من و تو او را مانند بت پرستيده
چشم و گوش بسته سرنوشتمان را
بدستش سپرده، او را فاسد ميکنيم.
و تراژدى تاريخ اينباربشکل کمدى تکرار ميشود
و آنگاه دنبال قهرمان ديگرى ميگرديم
تا جان ما را از شر قبلى نجات دهد.
و اين از دست ماست که
قهرمان همواره تنها زيسته
و در تنهايى مرده است.

سعید توکّل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.