۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

خون گریه کرده ایم هر گاه تاریخ اسلام و جنایتهای آن در ایران را ورق زده ایم


اسلام در سرزمین ما جز بندگی و نفرت و عقب ماندگی و ریاکاری و ناآگاهی و خرافه نیاورده است. هیچگاه جان ایرانی از جنایت های اسلام در امان نبوده است. هر چه نفرت و فرهنگ غیر انسانی و بندگی کور و خرافه و باورهای بیمارگونه است از همین اسلام به ایران و ایرانی داده است.

اسلام یکی از استثنایی ترین دینهای جهان است که در بی چشم و رویی محض نمک می خورد و نمک دان می شکند. هرآنچه که محمد و عمر و علی و نمایندگان جنایتکارش بر سر ایران و ایرانی خراب کرده است، امروز حکومت اسلامی به آشکارترین شکل آن بر سر ایران و ایرانی می آورد.

هرگوشه از نماد و نمود حکومت اسلامی را می نگری نشانی از جنایتهای رفته به ایران و ایرانی می بینی که اسلام با خود آورده است.

آنچه که خوانده یا شنیده بودیم، با همه ی خونبارانه بودنشان برای ما چنین ملموس نبوده است که در حکومت اسلامی از سر می گذرانیم.

اسلام بار دیگر چهره ی نفرت انگیزش را به ایران و ایرانی نشان داده است و این چالش دوباره ای برای فرزندان این اب و خاک است تا از تاریخ و شناسه های ملی خود دلیرانه دفاع کند. ایران به دست ایرانی تا به امروز پایدار مانده است. اسلام با یورش دوباره در هیبت متعفن حکومت اسلامی و جنایت و جهل و ریاکاری، راه بجایی نمی برد. این حکومت به گواه تاریخی اش در سرزمین اهورایی ایران، آب در هاون می کوبد!

گیل آوایی

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

"مشتری مداري، نه مشتري سواري" - - یک مقایسه کوچک بین دو مدیر - تویوتا و هما

این مرد ژاپنی که تا کمر خم شده و در مقابل رسانه های گروهی در حال عذرخواهی است می دانید کیست؟  آکایو تویودا  رییس شرکت تویوتا، غول صنعت خودرو سازی دنیا! در کنفرانس خبری شرکتش با تعظیم در برابر دوربین رسانه‌ها در ژاپن، از مشتریان به خاطر نقص فنی خودرو تویوتا در پدال ترمز عذرخواهی کرد. این حرکت را با رفتار مدیران ایران خودرو، هما و وزیر راه خودمان مقایسه کنید!  

شرکت های خودروسازی داخلی بیاموزند و البته 1000 مرتبه از رویش بنویسند "مشتری مداري، نه مشتري سواري"
حادثه سقوط هواپیمای تهران ارومیه با 70 کشته و 33 زخمی- دی ماه 89

بهبهانی، وزیر راه: این دومین حادثه با این وسعت طی ۲ سال و نیم گذشته در کشور است که آمار بالایی محسوب نمی‌شود.   شرایط بد جوی و نامناسب بودن دید خلبان، دلیل اصلی سقوط بوده است.
حوادث هوایی ایران در یک دهه گذشته·         ژوئیه ۲۰۰۹انحراف هواپیمای ایلیوشین در فرودگاه مشهد و برخورد با دیوار - ۱۶ کشته ·         ژوئیه ۲۰۰۹سقوط هواپیمای توپولوف در نزدیکی قزوین - ۱۶۸ کشته ·         اوت ۲۰۰۸سقوط هواپیمای بوئینگ در بیشکک (قرقیزستان) -۷۰ کشته ·         نوامبر ۲۰۰۶سقوط هواپیمای آنتونوف متعلق به سپاه پاسداران در فرودگاه مهرآباد - ۳۸ کشته ·         سپتامبر ۲۰۰۶انحراف و آتش گرفتن هواپیمای توپولوف هنگام فرود در فرودگاه مشهد - ۲۹ کشته ·         ژانویه ۲۰۰۶سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه - ۱۱ کشته از جمله چند فرمانده ارشد سپاه ·         دسامبر ۲۰۰۵سقوط هواپیمای نظامی سی ۱۳۰ حامل خبرنگاران در تهران - ۱۱۰ کشته ·         فوریه ۲۰۰۴سقوط هواپیمای کیش ایر در شارجه – ۴۵ کشته ·         فوریه ۲۰۰۳سقوط هواپیمای نظامی ترابری در جنوب ایران - ۲۷۶ کشته ·         دسامبر ۲۰۰۲سقوط هواپیمای آنتونوف ۱۴۰ در مرکز ایران – ۴۶ کشته ·         مه ۲۰۰۱ سقوط هواپیمای یاک در نزدیکی ساری - ۲۹ کشته از جمله وزیر راه دولت محمد خاتمی

  اضافه مي كنم وقتي پژو 405 آتش مي گرفت و چند تن از هم وطناي ما جان خود را از دست دادند آقاي دكتر منطقي فرمودند: هر ساله هزاران نفر در تصادفات جاده مي ميرند، حالا چند نفرم در اثر آتش گرفتن ماشين ها روش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 



غيـر هنـر که تـاج سـر آفريـنش است  ---  دوران هيچ سلطنتي جاودانه نيست


و برگی دیگر از کشفیات بسیج ورق میخورد تا بشریت را بار دیگر متحیر کند.

و برگی دیگر از کشفیات بسیج ورق میخورد تا بشریت را بار دیگر متحیر کند. واي از اين فرهنگ كثيفتان مگه فرشتگان بيكارند قبل از همه شما رو لعنت مي كنند. 


کار دو صدائی از داریوش و فرامرز اصلانی (اگه یه روز بری سفر)

بسیار زیبا و خاطره انگیز...


روز جنگ علی و عمر به نام روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای نامگذاری شد!!!


با ابلاغ جديد احمدی نژاد، ماده واحده تغييرات جديد تقويم رسمي كشور اجرا و روز 17 شوال به عنوان روز فرهنگ پهلواني و ورزش زورخانه‌اي نامگذاري شد.
در جـنـگ احزاب میان على وعمرو بن عبدود سخنانى گذشت على به او گفت: اى عمرو! (در بـزدلـى تـو) هـمین بس نیست كه من به جنگ تن به تن باتو آمده ام وتو كه شهسوارعربى با خـودت كمك آورده اى؟ عمرو برگشت كه پشت سر خود را نگاه كند امیر المؤمنین بیدرنگ چنان ضربه اى بر دو ساق پاى او وارد آورد كه از پیكرش جدا شدند و گرد و غبارى به هوا برخاست آن حـضـرت در حـالـى كـه بر اثر ضربت عمرو خون از فرقش مى ریخت و ازشمشیرش نیز خون مـى چكید نزد رسول خدا برگشت رسول خدا گفت : اى على! فریبش دادى؟ عرض كرد : آرى , اى رسول خدا ! جنگ نیرنگ است.
عبدود از اسب پیاده شد تا اصول جوانمردی را رعایت کرده باشد و جنگی برابر داشته باشد، اما در مقابل علی در میان جنگ به او میگوید که یارانت نیز به کمک تو آمده اند، عبد ود که برمیگردد تا ببیند آیا براستی یارانش از خندق گذشته اند یا نه، میبیند که افتخار هر نبی و هر ولی به او دروغ گفته است، و در این زمان امام پاهای پهلوان عرب را قطع می‌کند و آنگاه است که آن ملعون بر چهره امام شیعیان تف می اندازد. کجاست آن عدالت علی که شیعیان از آن سخن میگویند؟ پیامبر نیز گویا میدانسته است که علی از پس عبدود بر نمی آید، از علی پرسیده است که آیا وی را فریب دادی؟ و علی میگوید آری! براستی که جنگ همان خدعه و نیرنگ است. این خدعه و نیرنگ از همان خدعه هایی است که خمینی به مردم ایران زد. در فرانسه برای آنان از دموکراسی و حقوق بشر سخن گفت و در ایران از جمهوری اسلامی و شریعت اسلامی، همان امامی که ابتدا گفت میزان رای ملت است بعد گفت اگر همه بگویند آری من میگویم نه! آن امامی که قرار بود آب و برق را مجانی کند و پول نفت را در خانه های مردم به آنها تحویل بدهد! براستی که این دو امام چقدر بهم شباهت دارند.

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

سکس مشهدي 18+

آخ و اوخ نِکُنی بچه ها بیدار برَن…!!



ــ کُبرا بُدو بِچه هاره باخابون جارَم بینداز…! بدو که دیر رَفت…! ــ چی دیر رَفت اَکبر اقا…؟ ــ تو برو بچه هاره باخابون …جاره بینداز…! یک دستی به سر و صورتت بیکیش تا بُگم…! …………… …………… ……………. ــ همه خوابیدن کُبرا…؟

ــ اصغر و مَمَد و غلوم رضا خوابیدن…! عِصمَت و عِفَت و فاطمه هم خوابیدن…ای جُنُنمَرگ رِفته عُذرا ؛ نِمِخوابه هر کار مُکُنُم…مِگه بره چی زود باخوابُم…ماخوام( فاصله ها )ره بیبینُم…!

ــ بگو الان بابات میه با کِمَربَند سیات مُکنه…مِخی فاصله هاره بیبینی که بری سوار ماشینای مِردُم بری آبرو ماره بُبری؟ ها…؟ برو دیگه…!


…………

…………….. ــ خوابید…؟ ــ ها…خوب چیه حالا…چیکار دِری..؟ ــ احمدی نِجاد به هر بچه ای که از امسال به دنیا بیه یک میلیون تومَن پول مِده…! سالی دوتا بِچه اگه بیارم مِشه دومیلیون تومن…! ــ راست مِگی اکبر اقا…؟ ــ بعله… اَصَن اَلان خیلیا مَمَر دَرامدِشا از هَمی راهه…سه چارتا زن گیریفتَن هَمَشا شیکما امده بالا…تازه چی… خیلی ها زَناشا سه چار قولو مِزایَن نونِشا تو روغنه…! شانس که نِدرُم که تو محض رضای خدایم که شده یکبارَم سه قلو بزایی…! ــ اکبر اقا مِخی بری زن بیگیری…؟ ــ اگه تو سه قلو بیاری نه…وَگرنه…… ــ مگی مُو چیکار بُکُنُم…؟ مو زمینُم…! تو تُخم خوب بکار؛ مُو بار میارُم….! تو کِمَر نِدری تَخسیر مُویه…؟ تو قُوه نِدری یک شب سه تا تُخُم بکاری تَخسیر مُویه…ای ی ی ی ی….؟ ــ حالا حرف نزن خِل و فِش نَکُ باخواب ماخام اِمشب به اُمید خدا و چاردَه معصوم سه تا تُخُم بکارُم شایدم چارتا… ای مِرتیکه که حرفش حرف نیست که… میبینی چار روز دیگه یک زّر دیگه مِزنه …چراغه خاموش کُن باخواب …! اخ و اوخَ نِکُنی بچه ها بیدار برَن…!! ــ نِمِشه…!! مُو خون دیدم اِمَشب اَکبر اقا…! ــ به زمین داغ بُخوری خروس بی مَحَل… اِمشَبَم وقت خون دیدَنه…! اَه..اَه…اَه…!! وَخه او تلفیزیونِه روشن کُن بیبینُم سِریال شروع رفته یا نه…وَخه…!    آخ و اوخ نِکُنی بچه ها بیدار برَن…!!  

قسمت دوم )  ــ اَکبر اقا جان بچه ها رِ خابُندُم ….!! جارَم اِنداختُم….!! بیا دیگه دیر رَفت…! ــ مگه مریض نِبودی تو…؟ ــ خوب رَفتُم دیگه…! قِشَنگ رفتُم حَموم خُودمِه شُستُم…نِمازُمَم خواندُم…او چُوی زنجفیلِه بُخور زود بیا دیگه…! راستی گفتی اَحمدی نجاد بره هر بچه چقَد پول مِده…؟ ــ گه خورده هرکی گفته احمدی نِجاد پول مِده…!! ــ خودت که گفتی اکبر اقا جان…! ــ مُو گه خوردُم… ! ای پدر سگ به اسم پول دادَن به بچه ها پونصد میلیارد تومن گریفته ولی نِمِده که پُفیوز… مِگه بره بچه ها تو حساب بانکی پول مِذارَن هیجده سال دیگه بچه ها خودشان فقط مِتِنَن وَردارَن… بوزَک نِمیر باهار میه کومبُوزه با خیار میه…! یکی نیست بگه قُرُندَنگ..!! تو هیجده ماه دیگه اَصن هستی که حرف از هیجده سال دیگه مِزنی…؟ تازه هیجده سال دیگه با ای یک میلیون تومن یک دست کت شلوارم نِمِدَن…!! خوب بود زود فهمیدم به طِنافِ ای مرتیکه نِرَفتُم تو چاه…ای مُرده شور بُرده جز نِکبت و بدبختی چیزی نِدره بره ما…خاک تو سر مو که رفتُم رای دادم بهش…خاک عالم…!! ــ خوب حالا ولش کن… چوییت یَخ کِرد بُخور پاشو بیا…بیا دیگه الان صُب مِره…! ــ برو امَدُم…!! ــ راستی اَکبر اقا جان قبض اب و برق و گاز امِده رو هَمَش نویشته اِخطار قطع..!! گذاشتُم رو طاقچه…چی گیرون رفته…!! مَمَد اقایَم امِده بود دَم دَر گفت اجاره خانه سه ماه عَقِب افتاده خالی کُنِن…!! چاه مُسترابَم پُر رفته..! برنجمایَم تِموم رفته…! روغَنَم نِدِرم…! ــ ای خدا لعنتت کنه خروس بی محل…حالا وَخته ای حَرفایه…!! خوابید ای لامَصَب…خوابید…!!

من يک انسانم.....از زبان يک زن

من يک انسانم.....از زبان يک زن

اگر به خانه ي من آمدي"...برايم مداد بياور.....مداد سياه...مي خواهم روي چهره ام خط بكشم تا به جرم زيبايي در قفس نيفتم، يك ضربدر هم روي قلبم تا به هوس هم نيفتم !

يك مداد پاك كن بده براي محو لبها.....نمي خواهم كسي به هواي سرخيشان ، سياهم كند!

يك بيلچه، تا تمام غرايز زنانه را از ريشه در آورم....شخم بزنم وجودم را ...بدون اينها راحت تر به بهشت مي روم گويا!

يك تيغ بده؛ موهايم را از ته بتراشم.... سرم هوايي بخورد... و بي واسطه روسري كمي بيانديشم !

نخ و سوزن هم بده، براي زبانم مي خواهم ... بدوزمش به سق....اينگونه فريادم بي صداتر است!

قيچي يادت نرود......مي خواهم هر روز انديشه هايم را سانسور كنم !

پودر رختشويي هم لازم دارم.....براي شستشوي مغزي....مغزم را كه شستم ، پهن كنم روي بند... تا آرمانهايم را باد با خود ببرد به آنجايي كه عرب ني انداخت... مي داني كه؟ بايد واقع بين بود !

صدا خفه كن هم اگر گير آوردي بگير......مي خواهم وقتي به جرم عشق و انتخاب ، برچسب فاحشه مي زنندم.... بغضم را در گلو خفه كنم!

يك كپي از هويتم را هم مي خواهم.... براي وقتي كه خواهران و برادران ديني به قصد ارشاد، فحش و تحقير تقديمم مي كنند !

تو را به خدا....اگر جايي ديدي "حقي" مي فروختند .....برايم بخر....تا در غذا بريزم.... ترجيح مي دهم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم !

و سر آخر اگر پولي برايت ماند ...برايم يك پلاكارد بخر......به شكل گردنبند.....بياويزم به گردنم....و رويش با حروف درشت بنويسم:

"من يك انسانم "..." من هنوز يك انسانم" ...." من هر روز يك انسانم

آیا زمان شکستن این تابو‌ها نرسیده؟

" در یک خانواده نسبتا مذهبی به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. 20 سالی از عمرم میگذشت و همواره در تمام مراحل زندگی ام سعی میکردم با احتیاط رفتار کنم. پدری داشتم که همواره من را زیر نظر داشت و به اصطلاح دخترک بابا بودم! آسه می رفتم و آسه می آمدم. به آرایش کردنم کاری نداشت ولی مواظب نشست و برخاست هایم بود و همیشه در انتخاب دوستان مرا نصیحت می کرد. از اینکه با پسرها دوست بشوم و یا در فلان پارتی شرکت کنم که پسرها هم در آن حضور دارند مشکلی نداشت ولی همیشه به من می گفت که در رابطه ات با پسرها دقت کن. مبادا از حدش بگذرانی…
این حد را هیچ گاه نمیتوانستم در خودم بگنجانم که کجاست. ولی جسته و گریخته میتوانستم استنباط کنم که منظورش مسئله سکس و دوشیزگی و اینطور مسائل است. هیچ وقت در این موارد رک با من صحبت نمیکرد و همیشه غیر مستقیم حرفهایش را می زد.
“بابا جان نکنه پسرا گولت بزنن ها! این پسر ها خیلی گرگن. مبادا گولشون رو بخوری”…
اینها را همیشه میشنیدم و به عنوان تایید سری تکان می دادم.
یک شب به همراه دوست پسر صمیمی ام در مجلس میهمانی شرکت کرده بودیم زیادی مست کرده بودم و تقریبا از خود بی خود شده بودم. رابطه ام با این دوستم خیلی صمیمی بود و تقریبا با هم راحت بودیم. همدیگر را در آغوش می گرفتیم و میبوسیدیم. گاهی اوقات که فرصت نیز مناسب بود شاید لخت هم می شدیم و به قولی با هم عشقبازی هم میکردیم ولی هیچگاه به فکرمان هم خطور نمیکرد که سکس کامل انجام دهیم و مبادا بکارت من از بین برود. ولی آن شب مسئله فرق می کرد. هر دو خیلی خورده بودیم و بعد از مهمانی به خانه ی او رفتیم و طبق معمول مشغول عشقبازی شدیم. به خودم آمدم که دردی را در درونم احساس کردم و بعد از آن قطرات خون را بر روی ملحفه تخت مشاهده کردم. بغضم گرفت و بعد به طرز عجیبی شروع به گریه کردن کردم. دوستم دلداری ام می داد و میگفت طوری نشده. شاید عادت ماهیانه ات شروع شده باشد.
ولی من می دانستم که اینطور نبود و پریود نیستم. آن شب دوستم مرا به خانه بازگرداند ولی نتوانستم تا صبح بخوابم. افکار وحشتناکی در ذهنم پراکنده شده بود و در این فکر بودم که آینده ام چه خواهد شد؟! آیا من که دیگر دختر نیستم کسی با من ازدواج خواهد کرد؟
صبح به همراه دوستم (دختر) به یک متخصص زنان مراجعه کردیم و خبر نچندان خوشایندی را از او شنیدیم. من دیگر دختر نبودم…! و دوباره شروع به گریه کردن کردم.
دوستم گفت شخصی را میشناسم که کارش دوختن پرده است و می توانیم نزد او برویم. ولی باید برای دوختنش هرچه زودتر اقدام کنیم. چرا که احتمالا بعد ها دیگر نتوان عمل ترمیم را انجام داد.
چند روزی با خودم کلنجار رفتم که آیا این کار را بکنم یا خیر… از اینکه این مسئله را با پدرم در میان بگذارم هم سخت می هراسیدم و این کار را نکردم. بالاخره تصمیمم را گرفتم و با او نزد آن شخص رفتیم. افراد دیگری نیز در آنجا حضور داشتند. با دیدن چهره آنها و اینکه درد مشترکی با من دارند کمی آسوده خاطر تر شدم ولی در نهایت با هم نتوانستم دوام بیاورم و آنجا را ترک کردم.
چند سالی از آن اتفاق کذایی گذشت و خواستگار های زیادی را به دلیل ترسی که در خودم داشتم به بهانه های مختلف رد کردم. حالا 25 سالم شده بود و عاشق پسری شده بودم از هم دانشگاهیها که خیلی به یکدیگر علاقمند بودیم و به واقع نمیشد به او نیز جواب رد بدهم. همچنین جرات این را که این مسئله را به او بگویم نیز نداشتم. بالاخره با هم ازدواج کردیم و در چند روز اول زندگیمان او پی به این مسئله برد. اوایل او را با عناوین مختلف از جمله اینکه پرده ی من حلقوی است فریفتم ولی او نپذیرفت و قبل از اینکه به اجبار مرا به نزد متخصص زنان ببرد، همه چیز را فهمید چرا که حقیقت را به او گفتم.
هیچ وقت یادم نمی رود که چقدر آن شب گریه کرد و بعد از بی وفا نامیدن من، چند صباحی بعد طلاقم داد.
حالا من مانده بودم و زنی که دیگر دختر نیست. یک زن طلاق گرفته. زنی که قبل از ازدواج هم دختر نبود.
واقعا چه بود این تکه پوستی که حتی هنوز هم دلیل بیولوژیکی برای وجودش نیافته اند و با از بین رفتنش سالیان زیادی از زندگی من تباه شد و فرصت های زیادی را برای خوشبخت شدن از دست دادم؟
واقعا فقط برای اینکه زن هستم و این تکه پوست در وجودم نیست باید طرد شوم؟ آیا به واسطه نداشتن بکارت باید حق انتخاب و زندگی راحت از من سلب میشد؟ شاید بهتر بود میدوختمش و با فریب برای خودم زندگی زیبایی دست و پا می کردم. دیگر پدرم هم من را پذیرا نبود و مجبور بودم تنها زندگی کنم…. تنهای تنها…"

تا به امروز بسياري در مورد تابوهاي اجتماعي نوشته اند ، آنها را به نقد كشيده اند و در مورد درست يا غلط بودن آنها نظر داده اند بسياري با استفاده از دلایل علمي سعي كرده اند در مقابل بسياري از اين تابوهاي خرافات وار بايستند ولي هنوز بسياري بر اين گونه سنتهاي خرافه وار پافشاري مي كنند و آنها را همچون دستورات الهي مي پرستند. هنوز می‌شنویم که جایی‌ از همین مملکت, دختري به جرم نداشتن پرده بكارت بدون هيچ دليل منطقي به قتل ميرسد و يا زوجي در شب اول عروسي كارشان به طلاق مي كشد. هنوز نشانه پاك بودن و شرف يك دختر پرده ايست كه مي شود با چند هزار تومان آن را دوباره بنا كرد ... اما چه مي توان كرد ؟

چگونه مردی که هیچ دلیلی‌ برای "پاک" بودن یا "ناپاک" بودنش نمی‌توان یافت، انتظار دارد که دختر، ثابت کند که قبل از ازدواج با او "پاک" بوده و دست از پا خطا نکرده؟

چگونه می‌توان انتظار داشت که چند قطره خون، تضمینی برای یک زندگی‌ خوشبخت باشد؟

آیا نمی‌توان بدون شکستن این مهر "بکارت" از زندگی‌ جنسی‌ پیش از ازدواج لذت برد؟

چرا بعضی‌ از مردان جامعه ما آنقدر ظرفیت پذیرش حقیقت ندارند که دختر برای حفظ آبروی خویش مجبور به توسل به بکارت مصنوعی شود؟

محروم کردن دختر از لذت، آن هم در دوره یی که این احساس در اوج به سر میبرد، نا عادلانه نیست؟

تابویی به نام پرده بکارت، تضمین کدام خوشبختی‌ در زندگی‌ خواهد بود؟

کدام پسری میتواند ادعا کند که در دوران مجردی دست از پا خطا نکرده؟



آیا زمان شکستن این تابو‌ها نرسیده؟

این هم یکی دیگه از بدبختیهای انسانهای جاهل در عصر شکافتن هسته ی اتم

به قول شازده كوچولو چه راحت آدم بزرگا براي سرنوشت ديگران تصميم مي گيرند.

این مطلب امروز بدستم رسید ،اینم از مسلمان بودن .بی‌چاره اون یارو...
از اولين سفري كه در سن 14 سالگي به همراه پدر و مادرم به عمره رفته بودم، منظره ي تلخي در ذهنم باقي مانده بود. در مدينه در مسجد پيامبر، عده ي زيادي بودند كه اين ها شكل هاي ويژه اي داشتند. به آنها خنثي مي گفتند. قيافه ي بي ريش مردانه! آن ها براي اين بودند كه بي محابا دست به زنان مي زدند و آنها را از منطقه ي مردان بيرون مي انداختند. چندي پيش كه دوباره به مدينه رفته بودم، در كنار مجموعه ي باقي مانده ي آنها نشسته بودم، با كلي ترس كه داخل مسجدالنبي عكس گرفتن ممنوع است، از آنان عكس گرفتم.

از چندين سال پيش اين كار ممنوع شده است و لذا تعداد آنان اندك شده است، و تقريباُ همه ي آنها پيرمرد هستند. در مدينه فقط 7 نفر از آنان زنده مانده اند و خدماتي به آنها داده مي شود.

   وقتی درمورد اين ها تحقيق كردم، فهميدم كه پدران اين ها نذر مي كنند كه يكي از فرزندان خود را وقف حرم كنند!!!! و طفلك فرزند پسري كه به دنيا مي آيد ، در سن 6 تا 7 سالگي او را از مردانگي ساقط و براي خدمت در حرم آنهم با اين هدف كه : دست نامحرم به زني نخورد و بتواند زنان را از مردان جدا نمايد، وقف حرم مي كردند. واقعا جنايت كارانه است! اينها كه زنده مانده اند اهل اتيوپي  و جيبوتي هستند. اين ها هنوز هم در كنار درب ورودي جبرئيل مدينه (باب جبرئيل) مكان مخصوصي دارندو وسايل خود را در آنجا نگهداري مي كنند. 


پير شده اند و روزها، فقط به قرائت قرآن و نماز مشغولند و به وظيفه ي اصلي خود كمتر عمل مي كنند!
شايد كسي تا به حال از اين مجموعه نتوانسته گزارشي بنويسد و عكسي بگيرد... ولي ريشه يابي آن خيلي و حشتناك است. خيلي از اين ها هم آنطور كه من شنيده ام، خانواده هاشان همواره اين افتخار را داشته اند كه يكي از بستگان آنها در حرم بايد به همين شكل اقامت گزينند.  





۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

توانایی تحمل این پیام را دارید؟


مطمئنید که طاقت دیدن این  پیام رو دارید ؟!

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.



































اگه هنوز دنباله بقیه شید باید بگم که خیلی‌ شیکمو تشریف دارید

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

باز هم جنایتی دیگر در مملکت امام زمانی‌...




دوستان عزيزم خواهش مي كنم مراقب                 خودتون و افراد خانوادتون باشيد و حتما در سوار شدن به ماشين هاي                 عبوري خيلي خيلي خيلي احتياط كنيد ...



تجاوز ۵                 پسر به معلم جوان در جنوب تهران



سحام نيوز:                 ربايندگان يک معلم مؤسسه خصوصى دخترانه که با کشاندن وى به زمين                 کشاورزى درجنوب تهران، به او تجاوز کرده اند.

ازسوى قضات                 دادگاه کيفرى استان تهران محاکمه خواهند شد.



چندي قبل                 دختر ۲۲ ساله‌يي‌ به‌ نام‌ فهيمه‌ براي‌ رفتن‌ به‌ آموزشگاه‌ از                 منزل‌شان‌ در منطقه‌ شهران‌ خارج‌ شد و ديگر برنگشت‌. پدر فهيمه‌                 که‌ نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ دخترش‌ نگران‌ شده‌ بود، به‌ کلانتري‌ ۱۴۲                 کن‌ رفت‌ و براي‌ يافتن‌ او تقاضاي‌ کمک‌ کرد.



فرداي‌ آن‌                 روز پسر ناشناسي‌ با پدر فهيمه‌ تماس‌ گرفت‌ و گفت‌: ما دخترتان‌                 را گروگان‌ گرفته‌ايم‌ و بايد ۴۵۰ هزار تومان‌ به‌ ما بدهيد تا                 فهيمه‌ را آزاد کنيم‌.



پدر فهيمه‌                 قبول‌ کرد و شخصا با آدم‌ربا در ميدان‌ صادقيه‌ تهران‌ قرار                 ملاقات‌ گذاشت‌ تا پول‌ درخواستي‌ را تحويل‌ بدهد و دخترش‌ را آزاد                 کند،اما ابتدا موضوع‌ را با پليس‌ در ميان‌ گذاشت‌. کارآگاهان‌ به‌                 او توصيه‌ کردند، با کيف‌ پول‌ در سر قرار حاضر شود و منتظر رسيدن‌                 آدم‌ربا بماند. ساعتي‌ پيش‌ از فرا رسيدن‌ زمان‌ ملاقات‌، ماموران‌                 در اطراف‌ محل‌ قرار کمين‌ کردند. بدون‌ اينکه‌ ديده‌                 شوند.



اما پدر                 فهيمه‌ هر چه‌ به‌ انتظار ايستاد، خبري‌ از جوان‌ ناشناس‌                 نشد.



او با                 نااميدي‌ و اضطراب‌ به‌ خانه‌ برگشت‌ و همان‌ شب‌ جوان‌ ناشناس‌ در                 يک‌ تماس‌ تلفني‌ به‌ او گفت‌: دخترت‌ هرگز به‌ خانه‌ برنمي‌گردد.                 ديگر منتظرش‌ نباشيد. پس‌ از گفتن‌ اين‌ جمله‌ فورا تلفن‌ را قطع‌                 کرد. از سوي‌ ديگر، کارآگاهان‌ جست‌وجوي‌ گسترده‌يي‌ را براي‌                 يافتن‌ دختر ربوده‌ شده‌ آغاز کردند تا اينکه‌ با گذشت‌ پنج‌ روز                 از اين‌ ماجرا، فهيمه‌ با پدرش‌ تماس‌ گرفت‌ و گفت‌: من‌ در ميدان‌                 آزادي‌ منتظرت‌ هستم‌ و از چنگ‌ آدم‌ربايان‌ فرار کرده‌ام‌.                 ماموران‌ همراه‌ با پدر فهيمه‌ به‌ ميدان‌ آزادي‌ رفتند و با دختر                 جوان‌ روبرو شدند. فهيمه‌ همان‌ موقع‌ همراه‌ ماموران‌ به‌ دايره‌                 يازدهم‌ آگاهي‌ تهران‌ رفت‌ تا در آنجا شکايت‌ خود را مطرح‌ کند.                 ماموران‌ کنجکاو بودند که‌ بدانند چه‌ بلايي‌ بر سر فهيمه‌ آمده‌ و                 چگونه‌ به‌ تنهايي‌ برگشته‌ است‌. فهيمه‌ که‌ بشدت‌ ترسيده‌ بود                 ماجراي‌ ربوده‌ شدنش‌ را چنين‌ تعريف‌ کرد: روز دوم‌ اسفندماه‌ از                 آموزشگاه‌ بيرون‌ آمدم‌ تا به‌ خانه‌ برگردم‌. در ميدان‌ نور سوار                 خودرويي‌ شدم‌ که‌ سه‌ سرنشين‌ داشت‌. هر سه‌ پسر جواني‌ بودند که‌                 يکي‌ از آنها در صندلي‌ جلو و ديگري‌ در صندلي‌ عقب‌ نشسته‌ بود.                 جوان‌ سوم‌ هم‌ رانندگي‌ مي‌کرد. در ميانه‌ راه‌ پسر جواني‌ که‌ در                 صندلي‌ عقب‌ نشسته‌ بود، چاقويي‌ از جيبش‌ درآورد و به‌ پهلويم‌                 فشار داد. مي‌خواستم‌ فرياد بزنم‌، اما دستهايش‌ را روي‌ دهانم‌                 گذاشت‌ و مرا روي‌ صندلي‌ خواباند.



آنها در                 تاريکي‌ شب‌ به‌ سمت‌ يافت‌آباد راه‌ افتادند و مرا در منطقه‌                 چهاردانگه‌ به‌ اتاقکي‌ در حاشيه‌ يک‌ زمين‌ کشاورزي‌                 بردند.



به‌ آنها                 التماس‌ کردم‌ که‌ با من‌ کاري‌ نداشته‌ باشند، اما هر سه‌ با زور                 وحشيگري‌ به‌ من‌ تجاوز کردند و بعد مرا در اتاقي‌ انداختند و                 زنداني‌ام‌ کردند.



فرداي‌ آن‌                 روز هم‌ دو جوان‌ افغاني‌ که‌ کارگر زمين‌ کشاورزي‌ بودند به‌                 سراغم‌ آمدند و به‌ من‌ تجاوز کردند.



چند بار                 مي‌خواستم‌ خودم‌ را بکشم‌، اما نشد. مدت‌ چهار شبانه‌ روز در آن‌                 خانه‌ کوچک‌ زنداني‌ بودم‌، تا اينکه‌ روز پنجم‌، سه‌ پسر جوان‌                 براي‌ انجام‌ کاري‌ از آنجا رفتند، ساعتي‌ بعد به‌ سراغ‌ يکي‌ از                 کارگران‌ افغاني‌ رفتم‌ و با دادن‌ مقداري‌ پول‌ و زنجير طلايم‌ از                 او خواستم‌ که‌ يک‌ اتومبيل‌ برايم‌ بگيرد. او هم‌ پذيرفت‌ و با                 گرفتن‌ پول‌ و زنجير طلا مرا سوار اتومبيل‌ کرد تا از آنجا                 بروم‌…



بعد از صحبت‌                 هاي‌ فهيمه‌، کارآگاهان‌ به‌ منطقه‌ چهاردانگه‌ رفتند و دو کارگر                 افغاني‌ به‌ نام‌ اوصف‌ و شکور و پسرجواني‌ به‌ نام‌ مصطفي‌                 )۱۹ساله‌( را که‌ راننده‌ اتومبيل‌ بود، دستگير کردند.



اوصف‌ و شکور                 به‌ تجاوز به‌ دختر جوان‌ اعتراف‌ کردند و مصطفي‌ در بازجويي‌                 اوليه‌ گفت‌: من‌ راننده‌ بودم‌ و از ماجراي‌ آدم‌ربايي‌ خبر                 نداشتم‌ و يکي‌ از دوستانم‌ به‌ من‌ گفته‌ بود که‌ در منطقه‌                 ميدان‌ نور با دوست‌ دخترش‌ قرار دارد. من‌ هم‌ با آنها رفتم‌، اما                 وقتي‌ دختر جوان‌ سوار ماشين‌ شد. دوستم‌ با چاقو او را تهديد کرد                 و به‌ زمين‌ کشاورزي‌ برد. اما همين‌ جوان‌ در بازجويي‌هاي‌ بعدي‌                 اعتراف‌ کرد که‌ او نقشه‌ آدم‌ربايي‌ را مي‌دانسته‌ و به‌ دختر                 جوان‌ هم‌ تجاوز کرده‌ است‌.



کارآگاهان‌                 با اطلاعات‌ به‌ دست‌ آمده‌، يکي‌ از همدستان‌ او به‌ نام‌ داود را                 که‌ در ربودن‌ فهيمه‌ شرکت‌ داشت‌ دستگير کردند. اما هنوز سومين‌                 جوان‌ فراري‌ است‌.



پرونده‌ اين‌                 آدم‌ربايي‌ به‌ شعبه‌ ۷۷ دادگاه‌ کيفري‌ استان‌ تهران‌ فرستاده‌ شد                 و ديروز در دادگاه‌ مصطفي‌ و همدستش‌ داود به‌ ربودن‌ دختر و تجاوز                 به‌ او اعتراف‌ کردند.



اکنون‌                 تلاشي‌ دوباره‌ براي‌ دستگيري‌ سومين‌ جوان‌ متجاوز آغاز شده‌ است‌                 تا قاضي‌ دادگاه‌ حکم‌ خود را درباره‌ متهمان‌ صادر                 کند.

بنا به گزارش                 خبرنگار ما؛ پرونده اين جنايت سياه که با توجه به اقرار صريح                 ربايندگان دختر جوان به تجاوز به عنف به نظر مى رسد آنان با مجازات                 اعدام روبرو شوند به شعبه ۷۷ دادگاه کيفرى استان تهران ارجاع شده                 است وقرار است ۵ قاضى به اتهامات هولناک عاملان جنايت سياه رسيدگى                 کنند.


































دوستان عزيزم خواهش مي كنم مراقب                 خودتون و افراد خانوادتون باشيد و حتما در سوار شدن به ماشين هاي                 عبوري خيلي خيلي خيلي احتياط كنيد ...



تجاوز ۵                 پسر به معلم جوان در جنوب تهران



سحام نيوز:                 ربايندگان يک معلم مؤسسه خصوصى دخترانه که با کشاندن وى به زمين                 کشاورزى درجنوب تهران، به او تجاوز کرده اند.

ازسوى قضات                 دادگاه کيفرى استان تهران محاکمه خواهند شد.



چندي قبل                 دختر ۲۲ ساله‌يي‌ به‌ نام‌ فهيمه‌ براي‌ رفتن‌ به‌ آموزشگاه‌ از                 منزل‌شان‌ در منطقه‌ شهران‌ خارج‌ شد و ديگر برنگشت‌. پدر فهيمه‌                 که‌ نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ دخترش‌ نگران‌ شده‌ بود، به‌ کلانتري‌ ۱۴۲                 کن‌ رفت‌ و براي‌ يافتن‌ او تقاضاي‌ کمک‌ کرد.



فرداي‌ آن‌                 روز پسر ناشناسي‌ با پدر فهيمه‌ تماس‌ گرفت‌ و گفت‌: ما دخترتان‌                 را گروگان‌ گرفته‌ايم‌ و بايد ۴۵۰ هزار تومان‌ به‌ ما بدهيد تا                 فهيمه‌ را آزاد کنيم‌.



پدر فهيمه‌                 قبول‌ کرد و شخصا با آدم‌ربا در ميدان‌ صادقيه‌ تهران‌ قرار                 ملاقات‌ گذاشت‌ تا پول‌ درخواستي‌ را تحويل‌ بدهد و دخترش‌ را آزاد                 کند،اما ابتدا موضوع‌ را با پليس‌ در ميان‌ گذاشت‌. کارآگاهان‌ به‌                 او توصيه‌ کردند، با کيف‌ پول‌ در سر قرار حاضر شود و منتظر رسيدن‌                 آدم‌ربا بماند. ساعتي‌ پيش‌ از فرا رسيدن‌ زمان‌ ملاقات‌، ماموران‌                 در اطراف‌ محل‌ قرار کمين‌ کردند. بدون‌ اينکه‌ ديده‌                 شوند.



اما پدر                 فهيمه‌ هر چه‌ به‌ انتظار ايستاد، خبري‌ از جوان‌ ناشناس‌                 نشد.



او با                 نااميدي‌ و اضطراب‌ به‌ خانه‌ برگشت‌ و همان‌ شب‌ جوان‌ ناشناس‌ در                 يک‌ تماس‌ تلفني‌ به‌ او گفت‌: دخترت‌ هرگز به‌ خانه‌ برنمي‌گردد.                 ديگر منتظرش‌ نباشيد. پس‌ از گفتن‌ اين‌ جمله‌ فورا تلفن‌ را قطع‌                 کرد. از سوي‌ ديگر، کارآگاهان‌ جست‌وجوي‌ گسترده‌يي‌ را براي‌                 يافتن‌ دختر ربوده‌ شده‌ آغاز کردند تا اينکه‌ با گذشت‌ پنج‌ روز                 از اين‌ ماجرا، فهيمه‌ با پدرش‌ تماس‌ گرفت‌ و گفت‌: من‌ در ميدان‌                 آزادي‌ منتظرت‌ هستم‌ و از چنگ‌ آدم‌ربايان‌ فرار کرده‌ام‌.                 ماموران‌ همراه‌ با پدر فهيمه‌ به‌ ميدان‌ آزادي‌ رفتند و با دختر                 جوان‌ روبرو شدند. فهيمه‌ همان‌ موقع‌ همراه‌ ماموران‌ به‌ دايره‌                 يازدهم‌ آگاهي‌ تهران‌ رفت‌ تا در آنجا شکايت‌ خود را مطرح‌ کند.                 ماموران‌ کنجکاو بودند که‌ بدانند چه‌ بلايي‌ بر سر فهيمه‌ آمده‌ و                 چگونه‌ به‌ تنهايي‌ برگشته‌ است‌. فهيمه‌ که‌ بشدت‌ ترسيده‌ بود                 ماجراي‌ ربوده‌ شدنش‌ را چنين‌ تعريف‌ کرد: روز دوم‌ اسفندماه‌ از                 آموزشگاه‌ بيرون‌ آمدم‌ تا به‌ خانه‌ برگردم‌. در ميدان‌ نور سوار                 خودرويي‌ شدم‌ که‌ سه‌ سرنشين‌ داشت‌. هر سه‌ پسر جواني‌ بودند که‌                 يکي‌ از آنها در صندلي‌ جلو و ديگري‌ در صندلي‌ عقب‌ نشسته‌ بود.                 جوان‌ سوم‌ هم‌ رانندگي‌ مي‌کرد. در ميانه‌ راه‌ پسر جواني‌ که‌ در                 صندلي‌ عقب‌ نشسته‌ بود، چاقويي‌ از جيبش‌ درآورد و به‌ پهلويم‌                 فشار داد. مي‌خواستم‌ فرياد بزنم‌، اما دستهايش‌ را روي‌ دهانم‌                 گذاشت‌ و مرا روي‌ صندلي‌ خواباند.



آنها در                 تاريکي‌ شب‌ به‌ سمت‌ يافت‌آباد راه‌ افتادند و مرا در منطقه‌                 چهاردانگه‌ به‌ اتاقکي‌ در حاشيه‌ يک‌ زمين‌ کشاورزي‌                 بردند.



به‌ آنها                 التماس‌ کردم‌ که‌ با من‌ کاري‌ نداشته‌ باشند، اما هر سه‌ با زور                 وحشيگري‌ به‌ من‌ تجاوز کردند و بعد مرا در اتاقي‌ انداختند و                 زنداني‌ام‌ کردند.



فرداي‌ آن‌                 روز هم‌ دو جوان‌ افغاني‌ که‌ کارگر زمين‌ کشاورزي‌ بودند به‌                 سراغم‌ آمدند و به‌ من‌ تجاوز کردند.



چند بار                 مي‌خواستم‌ خودم‌ را بکشم‌، اما نشد. مدت‌ چهار شبانه‌ روز در آن‌                 خانه‌ کوچک‌ زنداني‌ بودم‌، تا اينکه‌ روز پنجم‌، سه‌ پسر جوان‌                 براي‌ انجام‌ کاري‌ از آنجا رفتند، ساعتي‌ بعد به‌ سراغ‌ يکي‌ از                 کارگران‌ افغاني‌ رفتم‌ و با دادن‌ مقداري‌ پول‌ و زنجير طلايم‌ از                 او خواستم‌ که‌ يک‌ اتومبيل‌ برايم‌ بگيرد. او هم‌ پذيرفت‌ و با                 گرفتن‌ پول‌ و زنجير طلا مرا سوار اتومبيل‌ کرد تا از آنجا                 بروم‌…



بعد از صحبت‌                 هاي‌ فهيمه‌، کارآگاهان‌ به‌ منطقه‌ چهاردانگه‌ رفتند و دو کارگر                 افغاني‌ به‌ نام‌ اوصف‌ و شکور و پسرجواني‌ به‌ نام‌ مصطفي‌                 )۱۹ساله‌( را که‌ راننده‌ اتومبيل‌ بود، دستگير کردند.



اوصف‌ و شکور                 به‌ تجاوز به‌ دختر جوان‌ اعتراف‌ کردند و مصطفي‌ در بازجويي‌                 اوليه‌ گفت‌: من‌ راننده‌ بودم‌ و از ماجراي‌ آدم‌ربايي‌ خبر                 نداشتم‌ و يکي‌ از دوستانم‌ به‌ من‌ گفته‌ بود که‌ در منطقه‌                 ميدان‌ نور با دوست‌ دخترش‌ قرار دارد. من‌ هم‌ با آنها رفتم‌، اما                 وقتي‌ دختر جوان‌ سوار ماشين‌ شد. دوستم‌ با چاقو او را تهديد کرد                 و به‌ زمين‌ کشاورزي‌ برد. اما همين‌ جوان‌ در بازجويي‌هاي‌ بعدي‌                 اعتراف‌ کرد که‌ او نقشه‌ آدم‌ربايي‌ را مي‌دانسته‌ و به‌ دختر                 جوان‌ هم‌ تجاوز کرده‌ است‌.



کارآگاهان‌                 با اطلاعات‌ به‌ دست‌ آمده‌، يکي‌ از همدستان‌ او به‌ نام‌ داود را                 که‌ در ربودن‌ فهيمه‌ شرکت‌ داشت‌ دستگير کردند. اما هنوز سومين‌                 جوان‌ فراري‌ است‌.



پرونده‌ اين‌                 آدم‌ربايي‌ به‌ شعبه‌ ۷۷ دادگاه‌ کيفري‌ استان‌ تهران‌ فرستاده‌ شد                 و ديروز در دادگاه‌ مصطفي‌ و همدستش‌ داود به‌ ربودن‌ دختر و تجاوز                 به‌ او اعتراف‌ کردند.



اکنون‌                 تلاشي‌ دوباره‌ براي‌ دستگيري‌ سومين‌ جوان‌ متجاوز آغاز شده‌ است‌                 تا قاضي‌ دادگاه‌ حکم‌ خود را درباره‌ متهمان‌ صادر                 کند.

بنا به گزارش                 خبرنگار ما؛ پرونده اين جنايت سياه که با توجه به اقرار صريح                 ربايندگان دختر جوان به تجاوز به عنف به نظر مى رسد آنان با مجازات                 اعدام روبرو شوند به شعبه ۷۷ دادگاه کيفرى استان تهران ارجاع شده                 است وقرار است ۵ قاضى به اتهامات هولناک عاملان جنايت سياه رسيدگى                 کنند.