۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

درودی بی کران باد... بر هَر ایرانی که :دل در گروِ مهر به میهن سپرده است .



دوستانِ گرامیِ من .


این انقلاب اسلامی ! و دستِ خونریزش ، سیاه ترین کابوسی بود که می توانست بر سَر ما فرود آید .


نسلی که ، انقلاب کرد ؛ باید پاسخگوی این همه سیاهی و تباهی باشد .


اگر هم ، این نسل انقلابی!پاسخگوی این گَندکاریِ خودش نیست و هنوز هم با هزار گونه ماله کشی و توجیه، شانه از زیرِ بار هر گونه مسئولیتی خالی می نماید
، به ما لطف کند و بیش از این شَر نرساند .

این را به همه-یِ انقلابیون 57 می گویم .


این را من به نمایندگی از نسلِ سوخته می گویم . نسلی که زمانی که این انقلابِ پُربرکت!!! بر سرمان ویران شد ، بیش از 10-11-12 سالی سن نداشت .


آری ... شمایی که انقلاب کردید!!!!!


شمایی که پیاده نظامِ نقشه کشانِ جهانی شدید .


شما را می گویم .


چه مذهبی ها... چه ملی مذهبی ها... چه توده ای ها... چه مجاهدین خلقی که ذوب شده در ولایتِ مسعود و مریم هستند و به زیر دامانِ کثیف صدامِ تازی پناه بردند و چه فدائیان خلق و چه آن روشنفکر نمایانی که امام امام!!! از دهانشان نمی افتاد .


بماند آن بی خردان و آن خرد باختگانی که به دست خود خانه-یِ خود را آتش زدند .


و آن بی خردان اکنون کجایند؟؟


بیایید پاسخ من را بدهید .


برای چه به خیابان ریختید ؟؟


برای چه ایران را آتش زدید ؟؟


برای چه ، فریاد خمینی ای امام!!! بر سر دادید؟؟


چگونه شد که آن امامِ مقوایی را در ماه دیدید؟؟


برای چه ، سینما رکس آبادان را آتش زدید و به گردن دولت انداختید ؟؟


برای چه ، ایرانمان را ویران کردید ؟؟


برای چه ، ایران را به این روزگار نکبت بار انداختید ؟؟


برای چه ، فُرومایه ترین و واپسگراترین بخشِ جامعه-یِ ایرانی را بر خودتان و نسل های پس از خودتان چیره کردید؟؟


و ای نا آگاهان، چوب این نا آگاهیِ تان را خودتان خوردید و نسل های دیگرِ پس از خودتان .


و چرا این همه نا آگاه بودید؟؟؟


و...بگذریم که : گناهِ آن روشنفکر نمایانی که ، زمینه سازِ این انقلاب!!! شدند و آن امامِ راحلِ مقوا نشان !!! را پیرو شدند ،بسی بسیار...بیشتر از نا آگاهان است.


---------------------------------------------------------------------------------

( بابک میهندوست )

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

سمندر: اصغر فرهادی برنده جایزه اسکار...

سمندر: اصغر فرهادی برنده جایزه اسکار...: سرزمین من فرهنگ کهن و غنی دارد که زیر غبار سنگین سیاست مخفی شده است. جایزه ام را به مردمم تقدیم می کنم. مردمی که مخالف خشونت هستند و با ت...

اصغر فرهادی برنده جایزه اسکار...

 سرزمین من فرهنگ کهن و غنی دارد که زیر غبار سنگین سیاست مخفی شده است. جایزه ام را به مردمم تقدیم می کنم. مردمی که مخالف خشونت هستند و با تمدن ها و فرهنگ های دیگر سر سازگاری دارند...

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم ...


چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم 
 با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌ها    
با تو اکنون چه فراموشی‌هاست
چه کسی می‌خواهد
من و تو ما نشویم
خانه‌اش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی،
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وانکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می‌خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه‌ی هر دشمن دون
آویزد
دشت‌ها نام تو را می‌گویند
کوه‌ها شعر مرا می‌خوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه‌ی اندوه زچیست؟
در تو این قصه‌ی پرهیز که چه؟
در من این شعله‌ی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز - که چه؟
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی از
متلاشی شدن دوستی است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی ـ
ـ یا غرق غرور؟!
سینه‌ام آینه‌ای است
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی ‌دست مرا،
مرغ دستان تو پر می‌سازد
آه مگذار، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی‌ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد
من چه می‌گویم، آه...
با تو اکنون چه فراموشی‌ها؛
با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌هاست
تو مپندار که خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می‌خیزند»
 (حمید مصدق)

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

محمد رضا پهلوی : ببخشید من مملکت داری بلد نبودم ...


کورش ، آسوده نخواب که فرزندانت خویش را بد جوری به خواب زده اند...


من، کوروش هخامنشی، اینجا، در دشتی شوره زار، تنهای تنهایم.......

ننگ تان نمی شود که خود را ایرانی می خوانید!؟

تا می توانید برای دشمنانتان، مقبره و آرامگاه بسازید و دور آنها بچرخید!
 
 

آیا میدانستید !؟!؟!؟!؟

الهه عضدی، دختر شایسته جهان در سال ۱۹۶۸

 

انتخاب دختر شایسته ایران، تا یک سال پیش از انقلاب ادامه داشته. غیر از اولین سال، در 13 سال بعد، بانوی شایسته ایران، به مسابقات بانوی شایسته دنیا نیز فرستاده شدند. در این 13 سال، ایرانی ها با دو بار کسب بانوی اول زیبایی دنیا، یک بار رتبه دوم، یک رتبه سومی و یک رتبه چهارمی، درخششی بی نظیر در دنیا داشتند

واحد جدید پولِ جمهوری اسلامی ...

بدونِ شرح

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

آه ای بانوی شرقی و دلیر ...

بنگرای بانو به تاریخ وطن .... گوهری بودی دراین دشت ودمن
بنگرای بانو به تاریخ وطن
گوهری بودی دراین دشت ودمن
حال افتادی به این روز حقیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

... ای زن ایرانی ای مادینه شیر
آه ای بانوی شرقی و دلیر
ای رخت در پشت تاریکی اسیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

این حجاب میراث قوم تازی است
بهر ایرانی اسارت سازی است
ای زن از تازی تو میراثی مگیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

در پی نور امیدی تازه شو
با سرود تازه پر آوازه شو
پنجه در چنگال اهریمن بگیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

از حریق آتش دشمن مترس
روی بگشا و زاهریمن مترس
روی تو گلخانه ی سرخ حریر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

دخت ایرانی کجـا و روسری؟
این خجالت چادر و این توسری
بند بگشا زین اسارت ای دلیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

روز روباهان شبی پایان رسد
گرگها را نیز زمان آسان رسد
شیر باش و رهبر دشت و کویر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

بنگر ای بانو به تاریخ وطن
گوهری بودی دراین دشت ودمن
حال افتادی به این روز حقیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

جای تو بر چشم و جان میهنم
بی تو عریانم توئی پیراهنم
از زمین برخیز و اینک بال گیر
چادرت را پاره کن ای دخت شیر

بابك اسحاقي

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

این چینی در حال خوردن یک جنین 6 ماه هست ...

در چین از سوسک گرفته تا سگ خورده می شود ولی گوشت نوزاد آدمیزاد گرانترین گوشت رستورانهاست
این چینی در حال خوردن یک جنین 6 ماه هست
این یه داستان واقعیه از یه مقاله علمی تکان دهنده ای که تو چین منتشر شده، به همراه این خبر چند عکس نیز آمده است
تو ایالت کانتون چین (یا تو کشور چین)، سوپ گیاهی به همراه گوشت نوزاد سرو میشه که تبلیغ زیادی کردند که سلامتی و میل جنسی رو به طرز عجیبی بهبود می بخشه
قیمت سوپ 4000 دلاره حدودا و یک کارخونه دار تو مصاحبه ای که کرده گفته تاثیر این سوپ خوشمزه رو به عینه دیده!
این سوپ ترکیبی از مغذی ترین گیاهان، گوشت مرغ و جنین سالم انسانه که 8 ساعت آب پز یا بخارپز میشه!
این کارخونه دار 62 ساله با همسر دومش که 19 سالش بود بعد دو هفته باز واسه سرو سوپ اومده بود و راضی بود از اینکه تونسته تو این دو هفته هر روز با همسرانش --- داشته باشه
یه روز زن و شوهری که دو دختر داشتند وبچه سوم شون که جنین 5 ماهه بود و دختر تشخیص داده شده بود رو
سقط کرده بودن اومده بودن واسه فروش!
قیمت این جنین 2000 دلاره، اگه کسی حاضر به فروش جنین مرده نشه، جفت جنین (اونایی که کمی مطالعه دارن، میدونن جفت جنین چیه) هم خریداری میشه، اما فقط 200 دلار

اینجا چند نفر این اراجیف را باور میکنند.وقتي رسول خدا متولد شد !!!

عجب زلزله‌ای بوده محمد

 ايوان كسري بلرزيد و چهار كنگره آن افتاد و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد و داناترين علماي مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتراني عربي اسباني سركش را مي‌كشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند و طاق كسري از ميانش شكست و دو حصه شد و آب دجله شكافته شد و در قصر او جاري گرديد و نوري در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر شد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، و درياچه ساوه كه سال ها آن را مي‌پرستيدند فرو رفت و خشك شد و وادي سماوه كه سال ها بود كسي آب در آن نديده بود آب در آن جاري شد. در روايات آمده است: آمنه مادر پيامبر اكرم (ص) گفت: كه چون پسرم بر زمين رسيد دست ها را بر زمين گذاشت و سر به سوي آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد پس از او نوري ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاي شام را ديدم و در ميان آن روشني صدايي شنيدم كه قایلي (گوينده‌اي) مي‌گفت: زاييدي بهترين مردم را، پس نام او را محمد بگذار.(۱) از آن پس اين كودك به نام محمد، احمد با شهرت رسول الله و خاتم پيامبران و كنيه ابوقاسم نام گرفت. همچنين از امير المومنين (ع) نيز در خصوص ولادت پيامبر(ص) روايت شده است كه چون آن حضرت متولد شد بت ها كه بر كعبه گذاشته بودند همه بر رو افتادند و چون شام شد اين ندا از آسمان رسيد كه: حق آمد و باطل نابود شد همانا باطل نابود شدني است. و جميع دنيا در آن شب روشن شد و هر سنگ و كلوخي و درختي خنديد و آنچه در آسمان ها و زمين ها بود تسبيح خدا گفتند و شيطان گريخت و مي‌گفت: بهترين امت ها و بهترين خلايق و گرامي ترين بندگان و بزرگ ترين عالميان محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ است.(۲) اين كودك قبل از اينكه قدم بر اين زمين خاكي بگذارد پدرش را از دست داد و در سن شش سالگي نيز مادرش دارفاني را وداع گفت و بعد از آن در كنار جدش زندگي مي كرد و هنگام فوت عبدالمطلب تحت سرپرستي عمويش ابوطالب قرار گرفت.

۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

روشنفکر مذهبی همانا آخوندی قداره کش است که خود را با کراوات زینت داده است.

شیخ یاوه گو شریعتی


شیخ یاوه گو شریعتی، آن مردک فریب کار دروغگو، بسی تاریک اندیش و یاوه گو، نماینده بینش تاریک شمشیر قرآنی و اسلامی بود که با نام ننگین و نوشتار های لجنزار و بیهوده خود، بوی گند خونخواری و پستی شیعه اسلامی را همزمان با زایش اهریمن سرشتی درون خودش، به یادگار گذاشت، آن آخوند زاده تخم تازی اسلامی، با شستشوی مغزی دادن هزاران هزار جوان ایرانی بی گناه هرگز در دل سوخته مادران و پدران و فرزندان ایرانی جایی نخواهد داشت و بخشودنی نیست که نیست. خرافه گو شریعتی، از دشمنان فرهنگ و آرمان و آیین و سرشت ایران و ایرانیان بوده که ۲۳ سال دوران پیامبری محمد و چهار سال حکومت علی شمشیر زن و گردن زن را، تنها دوران اسلام ناب و راستین قرآنی و محمدی دانسته و جانشینی خلفای سنی" ابوبکر، عمر، عثمان" را پذیرا نبود و" باطل "می دانست و به پستی رفت، نادان و نادان نادان ...

28 بهمن , زاد روزِ صادق هدایت خجسته باد, صادق هدايت 110 ساله ميشود !!!!!!!!!!!

 
ما چیزی بنام اسلام رادیکال و مدرن و عقب افتاده و پیشرفته و کهنه و نو و دست اول و دسته دوم نداریم، سند و مدرک اسلام قرآن است. اسلام قرآن است قرآن اسلام است. احکام و قوانین و دستورات قرآنی اسلام است و حکم ابدی الله و بس. قانون قرآن و شریعت اسلام محمدی؛ با شمشیر و گردن زدن و کشتن نامسلمان و داشتن ۴ تا زن و صیغه و هم خوابی با دختر بچه است و بس. کشتن در راه الله و اسلام ، سنگسار، برده داری، تجاوز، غنیمت گرفتن،،،،، برای بدست آوردن ۷۲ حوری باکره در بهشت نادیده و دروغین اسلام است و بس " هرچه بیشتر آدم بکشی و خون دیگران را بریزی به بهشت الله خونخوار نزدیکتر می شوی. اسلام ایران را خراب کرد و دیگر راه نجاتی نیست
( صادق هدایت )

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

اولین آیات وحی الهی به زبان چینی نازل شد !!!


به تندرستی و میمنت و دل خوش در راستای تعامل همه جانبه و بهینه بین ایران و دوست و برادر چین ، اولین قرآن به زبان چینی در حضور برادر "سلیمان بای جی سو" به نمایندگی از مسلمانان جهان واحد دیوار چین رونمائی شد . در اینجا ضمن آرزوی اینکه بزودی مفاتیح الجنان و وصیتنامه سیاسی-الهی امام نیز بدلیل کاربرد زیاد به چینی ترجمه بشود تعدادی از آیات الهی مندرج در این قرآ...ن اینجا می‌آید :

清 創 勇 ۞
چونگ چینگ بونگ (از اعجاز چینی است کسی نمی‌داند یعنی چی)

和你知道什麼 ۞

و تو چه می‌دانی که چین کجاست الدنگ ؟

我認為,我們當然有我們的眼睛是他們正在做的方式嗎 ۞

پس خیال کرده‌ای ما چون چشمهایمان اینجوری است خودمان هم اینجوری هستیم ؟

你肯定我們的厚愛和好評和姿勢的壽衣和卡爾巴拉建 ۞

همانا ما برای شما مهر و تسبیح و عبا و عمامه و رکعت شمار و چفیه و کفن کربلا ساخته‌ایم

你有否決所有決議 ۞

و تمام قطعنامه‌های شما را وتو کرده‌ایم

我們拋出你有假冒偽劣的一切 ۞

و هر چی بنجل داشته‌ایم به شما انداخته‌ایم

務必繁榮 ۞

باشد تا رستگار شوید

但採取 ۞

ولی نشدید

所以,我們擊敗中國棒 ۞

پس دادیم شما را با چماق چینی کتک بزنند

做你的車濕灑水中國 ۞

و با ماشین آب پاش چینی خیس‌تان بکنند

逼你成功 ۞

تا به زور رستگار شوید

正如我們已經成功地在我們自己的國家 ۞

همانطوریکه امت خودمان را زوری رستگار کرده بودیم قبلاً

當然,我們自己和你的錢,肚子 ۞

و با پولهای شما شکم ملت خودمان را که خیلی زیادند سیر نمودیم

為低,因為動物吃了自己的座位上 ۞

چونکه کم کم داشتند بین چهارپایان صندلی را هم می‌خوردند

雖然我們肯定喋喋不休,神是能夠和能夠做任何事情 ۞

همانا ما هم عین این جغجغه‌ ای که خدایمان است به هر کاری قادر و توانائیم

如果真實的話,我們說把它一首詩 ۞

اگر راست می‌گوئی برو یک آیه عین اینهائی که ما گفتیم بیاور

或的套鞋我們的話使 ۞

یا یک آفتابه عین اینهائی که ما می‌سازیم بساز

否則,澄平湧 ۞

وگرنه چونگ چینگ بونگ (اینرا هم کسی نمی‌داند . احتمالاً آدرس کهریزک آنطرفها باشد)

阿里和佛陀偉大的真理 ۞

صدق بودا العلی العظیم !
 Naderino

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

ولنتاین , روزِ عشق و دوستی‌ و محبت ...

ولنتاین , روزِ عشق و دوستی‌ و محبت

عشق اساسی ترین و بالاترین سطحی است که بشر قصد رسیدن به آن را دارد.

دوست داشتن حس یگانگی را به ما هدیه می دهد. وقتی کسی را دوست داریم وجود او را احساس می کنیم همانگونه که وجود خود را، خوشحالی، موفقیت، آرامش، تندرستی، و رشد روحی و معنوی را برای او می خواهیم بیشتر و پیشتر از آنکه برای خود تقاضا کنیم.

دوست داشتن دلسوزی، بخشش، خوشحالی، شور و هیجان، آرامش، لذت، درک و میل به مفید و کمک رسان بودن را در درون ما ایجاد می کند و اینکه تلاش خواهیم کرد که تمامی این خصلت های زیبا را برای متعلق عشق خود فراهم کنیم.

این روزِ زیبا بر همه عاشقان خجسته باد

۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

برافراشتن پرچم شیر و خورشید بالای سفارت ایران در لندن 22 بهمن 1390


بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران ... بهروز وثوقی

بهروز وثوقی ستایش شده ترین بازیگر تاریخ سینمای ایران و به عقیده بسیاری از سینماگران ومنتقدان سینمابهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران است.
وی برادر چنگیز و شهراد وثوقی است که هر دو در ایران به کار هنرپیشگی مشغولند. تحصیلات وی در حد دیپلم می‌باشد و همسر سابق گوگوش می‌باشد.بهروز وثوقی قبل از بازیگری در سینما کارمند اداره دارائی و دوبلر و گوینده رادیو تلویزیون بوده است.


شخصی به نام مسعود صمدی در سال ۱۳۳۴ در سن ۱۸ سالگی بهروز وثوقی را کشف کرد.بازی در نقشهای متفاوت و شخصیتهای به یادماندنی سینمای ایران مانند قیصر - داش آکل - سیددر گوزنها - مجید ظروف چی در سوته دلان - ممل امریکایی - زائر محمد تنگسیر - رضا موتوری - ابی نسیه در کندو - عباس چاخان در دشنه - دکتر رستگار در سازش - سرهنگ نصرالله در کاروانها و.... وی را تبدیل به یکی از محبوب ترین بازیگران تاریخ سینمای ایران نموده است.
استعداد خداوندی و علاقه و پشتکار شدید بزرگترین سرمایه وی در این راه به عقیده خودش است. اولین فیلم سینمائی اش فیلم «صد کیلوداماد» (۱۳۴۰ به کارگردانی عباس شباویز) می‌باشد از مشهورترین نقش‌های بهروز وثوقی نقش قیصر در فیلم قیصر به کارگردانی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۴۸ بود. جوان اول آن سالهای سینمای ایران در بسیاری از فیلمهای ایرانی به هنرنمایی پرداخته‌است که از جمله فیلمهای بهروز وثوقی می‌توان به بازی هنرمندانه او در فیلم (سوته دلان) که از دسته فیلمهای هنری و ماندگار در تاریخ سینمای ایران نیز هستند اشاره کرد ضمن اینکه اثار دیگری چون (کندو، داش اکل، خاک، بلوچ، تنگسیر، همسفر، ممل آمریکایی، ماه عسل، دشنه، طوقی، گوزنها، سازش، کاروانها، ملکوت و بسیاری دیگر) جزو اثار به جا مانده از وی است. بهروز وثوقی پس از آن به آمریکا رفت تا در فیلم «گربه در قفس» ساخته محمد زرین دست بازی کند که اقامت او با انقلاب اسلامی مصادف شد. یکی از اتفاقات مهم در حضور هنری وثوقی در سالهای اخیر جایزه‌ای است که داوران جشنواره فیلم سان فرانسیسکو(جایزه آکیرا کوروساوا) در سال 2000 به عباس کیارستمی اهدا کردند و او نیز تقدیم وثوقی کرد.

۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

فرا رسیدن ۲۲ بهمن , سالروز آغاز حکومت استبداد دینی در ایران را به همه هموطنان تسلیت می‌گویم...

روزی که دینمداری ، تزویر ، ریا ، دروغ ، جهل و نادانی ، نعلِ اسب بر پیشانی نهادن ، خرافات ،  تازی پرستی‌ ، فرهنگ ستیزی و دریوزگی و بی‌ قانونی در جامعه رواج گردید و کردار نیک‌ ، پندار نیک‌ و گفتار نیک‌ از این سرزمین رخت برّ بست ، بر همه هم میهنانِ آریایی نژاد تسلیت باد ...

۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

( گوشه‌ای از سخنانی است که استاد احمد کسروی طی‌ نشستی در جمع یاران خود در اواخر پائیز سال ۱۳۲۳ خورشیدی در تهران ایراد فرمودند)

بیاد شما می‌آورم آن سخنانی را که درباره دسته بدخواهان گفته ایم. شما باور کنید و بی‌گمان باشید که در این کشور دسته‌ای هستند که با یکدیگر همدستند و از سال‌ها پیش رشته کارهای این کشور را بدست گرفته اند که وزیر و معاون و سرلشگر و سران اداره‌های بزرگ جز از آنان نتواند بود و آنان کوشششان بر آن است که این کشور را بدین سان در حال آشفتگی و بدبختی نگه دارند و از هر پیشرفتی جلوگیرند و نگذارند ایرانیان به پای دیگر توده‌ها برسند. کوشششان بر آن است که دولت همیشه ناتوان باشد، نا ایمنی‌ از این کشور برنخیزد، ایلهای کوچ نشین به همان حال که هستند بازمانند، اداره‌ها درهم و کارها همیشه سست باشد. دزدی و ناراستی رواج داشته مایه بدنامی توده گردد، مردم همیشه از دولت ناخشنود و از بخت خود گله‌مند باشند، همیشه دل‌ پر از نومیدی دارند، مجلس مایه ریشخند و دولت در دیده‌ها پست و بی‌ ارج باشد، ملایان که سرچشمه گمراهی و نادانی‌ مردمند و همیشه مایه نابسامانی کشور میباشند، از نیرو نیفتند و دستگاه آنها شکوه خود را از دست ندهد، روضه خوانی و زنجیر زنی‌ و نمایش‌های پست محرمی که در دیده بیگانگان نشانه وحشیگری این توده است از رواج خود نکاهد، جبریگری و بی‌ پروایی به زندگی‌ و آلودگی به قلندری و درویشی از مغزها بیرون نرود، از دانشهای اروپایی و اندیشه‌های بلند برخی‌ اروپاییان جز بهره کمی‌ به این مردم نرسد. یکایک چه شماریم، از هر راه که باشد این کشور و این توده پس ماند و از بدبختی و درماندگی بیرون آمدن نتواند. این است برنامه آنها.
 احمد کسروی در داخل ساختمان کاخ دادگستری تهران در سکوت دولت و روشنفکران وقت، با فتوای آيت‌ الله بروجردي و فتواي آيت‌ الله صدر (پدر امام موسي صدر - توسط گروه فدائیان اسلام به اتهام الحاد و ارتداد، با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید. این حادثه در زمانی رخ داد كه دادخواست فداییان اسلام علیه كسروی تحت عنوان توهین به مذهب در دادگستری در حال بررسی بود. قاتلین وی دستگیر شدند ولی با اعتراض روحانیون مقیم تهران دولت مجبور به آزادی آنها شد.
 روز ۲۰ اسفند ماه ۱۳۲۴ زمانی که بلیغ ، بازپرس دادسرای تهران به شکایت علیه کسروی رسیدگی می کند ، گروهی از فدائیان اسلام به سرکردگی برادران سید حسین و سید علی امامی به دادسرا ریخته و احمد کسروی و منشی او سید محمد تقی حداد پور را در کاخ دادگستری ترور می کنند.
 روحش شاد ، البته اگر روحی وجود داشته باشد .

بهتر است بگوییم ، یادش گرامی‌ باد .

۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

بازم بگید خدا وجود دارد !!!

وقتی بمن میگید خدا وجود داره ، باید بمن بگید قبل از اینکه تمام هستی و دنیا را بسازد خودش در کجا تمرگیده بود ؟ و اونجا  را کی برایش ساخته بود ؟. در غیر اینصورت الله فقط در ذهن بیمار و روانی شما وجود دارد . خارج از ذهن شما وجود ندارد . چشمان این کودک گرسنه و مفلوک شما را بعقل نمیاورد ؟؟؟

Ye Irani


۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

تصویری از 600 مسیحی که توسط مسلمانان زنده زنده سوزانده شدند ...

این عکس بسیار درد آور است

اسلام دین صلح و دوستی است و این تصویر هم دلیلی دیگر برای آن است.
پس از پیروزی یک رئیس جمهور مسیحی بر رقیب مسلمانش در جریان انتخابات نیجریه، قریب 600 مسیحی به دست مسلمانان آن کشور زنده زنده سوزانده شدند تا بار دیگر غریو صلح طلبی اسلام را فریاد کنند.

اگر تو یه کلاس 40 نفری 35 نفر مردود بشند ، میرند یقه معلم کلاس رو می گیرند ! نیجریه ای ها مسلمون واقعی نیستند ، مصری ها مسلمون واقعی نیستند ، طالبان و القاعده و ...مسلمون واقعی نیستند ...آخوندها مسلمون واقعی نیستند. پس این مسلمون واقعی دقیقا کیه !؟
 

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

جاده چالوسِ اونورِ آب ...

بدونِ شرح
 
 
 

حجاب ...

 خواهرم !

می خواهند به تو القا کنند که اگر خودت را بپوشانی ، برای خودت امنیت می آوری...


اما خواهرم ! آنچه امنیت را از تو می گیرد بی حجابی نیست ، بلکه این قوانین مذهبی ضد زن هستند که امنیت تو را به چالش می کشند.

وقتی در قانون اسلامی زن را تا زمان ازدواج جزو املاک پدر و بعد از ازدواج جزو اموال شوهر می دانند...
وقتی تو حق طلاق نداری....وقتی که تو برای کار کردن و گرفتن گذرنامه باید اجازه مالکت را داشته باشی
وقتی سهم ارث تو را نیمه می دانند....وقتی که حق شهادت تو را در دادگاه نصف مرد می دانند
وقتی حق ازدواجت با پدر توست...وقتی در قانون حق سرپرستی فرزندانت را نداری...
وقتی شوهرت می تواند به راحتی همسر دیگری غیر از تو اختیار کند...وقتی که نمی توانی تابعیت و ملیت خودت را به فرزندت منتقل کنی....وقتی که حق دیه در قانون اسلام برای تو از دیه بیضه چپ مرد هم کمتر است...
وقتی که .....وقتی که.....

خواهرم ! این قوانین مذهبی اسلامی است که امنیت تو را سلب می کند
خواهرم...حق گرفتنیست. آن را به تو تقدیم نمی کنند. خواهرم اگر تو امروز دغدغه حقوقت را نداشته باشی پس چه کسی باید این دغدغه را داشته باشد ؟
خواهرم آیا می دانی که خیلی از همجنسان تو از حقوقشان بی خبرند؟
برای آگاه کردن آنها چه کرده ای ؟

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

بنی آدم اعضای یکدیگرند ...

در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن دی.سی صبح زود که مردم آن منطقه که اکثرا یا کارگر معدن بودند و یا صاحب مشاغل سیاه از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند٬ زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف آنها زندگی نمیکردند بلکه به اجبار زنده بودند تا ریاضت بکشند که نمیرندآن روز نیز آن مردم بینوا در حالی که خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند و نمی دانستند آیا امشب هم با چند دلار به خانه بازمیگردند و یا باید با دست خالی به خانه های نکبت زده شان بروند و از فرزندانشان خجالت بکشند خود را برای روزی مشقت بار آماده می کردند که ناگهان صدای ویولن زیبایی از گوشه یک خرابه به گوش رسید آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود که پای آن مردم فقیر از رفتن باز ماند اکثرا آنها  با اینکه می دانستند اگر دیر برسند جریمه می شوند بدون توجه به این مشکل در آن خرابه که اندازه یک سالن کنسرت بود جمع شدند و حدود دو ساعت و نیم با گوش دادن به آن آهنگهای زیبا و استثنایی اشک ریختند خندیدند به خاطراتشان فکر کردند و
سرانجام نیز ویولونیست خیابانی که مردی 35 ساله بود کارش تمام شد ویولن خود را برداشت و آماده رفتن شد اما در همین حال و احوال تشویق بی امان مردم  همه آنها را به صف کرد و به همگی که حدود 300 نفر بودند نفری 5 دلار داد و سپس درحالیکه برای آنان بوسه می فرستاد سوار تاکسی شد و رفت تا مردمان فقیر از فردا  این ماجرا را همچون افسانه به دوستانشان بگویند
اما در آن روز هیچکس نفهمید ویولونیست 35 ساله کسی نیست جز جاشوا بل یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که 3 روز قبل بلیت کنسرتش هرکدام 100 دلار به فروش رفته بود فردای آن روز جاشوا به یکی از دوستانش که از این موضوع با خبر شده بود گفت من فرزند فقرم آن روز وقتی در کنسرت فقط مردم ثروتمند را دیدم از خودم خجالت کشیدم که فقیران را از یاد برده ام
به همین خاطر به آن محله فقیرنشین رفتم و همان کنسرت دو ساعت و نیمه را تکرار کردم بعد هم وقتی یادم آمد اکثر آنها به خاطر من باید جریمه شوند  تمام پولی را که از کنسرت نصیبم شده بود را میان آنها تقسیم کردم و چقدر هم لذت بردم

      

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

پارسی‌ را پاس بداریم ...




با درود. برای واک ها ی گوناگون بنگرید به فرتورها

زبان پاک و نژاده : واژه نامه ی تازی - پارسی
به کوشش ویراستار ایران شناسی: وحید

می توان گفته شود که زبان، گرد هم آیی بی کران رج هایی است که بر پایه ی شماری دستور و روش ویژه و به یاری شماری واژه، ساخته و پرداخته می شود.
نیک می دانیم به کمک زبان است که با یکدیگر پیوند داریم، آنچه را در اندیشه و هُش داریم به یکدیگر می گوییم و نیز با کمک زبان و واژه ها، چیزی می گوییم و زیبایی آفرینی می کنیم.
بی گمان زبان هر کس جهان او را بر دیگران آشکار می کند و آنچه "گنجینه ی واژگان" نامیده می شود، پرده از بزرگی و یا کوچکی جهان هر کس بر می کشد.
هرچه گنجینه ی واژگان کس سخنگو پر گوهرتر و نژاده تر باشد، سپهر زبان دارنده ی آن بزرگ تر، ژرف تر و استوارتر بوُد و هر چه گنجینه ی واژگان سخنگو، ناتوان تر و بینوا تر باشد، جهان و سپهر گوینده، کوچک تر، بی مایه تر و سست تر باشد.
نژاده (به تازی "اصیل") تر بودن زبان هر کس، خواه به پارسی، دانمارکی، روسی، ژاپنی، پرتغالی و یا تازی سخن گوید، زمانی شدنی است که واژه های بیگانه بکار گرفته نشوند.
بیشترین واژه های بیگانه ای که پارسی زبانان بکار می گیرند، بی گمان واژه های تازی است.
اگر می خواهیم نژاده تر پارسی سخن بگوییم، می باید در گام نخست، از بکارگیری واژه های تازی دوری کنیم.
آماج بنیادی فراهم کننده ی این واژه نامه، همانا، در دسترس گزاشتن واژه های پارسی و نژاده، به جای واژه های تازی است.
هر واژه ای را شاید بتوان با ده چم گوناگون در ده رج گوناگون بکار برد. کوشش نگارنده بر کشیدن برابر نهادهایی به تازی است که در زبان و نگارش روزانه بیشترین کاربرد را دارند. نخست می باید از زبان هرروزی مان بیاغازیم!
امیدوارم این واژه نامه به هر چه بیشتر نژاده گویی پارسی زبانان و بکار نگیری واژه های تازی یاری رساند.

پاینده و جاودان ایران
بالنده و پایدار ایرانی

با سپاس.
ویراستار ایران شناسی: وحید

با درود. برای واک ها ی گوناگون بنگرید به فرتورها

واک آ
=============

آب حیات = آب زندگی
آب معدنی = آب کانی
آب نبات = شکرینه
آباء = پدران، نیاکان
آتشی مزاج = تندخوی
آتی = آینده
آثار = نشانه ها، یادگارها، یادبود ها
آجر = آگور، آژیانه
آجل = دیرس، در آینده
آحاد = یگانه ها، تک ها، یکان
آخِر = پایان، واپسین، فرجام، سرانجام
آخرالامر = سرانجام، پایان کار
آخِرین = واپسین
آداب = روش ها، آیین ها، فرهنگ ها
آدم = کس
آدم و حوا = مشی و مشیانه
آراء = اندیشه ها، راه ها
آرامش طلب = آرامش جو، آسایش خواه
آزادی طلب = آزادی خواه
آزرده خاطر = دل آزرده، رنجیده
آسوده خاطر = آسوده دل
آشفته خاطر = دلواپس، آشفته دل
آشوب طلب = آشوبگر
آفاق = کرانه ها
آفت = گزند، آسیب، پتیاره
آلام = دردها، رنج ها
آلت = ابزار، افزار
آلت موسیقی = ساز
آمال = خواست ها، امید ها، آرزوها، کام ها، آرمان ها
آمن = ایدون باد
آن = هنگام، دم
آناً = دردم، بیکدم، بی درنگ
آنوقت = آنزمان

واک ا
============

اباء = سرپیچی، نپزیرفتن، نا فرمانی
اباطیل = چرندها، بیهوده ها
ابتدا = آغاز، نخست
ابتکار = نوآوری، نو آوردگی
ابتلاء = دچار شدن، در رنج افکندن
ابد = همیشه، جاودان
ابداً = هرگز، هیچگاه
ابداء = آغازیدن، از سر گرفت
ابداع = آفریدن، آفرینش، نو ساختن
ابدالدهر = همیشه، جاودان
ابراز = آشکار کردن
ابطال = بیهودگی، پوچ
ابعاد = دوری ها
ابقاء = زنده نگاه داشتن، ماندن
ابلاغ = رساندن، رسانیدن
ابلق = سپید و سیاه، دو رنگ
ابله = بی خرد، سبک سر، کالوس
ابلیس = اهریمن, دیو
ابن = پسر، پور
ابناء = پسران، پوران، فرزندان
ابوالهول = ترس آور، هراس انگیز
ابهام = پوشیده گفتن، ناروشنی، گنگی
ابهت = بزرگی، بزرگواری
اتباع = یاران، پس روان
اتحاد = یکی شدن، پیوند، یگانگی، یک رنگی
اتخاذ = در گرفتن
اتصال = پیوند، پیوست، جوش خوردن
اتفاق = رویداد، رخداد، ناگهان
اتفاقاً = ناگهانی، یکباره
اتکاء = پشت دادن، پشتیبانی، دلگرمی
اتلاف = تباه کردن، نابود کردن
اتمام = پایان دادن، بسر آوردن، انجام رسانیدن
اتهام = بدنام کردن، پَلمَس
اثاث = رخت و پخت، رخت خانه
اثبات = پابرجا کردن، استوار کردن
اثر = نشانه، نشان
اثناء = هنگام، به هنگام
اثناعشر = روده ی دوازدهه
اجابت = پاسخ دادن، پزیرفتن
اجاره = کرایه دادن
اجازه = پروانه، دستور، فرمان
اجانب = بیگانگان
اجبار = واداشتن، زور کردن
اجتماع = گردآمدن، انجمن کردن
اجتناب = پرهیز کردن، دوری جستن
اجتهاد = کوشیدن، کوشا بودن، تلاش
اجحاف = ستم کردن، زورگویی
اجداد = نیاکان، پدران
اجر = پاداش، مزد
اجراء = انجام دادن، کار بستن
اجرام = پیکرها، ستارگان، توده ها
اجرت = مزد، دستمزد
اجزاء = پاره ها، تکه ها
اجساد = لاشه ها، تن ها، کالبدها
اجسام = تن ها، کالبدها
اجل = مرگ، هنگام
اجلاس = نشست
اجمال = فشرده، کوتاه کردن
اجمالاً = به کوتاهی
اجناس = کالاها، گونه ها
اجنبی = بیگانه، ناخودی
اجیر = مزدبگیر
احادیث = داستان ها، افسانه ها
احاطه = فراگرفتن، گرد برآمدن
احتذار = دوری کردن، پرهیز کردن
احتراز = کناره گیر کردن، دوری کردن
احتراق = آتش گرفتن، سوخته شدن
احترام = گرامی داشتن، گرامیدن، ارج، بزرگداشت
احتساب = بشمارش آوردن
احتشام = بزرگی، شکوهیدن
احتفار = کاویدن، کندن
احتکار = اندوختن، انبارداری
احتمال = گمان کردن
احتیاج = نیازمندی، نیاز
احتیاط = هشیاری، دور اندیشیدن، پرهیز کردن
احد = یکی، یکتا، یگانه
احداث = ساختن، پدید آوردن
احدی = یکی
احزاب = گروه ها، دسته ها
احزان = اندوه ها
احساس = دریافتن، بوبردن
احسان = نیکی کردن، خوبی، بخشش
احسن = آفرین، به به
احسن = نیکوتر
احشام = چارپایان
احضار = فراخواستن، پیش آوردن
احکام = دستورها، فرمان ها
احمق = کودن، بی خرد، منگ
احوال = سرگزشت، چگونگی
احیاء = زنده کردن
احیاناً = اگر، هرگاه، گاهی
اخبار = آگهی ها، تازه ها
اختتام = انجامیدن، به انجام رسانیدن، به پایان بردن
اختراع = آفریدن، نو کاری کردن، نوانگیختن
اختصار = کوتاهی
اختصاص = ویژه، ویژگی
اختفاء = پوشیده، نهفتن، پوشیدن
اختلاس = دزدی، ربودن
اختلاط = بهم آمیختن، درآمیختن، آمیزش
اختلاف = ناسازگاری، کشمکش، دگرگونی
اختلال = پریشانی، پراکندگی، آشفتگی، نا بسامانی
اختناق = خفگی، گلوگرفتگی
اختیار = گزینش، برگزیدن
اخذ = گرفتن، دریافت
اخراج = بیرون کردن، درآوردن
اخص = ویژه، گزیده
اخطار = هشیاری، آگاهانیدن
اخفاء = پوشیدن، پنهان
اخلاص = یکرنگی، پاکدلی
اخلاف = فرزندان، بازماندگان، پس روان
اخلاق = خوی ها، منش ها
اخلال = بهم زدن، درهم و برهم کردن
اخوت = برادری
اخیر = پسین، واپسین، تازه
اداره = گردانیدن
ادامه = پیوستگی، پیوسته
ادب = دانش، فرهنگ، آزرم
ادباء = فرهنگیان، دانشمندان
ادرار = پیشاب ریختن، شاش کردن
ادراک = دریافت، پی بردن، اندریافت
ادعا = بخودبستن، لاف
ادوار = گردش ها، زمان ها
ادویه = بوی افزار
ادیان = دین ها، کیش ها، آیین ها
ادیب = سخن شناس، سخندان، نویسنده، فرهیخته
اذان = بانگ نماز
اذعان = پزیرفتن، باور، خستو
اذهان = یادها
اذیت = آزار، رنج دادن، آزردن
ارائه = نشان دادن، نمایش دادن
اراجیف = پرت و پلا
اراده = خواست، آهنگ
اراذل = فرومایگان ،پست تران، ناکسان
ارباب = خدایگان، خداوان
ارتباط = پیوند، پیوستگی
ارتجاع = پس رفتن، بازگشتن
ارتعاش = لرزه، لرزش، تکان
ارتفاع = بلندی، اوگ، فراز
ارتقاء = بالیدن، برشدن
ارث = مرده ریگ
ارجاع = واگزاشتن، واگزار کردن
ارسال = فرستادن، گسیل داشتن
ارشاد = راهنمای، راهبری
ارشد = بزرگتر، مهتر
ارضاء = خشنود کردن
ارعاش = لرزانیدن، جنبانیدن
ارفع = بلندتر، برتر، ارجمندتر
ارقام = شماره ها
ارکان = پایه ها، ستون ها
ارواح = جان ها، روان ها
اریکه = بستر، تخت، اورنگ
ازدحام = هنگامه، انبوهی، آشوب
ازدواج = زناشویی
ازدیاد = فزونی، فزون شدن
ازل = جاوید، همیشگی دیرین
ازلی = همیشگی، جاویدان
اسارت = بندگی، دستگیری
اساس = بنیاد، شالوده، پایه
اساطیر = افسانه ها
اسامی = نام ها
اسباب = افزار، ابزار، ساز و برگ
اسبق = پیشتر، پیش تر از این
استبداد = خودکامی، خودسری
استثمار = بهره گیری
استثناء = جدا کردن، برون آوردن
استجازه = دستور خواستن
استحضار = بیاد آوردن
استحقاق = شایسته بودن، سزاواری
استحکام = استواری، پای داشتن
استحمام = گرمابه رفتن
استخاره = بِه جست
استخدام = به کار گرفتن، به کار پزیرفتن
استخراج = بر آوردن، بیرون آوردن، کاویدن
استخفاف = خوار شمردن، سبکی
استخلاص = رهایی جستن، وارستگی، رستگی
استدعاء = خواهش کردن، لابه
استدلال = رهنمون جستن، گواهی جستن
استذال = خوار پنداشتن، ناچیز شمردن
استراحت = آسایش، آرامیدن، غنودن
استرداد = باز گرفتن، پس گرفتن
استشهاد = گواهی خواستن، گواهی
استطاعت = تاب و توان، یارایی، توانایی
استعانت = یاری جستن، یاری
استعداد = آمادگی، هوش
استعفاء = کناره گیری
استعلاج = چاره جویی، درمان کردن
استعمار = آبادی خواستن
استعمال = بکار بستن، بکارگرفتن
استغفار = پوزش خواستن، آمرزش خواستن
استفاده = بهره گیری، سود بردن
استفراغ = بالا آوردن، شکوفه زدن
استقامت = پایداری، ایستادگی
استقبال = پیشواز، پزیرا
استقرار = پاگرفتن، آرامیدن، جاآمدن
استقراض = وام خواستن، وام خواهی
استقلال = نابستگی، آزادی
استکبار = گردنکشی، بزرگ پنداشتن
استکشاف = جستجو کردن، پیدا کردن
استماع = شنیدن، گوش کردن
استمتاع = بهره بردن
استمداد = یاری خواستن، یاری جستن
استمرار = پیاپی بودن، پیوسته
استمنا = مشتو زدن
استناد = پناه بردن، پشت گرمی
استنباط = پی بردن، یافتن
استنتاج = پیش آوردن
استنتاح = رونویسی، بازنوشتن
استنشاق = بوییدن
استنطاق = بازپرسی، بازجویی
استواء = برابرشدن، راست شدن
استوانه = ستون
استهزاء = دست گرفتن، دست انداختن، پوزخند، ریشخند
استهلاک = نابود کردن، نیست کردن
استیصال = درماندگی، ناچاری
استیضاح = بازپرسی، بازخواست
استیلاء = چیرگی، پیروزی
اسد = شیر درنده
اسراء = دستگیر شدگان
اسرار = رازها، پوشیده ها
اسطوره = فسانه، افسانه
اسف = اندوه، افسوس
اسقاط = کهنه، فرسوده
اسکان = جای دادن
اسلاف = نیاکان، پیشینیان
اسلحه = جنگ افزار
اسلوب = گونه، روش
اسم = نام
اسماع = شنواندن، شنوانیدن
اسناد = پشتوانه ها، ترده ها
اسهال = شکم روش یافتن، دل پیچه
اسیر = دستگیر، گرفتار
اشارات = فرمان ها
اشاره = فرمان، دستور، چشم زدن، نمودار
اشاعه = گستردن، گسترش
اشباح = سایه ها، کالبدها
اشباع = سیرگردانیدن، سیرایی
اشتباه = گمراهی، لغزش، نادرستی
اشتراک = انباز شدن، همباز شدن، انبازی، همدستی
اشتعال = برافروختن، افروزاندن
اشتغال = بکاری پرداختن، سرگرمی
اشتهاء = خواست، آرزو، خواهانی
اشتهار = نام گستریدن، نام آوری، آوازه
اشتیاق = آرزومندی، خواستن، آرزومندی
اشخاص = کسان، کالبدها
اشد = سخت تر
اشرار = بدکاران، سرکشان
اشراف = بزرگواران، بلندپایگان، آزادگان
اشراق = درخشیدن، تابیدن
اشربه = نوشیدنی
اشرف = بلند پایه تر
اشعار = چامه ها، سرودها
اشغال = جایی گرفتن
اشغال = کارها، پیشه ها
اشکال = دشواری، سختی، پیچیدگی
اشکال = گونه ها، نگارها
اشهاد = گواه گرفتن
اصابت = برخورد کردن
اصالت = آزادگی، نژاده بودن، وارستگی
اصحاب = یاران، همراهان
اصرار = پافشاری، ایستادگی
اصطبل = ستورگاه، آخور
اصطکاک = سایش، مالش، ساییدن
اصغر = کهین، کوچکتر، خردتر
اصل = ریشه، بن، نژاد، گوهر
اصلاً = هیچگاه، هرگز
اصلاح = ویرایش، آرایش، نیکوکردن
اصناف = پیشه وران
اصوات = آوازها، آواها
اصول = ریشه ها، بُن ها
اصول محاکمات = آیین دادرسی
اصیل = نژاده، پاک نژاد، بزرگ زاده
اضافه = افزون، افزودن، بسیارشدن
اضطراب = دلهره، دل شوره، افژولیدن
اضطرار = ناگزیری، ناچاری، درماندگی
اضلاع = پهلوها، برها
اضمحلال = پاشیدن، نیستی، نابودی
اطاعت = فرمانبرداری، گردن نهادن، بندگی کردن
اطباء = پزشکان
اطراف = پیرامون، گوشه ها، کناره ها
اطعمه = خوراک ها، خوردنی ها
اطفال = کودکان، خردسالان
اطلاع = آگاهاندن، آگهی، پی بردن
اطمینان = دلگرمی، آرامش، آسودن
اظهار = آگاه کردن، پرده دریدن، آشکارکردن
اعاده = برگشت دادن، برگرداندن
اعاشه = زندگی کردن
اعانه = یاری، دست گیری
اعتبار = آبرو، پشتوانه، هنگ، ارزش
اعتبارنامه سیاسی = استوارنامه
اعتدال = میانه روی، برابرشدن
اعتراض = پرخاش، ستیزه، واخواست
اعتراف = پزیرفتن، بزبان آوردن، خستوشدن
اعتزال = دوری جستن، گوشه گیری کردن
اعتصاب = از کار باز ایستادن، دست کشیدن از کار
اعتقاد = باورداشتن، باورکردن، گرویدن
اعتلاء = برتری، برتری یافتن، برآمدن
اعتماد = دلگرمی، پشت گرمی، استواری
اعتناء = باک، پروا کردن
اعتیاد = خو کردن، خوگرفتن
اعجاب = شگفتی، شگفت آوردن
اعجاز = شگفت کاری، فرهست
اعجوبه = شگفت آور، شگفت انگیز
اعداد = شماره ها، شمارها
اعدام = بدارآویختن، دار زدن، تیرباران کردن
اعراب = تازیان
اعراض = روی گردانیدن، کناره گیری کردن
اعزام = گسیل کردن، فرستادن
اعشار = ده یک ها، یک دهم ها
اعصاب = پی ها،
اعصار = روزگاران، زمان ها
اعضاء = اندام ها، اندامه ها
اعطاء = بخشیدن، بخشش، دهش، دادن
اعظم = بزرگتر، بزرگوارتر
اعقاب = بازماندگان، فرزندان، نوادگان
اعلام = آگاهاندن، شناساندن، آگاهی
اعلامیه = ویچیر
اعلان = آگهی دادن، آگاهانیدن
اعلم = دانشمندتر، آگاه تر
اعلی = برتر، برگزیده تر
اعمال = بکاربردن، بکار بستن
اعمال = پیشه ها، کرده ها
اعوج = کژ، مژ
اعیاد = جشن ها
اعیان = بزرگان، سران، سروران
اغتشاش = آشفتگی، شورش، آشوب
اغذیه = خوراک ها، خورش ها
اغراق = گزاف گویی، گزاف
اغفال = فریفتن، گول زدن
اغلاط = نادرست ها
اغلب = بیشتر، افزونتر
اغماء = بیهوش شدن، بیهوشی
اغماض = خشم فرو گرفتن
اغنیاء = توانگران، دارایان
اغواء = فریفتن، گول زدن، گمراه کردن
افاده = خودبینی، خود فروشی
افاضل = دانشمندان، فرزانگان، دانایان
افتتاح = گشودن، گشایش
افتخار = بالیدن، شکوه، سربلندی
افتراء = دروغ بستن
افتضاح = بی آبرو گردیدن، رسوایی
افراد = تن بتن، تک تک
افراط = از اندازه در گزشتن، بسیاری
افساد = تباه کردن
افشاء = آشکار کردن، پدیدار کردن
افضل = برتر، فزون تر
افعال = کارها، کرده ها، کنش ها
افق = کرانه
افکار = اندیشه ها
افلاس = تنگدستی، بیچارگی
افلاک = سپهر ها، گردون ها
افول = فروشدن، پنهان شدن
افیون = تریاک، نارخوک
اقارب = بستگان، نزدیکان
اقالیم = کشورها، سرزمین ها
اقبال = فرخندگی، بهروزی، یکبختی
اقتباس = گرفتن، فراگرفتن
اقتدار = نیرومندی، زورمندی
اقتصار = کوتاه کردن، به کوتاهی
اقتضاء = درخوربودن، شایستگی
اقدام = پای پیش نهادن، دست بکارشدن
اقدس = پاکیزه تر، پاک تر
اقدم = کهن تر، پیش تر، پیشین تر
اقرار = پزیرفتن، گفتن، هستو شدن
اقرباء = نزدیکان، خویشاوندان
اقساط = پاره ها، بخش ها
اقسام = گونه ها، بخش ها، پاره ها
اقصی = دورین، دورترین
اقطار = کران ها، گوشه ها
اقَل = کم، کمتر، اندک تر
اقلیم = سرزمین، کشور
اقناع = خرسند کردن
اقوال = گفته ها، سخنان
اقوام = خویشاوندان، نزدیکان
اقیانوس = فراگرد، دالای
اقیانوس آرام = دریای فراخکرد
اکابر = بزرگان، بزرگسالان
اکاذیب = سخنان دروغ
اکبر = بزرگتر، مهتر
اکتساب = بدست آوردن، پیشه وری کردن
اکتفاء = بسنده کردن، بسندگی
اکثر = بیشتر، بسیار
اکرام = گرامی داشتن
اکراه = ناپسندیدن، بیزاری، دل نخواهی
اکسیر = کیمیا، نایاب، اندک یافت
اکمال = رسانمودن، به رسایی رسانیدن
اکناف = گوشه و کنارها، کرانه ها
الآن = اکنون، اینک، همین دم
الا = مگر، جز
البته = براستی، همانا، هرآینه
التزام = پزیرفتن، بایسته داشتن، بایستگی
التقاط = فرومالیدن
التماس = خواهش، لابه، درخواستن
التهاب = سوز، سوزش، زبانه کشیدن، آفروختگی
التیام = جوش خوردن، چسبندگی، به هم آمدن
الحاد = بی دینی
الحاق = پیوستگی، چسبیدن، پیوند کردن
الحان = آوازها، نواها
الحذر = دورباش، پرهیز
الحق = براستی، بدرستی
الزام = ناگزیری، ناچاری
السلام = درود
الطاف = مهربانی کردن، مهر، نیکویی
الطاف = مهرها، نوازش ها
الغرض = باری
الفاظ = سخن ها
الفت = خوی گرفتن
القاب = نام ها، چم ها
الکن = کُند زبان، گرفته زبان
الله = آفریدگار، ایزد، پرورگار
الوان = رنگ ها، رنگین
الوهیت = ایزدی، خدایی
الهام = بر دل رسیدن، به دل افتادن
الهی = خدایی، ایزد
الی آخر = تا به پایان، در پایان
الی الحال = تا این دم، تا به کنون
ام = مادر
ام الفساد = مایه ی تباهی
امارات = فرمانروایی ها
امارت = فرمانروایی، پادشاهی
اماکن = جایگاه ها، سرزمین ها
امام = پیشوا
امامت = پیشوایی
امان = آرامش، آسایش، پناه
امانت = درستی، راستی، درستکاریا
امت = پیروان، پس رو
امتحان = آزمون، آزمایش، آزمودن
امتداد = کشش، کشیدگی، درازا، راستا
امتزاج = آمیزش، آمیختگی، آمیخته شدن
امتناع = سرپیچی کردن، خودداری کردن، سر باز زدن
امتیاز = برتری، برتری داشتن
امثال = مانند ها، همانندها، همتایان
امداد = یارمندی، یاری، کمک
امر = دستور، فرمان، پروان
امراء = فرماندهان، سرداران
امرار = گزرانیدن
امرار معاش = گزران زندگی
امراض = بیماری ها
امعاء = روده ها
امکان = شدنی، توان بودن
امکنه = جاها
املاء = درست نویسی
املاح = نمک ها
امن = در پناه بودن، آسودگی، آسایش
امنیت = آرامش، نا هراسی، بی بیمی
اموات = مردگان، درگزشتگان
امواج = خیزاب ها، آبکوهه ها
اموال = دارایی ها
امیال = خواهش ها، خواسته ها، کام ها
امیر = فرمانروا، سپهسالار
امیرالبحر = دریاسالار
امین = درستکار، راستکار
اناس = مردمان
انبساط = فراخیدن، واشدن، گسترده شدن
انبیاء = پیامبران، وخشوران
انتحار = خودکشی
انتخاب = گزینش، برگزیدن
انتزاع = برکندن، واستدن، آهیختن
انتزاعی = آهیخته
انتساب = خویشی، پیوستگی
انتشار = پخش، پراکندن
انتصاب = گماشتن، گماردن
انتظار = چشم براه داشتن، آرزو داشتن، امید داشتن
انتظام = سامان، آراستگی، سامان داشتن
انتفاع = سود بردن
انتقاد = خرده گرفتن، سنجش
انتقال = جابجایی، جابجا کردن، کوچیدن
انتقام = کینه ورزی، خونخواهی
انتهاء = پایان، فرجام، کرانه
انجماد = یخ بستن، ماسیدن، بسته شدن
انحراف = کژروی، بیراهی، کژی
انحطاط = پستی، تباهی، آلودگی
انحلال = برچیدگی، از میان رفتن
انحناء = خمیدگی، کژی، پیچیدن، کج گردیدن
انزجار = بیزاری، وازده شدن
انزواء = گوشه نشینی، گوشه گیری
انس = خو گرفتن، اخت شدن
انسان = کس، مردم
انسانیت = مردمی، نیک خویی مردمی
انسجام = روان بودن
انشاء = نوشتار، نوشته، نگارش، آفریدن
انشعاب = پراکندگی، شاخه به شاخه شدن
انصار = یاران، یاری دهندگان
انصاف = آزرم، داد، راستی
انصراف = چشم پوشی، واگشت
انضباط = سامان، آراستگی، نیک روش
انطباق = درست درآمدن، راست آمدن، برابری
انظار = دیدگان، دیده ها، نگاه ها
انعام = پاداش، دهش
انعدام = نابودی، تباهی، نیستی
انعطاف = خمیدگی، نرمی
انعقاد = بسته شدن، درست کردن
انعکاس = بازتاب، واکنش، واژگونگی
انعکاس صوت = پژواک
انفجار = ترکیدن، شکاف بر داشتن، بازشدن
انفراد = تَکی، یگانگی، تنهایی
انفصال = گسستگی، جدایی، فراخیدن، گسسته شدن
انقباض = گرفتگی، بهم کشیدن، ترنجیدن
انقراض = سپری شدن، سرآمدن، تباهی، از میان رفتن
انقسام = بخش شدن، پاره شدن، بخش پزیری
انقطاع = گسستن، بریدن، پارگی
انقلاب = واژگون شدن، زیر و زبر شدن، بشولیدگی، دگرگونی
انقیاد = فرمانبرداری
انکار = نپزیرفتن، وازدن، باور نداشتن، نشناختن
انکسار = شکسته شدن، شکست پرتو
انوار = پرتوها، فروغ ها
انواع = گونه ها، گون ها
انهدام = ویرانی، فروریختن، تباهی
انهزام = شکست خوردن، شکست و پراکندگی
اواخر = پایان ها، پایان، فرجام
اواسط = میان، درون ها
اوامر = فرمایش ها، دستورها، فرمان ها
اوان = هنگام، زمان
اوایل = در آغاز، پیشتر، پیش ها
اوباش = فرومایگان، پست ها، ولگردان
اوراد = نیایش ها
اوراق = رویه ها، برگ ها
اوزان = سگینی ها
اوصاف = چگونگی ها، چم ها، گزارش
اوضاع = چگونگی ها
اوقات = زمان ها، هنگام ها، گاه ها
ازل = آغاز، نخست
اولاد = زادگان، فرزندان
اولیا = سرپرستان، پدر و مادران
اوهام = گمان ها، پندارها
اهالی = شهروند، مردمان
اهانت = خوار کردن، خوار داشتن، سبک کردن، زبونی
اهتزاز = جنبیدن، لرزیدن، تکان
اهتمام = کوشش، تیمار، کوشیدن
اهداء = پیش کش کردن، بخشیدن، ارزانی کردن
اهداف = آماج ها، نشانه ها
اهل = خاندان، باشنده، دودمان، تبار
اهم = دربای تر
اهمال = سستی، کوتاهی، واگزاردن
ایاب و ذهاب = آمد و شد، رفت و آمد
ایالت = استان، سرزمین
ایام = روزگار، زمانه ها
ایثار = بخشش، دهش، از خود گزشتگی
ایجاب = بایستگی، بایسته بودن
ایجاد = آفریدن، آفرینش، هستی بخشیدن
ایجاز = کوته گویی، به کوتاهی گفتن
ایذاء = آزردن، رنج دادن
ایراد = خرده گرفتن، بهانه آوردن
ایمان = باور داشتن، گرایش، خستویی
ایهام = گمان، پنداشت، پندار


واک ب
============

باب = باره، پاره، بخش
بابت = سزاوار بودن، شایسته بودن، شایستگی
بارز = آشکار، پیدا، هویدا
بارک الله = خجسته باد، آفرین
باری = آفریدگار، ایزد
باصره = بینایی
باطل = بیهوده، پوچ، ژا ژ
باطن = درون، نهان، پنهان
باعث = برانگیزنده، انگیزه، افژولنده
باقلاء = کوسک
باقی = بجامانده، بازمانده، استوار، پایدار
بالاخره = سرانجام، باری
بالغ = بالیده، برومند
بالکل = همگی، سراسر
بانی = بنیاد گزار، پایه گزار
باهر = درخشان، روشن
بایر = نا کشت شده
بحبوحه = در گرما گرم، گیرودار
بحث = جستار، کاوش، گفتگو، کافتن
بحر = دریا
بحران = تلواسه
بحور = دریاها
بخار = دم، دمه، تف
بخل = رشک بردن، تنگ چشمی داشتن
بخور = تف بخیل = تنگ چشم، پست، فرمایه
بدایع = تازه ها، نوآوری ها، نوآیین ها
بدعت = نوآوری، آیین نو
بدل = جانشین، بجای
بدن = تن، کالبد، اندام
بدو = آغاز
بدوی = بیابان گرد
بدیع = تازه، نوآیین، نوآفرین
بدیل = جانشین
بدیهه = نیندیشه، بی اندیشه، چُست گویی
بدیهی = آشکار، پدیدار، روشن
بذر = تخم، دانه
بذل = بخشش، دهش، دادن
برائت = وارستگی، بیگناهی
برج = کوشک، بارو، دژ
برزخ = میان دو چیز، میان بهشت و دوزخ
برق = درخش، آزرخش، درخشندگی
برکت = خجستگی، فرخندگی، فزونی، بسیاری
برکه = آبگیر، آبچال
برودت = سرما، سردی، گزک
بروز = آشکار شدن، پدید آمدن، برآمدن
برهان = آوند، دست آویز
بری = بی گناه، پاک، پاک دامن
برید = پیک، نامه رسان، چاپار
بزاز = پارچه فروش، رخت فروش
بزاق = آب دهان
بساط = گستردنی، دستگاه
بسط = گستردن، گستراندن، گشادن
بسیط = پهن، گسترده، فراخ
بشارت = نوید، مژدگانی، مژده
بشاش = خنده رو، شادمان، گشاده رو
بشاشت = شادبودن، خرمی، خرسندی
بشر = کس، مردم، ایرگ
بشیر = مژده آور، نوید گر
بصارت = بینایی، دیدن، بینش
بصیر = بینا، بشولنده
بصیرت = بینایی، هوشیاری، کاردانی
بضاعت = سرمایه، توانایی، دارایی
بطالت = هرزگی، تن آسایی، بیکاری، بیهودگی
بطلان = نادرستی، بیهوده گشتن
بطن = اندرون، شکم
بعثت = برانگیختن، انگیزش
بعد = درازی، جدایی
بعد = سپس، آنگاه، پس از
بعداً = سپس، سپس تر
بعض = گروهی، برخی
بعید = دور، نشدنی، گاله
بغض = کینه، دشمنی، کین
بغل = آغوش، پهلو، آگوش
بقاء = زندگی، پایندگی، زیستن
بقال = خوردنی فروش
بقایا = مانده ها، پس مانده ها
بقیه = پس مانده، بازمانده، مانده
بل = که
بلا = گزند، آسیب، پتیاره
بلاد = شهرها، شارستان ها
بلاغت = سخنوری، شیوا گویی، رسایی
بلاهت = نادانی، بی خردی
بلد = شهر، شارستان
بلع = خوردن، فروبردن، اوباشتن
بلور = آبگینه
بلوغ = بالیدن، بزرگ شدن
بلوی = آشوب، شورس، هنگامه
بلیغ = شیوا، خوش گفتار، چیره زبان
بنا = ساختن، بنیاد نهادن، ساختمان
بناء = گلکار، گلیگر، سازنده
بنت = دخت، دختر
بوق = شیپور، سرنا
بول = شاش، پیشاب
بهاء = شکوه، زیبایی، نیکویی
بهت = خیرگی، سرگردانی، گیج شدن
بهتان = دروغ بستن
بیان = گفتار، سخن، گفتن
بیضه = خایه، هاگ
بیعت = پیمان بستن
بین = میان

واک ت
===============

تابع = پیرو، پس رونده، فرمانبرار
تابوت = گاهو، مرده کش
تاثر = اندوه، دلتنگی، افسوس
تاثیر = درایش، کارگر افتادن، هنایش
تاجر = سوداگر، بازرگان
تاخر = پس افتادگی، بازماندگی، واماندن
تاخیر = دیرکردن، پس افتادن، دیرآمدن، مولش
تارک = رها کننده، فروگزارنده
تاریخ = سال و ماه، سرگزشت، زمانه
تاسف = افسوس خوردن، اندوه خوردن، دُژمان
تاسیس = بنیاد نهادن، پی افکندن، پایه گزاری
تاکید = پافشاری، استوار کردن
تالم = اندوهناک شدن، آزردگی، دردمندی
تالیف = گردآوری، گردآوردن، فراهم کردن
تام = بی کاست، همه، ناکاسته
تامل = شکیبایی، درنگ، اندیشیدن
تامین = پناه، آرام دادن، آرامش بخشیدن
تاویل = سخن بازگردانیدن، بازگشت دادن سخن
تاهل = زناشویی کردن
تایید = پشتیبانی کردن، یاوری کردن
تبادل = داد و ستد، پایاپای کردن
تبارک = خجسته گردیدن
تباین = ناسازگاری، جدایی
تبحر = استادی، زبردستی، پرتوانی
تبدل = دگرگون گشتن، دگر شدن
تبدیل = دگرگون کردن
تبرک = خجسته داشتن، فرخنده، شادباش
تبریک = شادباش گفتن، فرخنده باد گفتن
تبسم = لبخند زدن، لبخند
تبع = پیروی کردن، پس روی
تبعه = پیروان
تبعیت = پیروی، فرمانبرداری
تبعید = بیرون کردن، آواره کردن
تبلور = آبگینگی
تبلیغ = آگهی کردن، رساندن، گسترش دادن
تبیین = آشکارکردن، پیدا گشتن
تثبیت = پابرجاکردن، پاگرفتن، استوار کردن
تجارب = آزمون ها، آزمایش ها
تجارت = سوداگری کردن، بازرگانی
تجاوز = دست درازی، دست اندازی، ستمگری
تجاهل = نادانی نمودن، بی خردی کردن
تجدید = زنده کردن، نو کردن، از سر گرفتن
تجربه = آزمون، آزمایش، کارآزمایی
تجرد = زن نداشتن، گوشه گیری
تجسس = کاویدن، کافتن، پژوهش، جستجو
تجلی = تابش، ، نمودار شدن، درخشیدن
تجلیل = بزرگداشت، بزرگ داشتن
تجویز = دستور دادن، روا داشتن
تجهیز = آراستن، آماده کردن، ساختن
تجهیزات = ساز و برگ ها، سازها
تحت = ته، پایین، شیب
تحت الحمایه = در پناه
تحت الشعاع = در سایه، در پرتو
تحتانی = زیری، پایینی
تحجر = سنگ شدن، سنگی
تحرک = جنبش، لرزش، تکان خوردن
تحریر = نگاشتن، نوشتن، نگارش
تحریص = برانگیختن، آزمند کردن
تحریف = کژکردن، دگرگون کردن
تحریق = سوختن، آتش گرفتن، سوزانیدن
تحریک = برانگیختن، شوراندن، آغالش
تحریم = ناروا داشتن، ناشایست کردن، بی ارج کردن
تحسر = اندوه خوردن، افسوس خوردن، پشیمان شدن
تحسین = ستودن، نیک شمردن
تحصن = بست نشستن، پناه جستن
تحصیل = دانش آموختن، دریافتن
تحفه = پیشکش
تحقق = هستی یافتن، هست شدن، درست شدن
تحقیر = خوار کردن، خوار داشتن، ناچیز شمردن
تحقیق = پژوهش، بررسی، بازجویی
تحکیم = استوار کردن
تحلیل = گشودن، گشایش، گواریدن
تحمل = تاب آوردن، شکیبایی، سازگاری، بردباری
تحمیل = به گردن گزاشتن
تحول = دگرگونی، جابجا شدن
تحویل = سپردن، واگزار کردن
تحیر = شگفتی، سرگردانی، آشفتگی
تخاصم = نبرد کردن، دشمنی کردن
تخریب = تباه کردن، ویران کردن
تخصص = ویژه شدن، ویژگی، ویژه گردانیدن
تخطی = از در گزشتن، گام بیرون گزاشتن
تخفیف = کاهش، کاستن، اندک کردن
تخلف = سرپیچی، واپس ماندن
تخلیص = پاک کردن، رها کردن، وارستگی
تخلیه = تهی کردن، رها کردن
تخمیر = سرشتن، خیسیدن
تخمین = ارزیابی کردن، برآورد، سنجش
تخیل = پنداره، پنداشتن، انگاشتن
تداخل = درهم شدن، بهم رفتن، آمیخته شدن
تدارک = آماده ساختن، فراهم کردن
تداول = دست بدست فراگرفتن
تدبر = اندیشیدن، چاره اندیشی
تدبیر = چاره جویی، کاردانی
تدریج = آهسته آهسته انجام کاری
تدریجا = اندک اندک، خرده خرده
تدریس = آموختن، آموزش دادن
تدفین = خاک سپاری
تدوین = فراهم کردن، گردآوری
تدین = دین ورزی، دین داری
تذکار = یادآوری
تذکر = گوشزد، به یادآوردن
تذکره = یادگار، یادکرد
تذهیب = زرنگاری، زراندود کردن
تراب = خاک
تربت = خاک، گور
تربیت = پرورش، پروردن، فرهیختن
ترتیب = آراستن، سامان
ترجمان = گزارنده
ترجمه = برگردان، برگرداندن
ترجیح = گزیدن، پسندیدن، برتری دادن
ترحم = دلسوزی، بخشایش
ترحیم = آمرزش خواستن، مهر ورزیدن
تردد = دودلی، پابپا کرن
تردید = دو دلی کردن، گمان داشتن
ترسیم = نگاشتن
ترشح = تراوش، تراویدن
ترصد = نگاهبانی
ترعه = تنگه، آبشخور
ترغیب = گرایندگی
ترفع = برتری یافتن
ترفیع = بالا بردن، برکشیدن
ترقی = پیشرفت، برتری یابی
ترک = رها کردن، ول کردن، هشتن
ترکیب = آمیختن، آمیزش، پیوستن
ترمیم = درست کردن، رفو کردن
ترویج = گسترش دادن، پیشرفت دادن
تریاق = پادزهر، نوشدارو
تزریق = در چکانیدن، فرو بردن
تزکیه = ستودن، پاک شمردن
تزلزل = ناپایداری، نا استوار شدن، سست شدن،
لرزیدن
تزویر = گول زدن، دو رویی، فریب
تزهد = پارسایی
تزین = آرایش دادن، آراستگی
تزیین = آرایش دادن، آراستگی، پیراستن
تساوی = برابری، برابر گشتن
تساهل = آسان گرفتن، ساده پنداشتن
تسخیر = دست یافتن، فرمانبردار کردن، جادو کردن
تسکین = آرام بخشیدن، دلداری دادن، آرامش
تسلسل = به هم پیوستگی، پی در پی بودن
تسلط = چیرگی، چیره شدن، دست یافتن
تسلی = دلداری دادن، دلخوشی یافتن، آرامش یافتن
تسلیم = گردن نهادن، سپردن، واگزاری کردن
تسویه = پاک کردن، برابر کردن
تسهیل = ساده کردن، آسان کردن
تشابه = همانندی، همسانی، همانند کردن
تشاکل = هم مانند شدن، هم گونه گشتن
تشبیه = هم مانند کردن، مانند کردن
تشتت = پراکندگی
تشخص = بزرگ منشی، بزرگی داشتن، والامنشی
تشخیص = بازشناخت، شناختن، باز دانستن
تشدد = دشوار شدن، پرخاش، برآشفتن
تشدید = سخت کردن، استوار کردن
تشریح = روشن کردن، آشکار کردن، گزارش
تشریفات = آیین
تشریک = انبازی، انباز کردن
تشکر = سپاس، سپاسگزاری کردن
تشکل = ساخته شدن، برپا شدن
تشکیل = برپا ساختن، بپا کردن
تشکیلات = نهاد ها، سازمان ها
تشنج = لرزش، ترنجیدگی
تشویش = دلشوره، دلهره، آشفتن
تشویق = آرزومند کردن، امید دادن
تشیع = پیروی
تشییع = از پی رفتن، بدنبال مرده رفتن
تصادم = بهم خوردن، برخورد
تصاعد = بالا بر رفتن، بیش شدن
تصحیح = درست کردن
تصدی = پزیرفتن انجام کاری
تصدیق = پزیرفتن، باور کردن
تصرف = به چنگ آوردن، گرفتن
تصریح = آشکار گفتن، پیدایی
تصفیه = پالایش، پاک گرداندن
تصمیم = آهنگ، استادن، آمادگی
تصنع = آراستن، خود آرایی
تصنیف = سرود، آواز، نوشتن
تصور = انگاشتن، پندار، انگار
تصوف = پشمینه پوشی کردن
تصویب = پزیرش
تصویر = نگار، پیکر، فرتور
تضاد = ناسازگاری
تضاعف = دو چندان شدن
تضرع = گریه، زاری
تضعیف = سستی، ناتوانی، ناتوان کردن
تضمین = پزیرانیدن، در پناه گرفتن
تضییع = تباه کردن، نابود کردن
تطابق = همانند شدن، همداستانی
تطاول = دست درازی، گردنکشی
تطبیق = سنجش با یکدیگر
تطهیر = پاک گرداندن، پالایش
تظاهر = وانمودن، خودنمایی کردن
تظلم = داد خواستن
تعادل = برابری
تعارف = خوش آمدن گفتن
تعالی = برتری، بلندی
تعاون = یاری، همیاران
تعبیر = گزارش، برداشت
تعجب = شگفتی، شگفتیدن
تعداد = شماره، شمارش
تعدد = بسیاری، افزونی
تعدی = ستم، ستمکاری
تعرض = تاخت و تاز، درآویختن
تعرفه = شناسنامه
تعریف = آگاه کردن، شناساندن، ستایش
تعصب = سخت گیری، برنایشتی
تعطیل = روز بیکاری، فروگزاشتن
تعظیم = دولاشدن، خم شدن، بزرگ داشتن
تعفن = بد بویی، گندیدن
تعقل = خردمندی، هشیاری
تعقیب = پی گیری، به دنبال رفتن
تعلق = دلبستگی، آویزان شدن
تعلم = آموختن، یادگیری
تعلیم = آموزش، آموختن، یاد دادن
تعمد = آگاهانه کردن کاری
تعمق = ژرف بینی، به ژرفنا رفتن
تعمیر = درست کردن، ساختن
تعمیم = به همه رساندن، فرا گرفتن
تعویض = گهولیدن
تعهد = پیمان بستن، زنهار، پیمان
تعیین = گماشتن
تغذیه = خوردن، پروردن
تغییر = برآشفتن، دگرگون شدن
تغییر = دگرگونی، برگشتن، دگر شدن
تفاخر = لاف زدن، بالیدن، بادسری
تفاوت = جدایی، یکی نبودن
تفتیش = بازجویی، رسیدگی، کاوش کردن
تفحص = پژوهیدن، جستجو، کاوش
تفرج = گشتن، گردش
تفرق = پراکندگی، از هم پاشیدن
تفرقه = پراکندگی، جدایی، پاشیدن
تفریح = خوشی، شادی، خوشگزرانی
تفریق = کاستن، کاهش
تفسیر = گزارش، گزارش دادن
تفکر = اندیشه، اندیشه کردن
تفنن = سرگرمی
تفویض = واگزاری، سپردن
تفهم = دانستن، دریافتن
تفهیم = دانا کردن، هش دادن، یاد کردن
تقابل = رویارویی کردن، برابر شدن
تقارب = نزدیکی، نزدیک شدن
تقاص = تاوان
تقاضا = درخواست، خواهش کردن
تقاطع = برخورد، برخورد کردن
تقبل = پزیرفتن، به گردن گرفتن
تقبیح = زشت شمردن
تقدس = پارسایی، پرهیزگاری
تقدم = پیشی، پیش رفتن، جلو رفتن
تقدیر = سرنوشت
تقدیس = ستودن
تقدیم = دادن، پیش آوردن، ارزانی داشتن
تقرب = خویشی، نزدیکی
تقریب = نزدیک کردن
تقریبا = کم و بیش
تقسیم = بخش کردن، بخش
تقصیر = گناه، کوتاهی
تقلب = فریب دادن، گول زدن
تقلید = پیروی کورکورانه
تقلیل = کاستن، اندک کردن، کاهش
تقوی = پرهیز، پارسایی
تقویت = نیرو بخشیدن، پرتوان کردن
تقویم = سالنما، گاه شماری
تقید = نگاه داشتن، در بند کردن خویش
تکافو = بس بودن، اندازه بودن، بسندگی
تکامل = رسایی
تکبر = بادسری، لاف زدن، خود پسندی
تکثیر = افزاییدن، افزایش
تکذیب = دروغ دانستن، نپزیرفتن
تکرار = دوباره گویی، باز گفتن
تکسر = شکستگی، خرد شدن
تکفل = بر دوش گرفتن، به گردن گرفتن
تکلف = به گردن گرفتن
تکلم = سخن گفتن
تکلیف = کار بایسته، به دوش گزاشتن
تکمیل = رساکردن، رسایی، پخته کردن
تکوین = هستی دادن، آفرینش
تکیه = پشت، پناه
تکیه کردن = پشت هشتن
تل = تپه
تلاشی = تباهی، نابودی
تلاطم = جنبش، بهم خوردن
تلافی = وادریافتن، پاداش دادن
تلاقی = به هم رسیدن، برخورد کردن
تلالوء = درخشندگی، درخشش
تلف = تباه کردن، نابودی
تلفیق = به هم آمیختن، در هم کردن
تماس = پیوند، سایش، برخوردن
تماشا = نگاه کردن
تمام = همه، پایان، سر تا پا، سراسر
تماما = همگی، یکسر
تمایز = جدا کردن
تمایل = گرایش
تمتع = بهره مندی، برخورداری یافتن، خوش آیندگی
تمثال = نگار، تندیس
تمثیل = نمونه زدن، نگاشتن پیکر
تمجید = ستایش کردن، ستودن
تمدن = شهرنشینی، شهر نشین گشتن
تمدید = کشیدن
تمرد = سرپیچی، سرکشی
تمرین = کارآزمایی، ورزیدن
تمساح = سوسمار، نهنگ
تمسخر = ریشخنذ، دست انداختن
تمسک = دستاویز، چنگ درزدن
تمکین = فرمان برداری
تملق = چاپلوسی، لابه
تملک = داراشدن، به چنگ آوردن
تمنا = خواهش، درخواست، آرزو کردن
تمول = دارندگی، پولداری، توانگری
تمییز = پاکیزه، بازشناختن چیزی، جدایی
تناسب = برازیدن، جور بودن
تناسل = زادن از یکدیگر
تناقض = ناسازگار بودن
تناول = خوردن
تنبیه = گوشمالی، گوشمال دادن
تنزل = کاستن، کاهش یافتن
تنظیم = آراستن، سامان دادن
تنفر = بیزاری
تنفس = دم زدن
تنور = آتش خانه
تنوع = گوناگونی، گوناگون بودن
توابع = پی روها
توارث ها = مرده ریگ ها
توازن = برابر شدن، هم سنگی
توازی = همسو شدن، هم سویی
تواضع = فروتنی، افتادگی
توافر = فراوانی
توافق = سازگاری، همداستانی، سازش
توالی = پیاپی شدن
توام = همراه
توبه = از گناه بازگشتن
توبیخ = سرزنش،نکوهیدن ،سرزنش نمودن
توجه = نگریستن، پرداختن، روی آوردن
توحش = دژم شدن، پژمان گردیدن
توحید = یگانه گردانیدن، یکی کردن، یکتا پرستی
تورم = باد کردن، آماس، آماسیدن
توزیع = پخش کردن، پراکندن
توسط = دستیاری، میانجی گری کردن، میانجی کردن
توسعه = گسترش، فراخی
توسل = دست به دامان شدن، نزدیکی جستن
توصیف = نشان گفتن، پیرایه گفتن، ستایش، ستودن
توصیه = سپردن، سفارش، اندرز
توضیح = روشن و پیدا کردن، آشکار کردن چیزی
توطئه = زمینه سازی، سپردن و سپرانیدن، آماده کردن
توفیق = کامیابی، کاروایی، سازوار گردانیدن
توقع = چشمداشت، آرزو، در خواست، بیوسیدن
توقف = درنگ، ایستادن، بازماندن
توقیف = بازداشت، نگاه داشتن
توکل = پشت گرمی، واگزاری
تولد = زایش، زاده شدن
تولید = زایش، زادن، ساختن، درست کردن
توهم = پنداشتن، پندار، گمان
توهین = خوار شمردن، خواری، سبک کردن
تهدید = بیم کردن، ترسانیدن
تهمت = دروغ بستن، گمان بد کردن، گمان بد
تهنیت = شادباش گفتن
تهور = گستاخی، بی پروایی
تهوع = شکوفه زدن، بالا آوردن
تهییج = شوراندن، برانگیختن
تهیه = آماده کردن، ساختن، آمادگی کردن

واک ث
====================

ثابت = پا بر جا، پایدار
ثالث = سیوم
ثانی = دویوم
ثبات = پایداری، پابرجایی
ثبت = نگاشتن، پایداری، نوشتن
ثروت = توانگری، دارایی، هستی
ثقل = سنگینی
ثلاث = سه
ثلث = یک سیوم
ثمر = میوه، بهره، سود
ثمره = میوه
ثمن = بها، ارزش
ثمین = گران بها، پر ارزش
ثناء = ستایش، سپاس، ستودن
ثواب = پاداش، نیکو کاری

واک ج
====================

جابر = ستمگر، پلید
جاده = راه
جاذب = گیرا، دلکش
جاذبه = کشش، ربایش
جاذبیت = کشندگی، ربایندگی
جاری = روان
جاسوس = اِیشه ،آگهی چین، پژوهنده
جاعل = آفریننده، سازنده
جالب = گیرا، دلکش
جامد = بی جان، بسته، فسرده
جامع = در برگیرنده، گردآرنده، فراهم آورنده
جانب = سو، کناره، پهلو
جانی = ستمگر، تبهکار
جاه = شکوه، بزرگی
جاهل = نادان ،بی خرد، پست، فرومایه
جاهلیت = بی خردی، کالوسی، پستی، فرومایگی
جایز = روان، شایسته
جایزه = دهش، پاداش
جبار = ستمگر، بیدادگر
جبال = کوه ها، کوهستان ها
جبر = ناچاری، زور
جبراً = بزور، بناچاری
جبل = کوه
جبن = ترس، بیم داشتن
جبه = جامه ی فراخ
جبهه = گروه، گروه مردم
جبین = پیشانی
جثه = تن، پیکر
جد = نیا
جد = بزرگی، بخت
جد = کوشیدن، پافشاری
جداً = براستی
جدار = دیوار
جدال = ستیز، رزم، پیکار کردن، چالش
جدل = پیکار کردن، ستیزه کردن
جدول = جوی آب
جدیت = تلاش، کوشش
جده = مادربزرگ
جدید = تازه، نو
جدید التاسیس = نو ساخته، نو بنیاد
جذاب = گیرا، دلکش، دلربا
جذام = خوره
جذب = کشش، ربایش
جذبه = ربایش، کشش
جذر = ریشه، بنیاد
جرات = دلیر بودن، دل داشتن، پر دلی
جراح = دستکار، خسته بند
جراحت = زخم، خیم، ریش
جراید = روزنامه ها
جربزه = فریبندگی
جرح = زخم، گزند، آسیب
جرعه = چکه، نوش، اندک اندک
جرم = گناه، تاوان
جرم = توده، ته نشین
جریان = گردش، روان شدن، روانیدن
جریده = روزنامه
جریمه = تاوان، گناه
جزء = پاره، بخش
جزاء = پاداش، سزا، کیفر
جزایر = آبخوست ها
جزع = زاری، بیتابی
جزم = استواری
جزیره =آبخست
جزیه = باژ
جسارت = دلیری، گستاخی، بی پروایی
جسد = لاشه، تن مرده، پیکر
جسم = تن، پیکر، اندام
جسور = گستاخ، بی باک، دلاور
جعبه = سبد، سبد چهار پهلو، شگا، تیردان، کیش
جعد = موی پیچیده، تاب
جعل = ساختن، درست کردن
جفاء = آزار، ستم، آزردن
جلاء = تابش، درخشش، افروختن
جلاد = دژخیم
جلادت = پهلوانی، چابکی
جلال = بزرگی، شکوه
جلب = آوردن
جلد = چالاک، تردست
جلد = پوست، چرم
جلسات = گرد هم آیی ها، انجمن ها، نشست
جلسه = نشست، انجمن
جلف = فرومایه، سبک سر، پست
جلوس = نشستن
جلوه = نشان دادن، نمودن
جلیل = بزرگوار، باشکوه
جماد = بی جان
جمادات = بی جان ها
جماز = شتر تند رو
جماع = آمیزش، نزدیکی کردن
جماعت = دسته، گروه
جمال = زیبایی، بهی
جمجمه = کاسه سر
جمع = افزودن، گرد آوردن، همه
جمعیت = گروه مردم، گروه، هنگ
جمله = همگی، همه
جمود = فسردگی
جمهور = گروه، توده مردم
جمیعاً = همگی، سر تا سر
جمیل = زیبا، خوشرو، مهرو، پدرام
جن = پری
جناب = سرور
جناح = سوی، بر
جنایت = گناه کردن، کشتن کسی
جنب = کنار، بر، سو، پهلو
جنبه = سو، کرانه
جنت = فردوس، بهشت، بوستان
جنس = کالا، گونه
جنوب = نیمروز
جنون = دیوانگی، شیدایی
جنین = بچه درون شکم
جواب = پاسخ
جوار = همسایگی، هم دیوار بودن
جواز = پروانه، گزرنامه
جوانب = پهلو ها، پیرامون، کناره ها
جواهر = گوهر ها
جوایز = پاداش ها
جود = بخشندگی
جور = ستم، بیداد، آزار دادن
جوراب = گورب
جوشن = زره
جوع = گرسنگی
جوهر = گوهر، پایه، ریشه
جهات = سوها، پهلوها، روی ها
جهاد = رزمیدن، کوشیدن، کوشش
جهاز = ساز و برگ، رخت و ابزار
جهالت = نادانی، بی خردی
جهت = سوی، راستا
جهد = کوشش، تلاش
جهل = نادانی، بی مایگی
جهنم = دوزخ
جیب = کیسه

واک ح
====================

حاجات = خواهش ها، نيازها
حاجت = خواست، نياز، دربایست
حاد = تيز، تند
حادث = پدید آمده، رخ داده
حادثه = پيش آمد، رخداد
حاسد = رشکين، بد خواه
حاشا = هرگز، دور باد، پاک باد
حاشيه = کنار، لب، گوشه
حاصل = دسترنج، بهره
حاضر = آماده، دسترس
حافظ = نگاهبان، نگهدار، پاسبان
حافظه = یاد، یاده، ویر، بير، بر
حاکم = پادشاه، فرمانفرما، استاندار
حاکی = داستان گو
حالا = اکنون، ایدر، دردم
حالات = چگونگی ها
حالت = چگونگی
حامل = باردار، پيک، برنده
حامی = پشتيبان، یار، یاور
حاوی = دارا، دربرانده
حایز = دارنده
حایل = جلوگير، ميان گير، پيش بند
حباب = کوپله، سوارگ، سوار آب، گنبد آب
حبس = زندان کردن، بازداشت کردن، بند کردن
حبوب = تخم ها، بنشن ها، دانه ها
حبيب = دوست، یار
حتم = بایسته، ناگزیر
حتما = بی گمان
حتی = تا، به اندازه ای که، تا آنجا که
حتی الامکان = گر شدنی باشد، تا بتوان شد
حج = آهنگ کردن
حجاب = پوشش، روپوشه
حجار = سنگتراش
حجار = سنگ ها
حجب = آزرم، شرم
حجت = درستی
حجر = سنگ
حجره = خانه، کلبه، فروشگاه
حجله = پرده، خيمه آراسته
حجم = گُنج، گندگی، هنگفتی
حد = مرز، کران، پایان
حداد = آهنگر
حدس = پندار، گمان، گمان بردن
حدقه = کاسه چشم
حدود = مرزها، کرانه ها
حدیث = گفتار، داستان، سخن
حذر = پرهيز، دوری، پرهيز کردن
حذف = زدودن، برداشتن، دور انداختن
حرارت = گرما، سوز، تابش
حراست = نگاهبانی، پاسبانی
حراف = پر چانه، پر گو
حرام = ناشایسته، نا روا بودن
حرب = جنگ، نبرد، رزم، پيکار کردن
حربه = جنگ افزار، ابزار نبرد
حرص = آز، آزمندی
حرف = گفتار، وات، سخن، واژه
حرف = پيشه ها
حرفه = پيشه
حرکات = جنبش ها، کارها، تکان ها
حرکت = جنبش، تکان، تکان خوردن، جنبيدن
حرمت = بزرگی، ارج، آبرو
حروف = واژه ها سخن ها
حریر = ابریشم، پرنيا
حریص = آزمند، آرزومند
حریف = هماورد، همباز
حریق = آتش سوزی
حریم = پيرامون، دوروبر
حزب = دسته، گروه
حزن = افسردگی، دلتنگی
حزین = افسرده، پژمان، اندوهگين
حس = هُش، دریافتن
حساب = شمردن، آمار، اندازه گرفتن
حسادت = رشک بردن، رشکين بودن، بدخواهی
حساس = هشدار، زودیاب، زود رنج، نازک دل
حسد = رشک، بدخواهی، بدسگالی
حسرت = آز، افسوس
حسن = نيکو بودن، نيکویی، بهی، نيکی
حسنات = نيکی ها، خوبی ها، کارهای نيکو
حسود = رشکناک، بد گمان، بد سگال، تنگ چشم، شور چشم
حشره = خزنده
حشم = گله، رمه جانوران
حشمت = شکوه، بزرگی
حصار = دژ، بارو، دیوار
حصول = بدست آوردن، دریافت
حصير = بوریا
حضار = باشندگان
حضرات = بزرگان، ارجمندان
حضرت = درگاه، پيشگاه
حضور = نزد، پيشگاه
حظ = کاميابی
حفاظ = پرده، پوشش
حفاظ = نگهبانان
حفاظت = نگاه داشتن، نگاهبانی
حفر = کندن، گود کردن، کاویدن
حفره = چاله، گودال، سوراخ
حفظ = نگهداری، نگاه بانی
حق = راستی، شایستگی، هوده
حقا = براستی
حقارت = کوچکی، فرومایگی
حق الزحمه = دستمزد، پاداش
حق العمل = دستمزد، کارمزد
حقایق = راستی ها، دادها، درستی ها
حقد = کينه، کينه ورزی
حقوق = راستی ها، درستی ها، پاداش ها، دستمزدها
حقه = نيرنگ، نارو
حقير = فرومایه، پست، خوار
حقيقت = راستی، درستی
حقيقتا = براستی، بدرستی
حک = تراشيدن، گراشيدن، تراش، گراش
حکاک = کندکار
حکام = فرمانروایان
حکایت = سرگزشت، داستان، افسانه
حکم = فرمان، پرمان، دستور، داوری دادگاه
حکماء = دانایان، فرزانگان
حکمت = دانش، فرزانگی، بزرگواری
حکومت = کارداری، فرمانروایی، فرمانروایی کردن
حکيم = بزرگوار، دانا، فرزانه
حل = گشادن، خيسيدن، وا شدن
حلاج = پنبه زن
حلال = روا، شایسته
حلال = گره گشا، گشاینده
حلزون = پلخ
حلق = نای، گلو
حلقوم = گلوگاه، خرخره
حلقه = گرد، چنبر، پرگار
حلوا = شيرینی
حلول = درون شدن، دميده شدن
حماسه = چکامه پهلوانی، دلاوری
حماقت = بی خردی، نادانی
حمال = بارکش، باربر
حمام = گرمابه
حمایت = پشتيبانی، نگاهبانی، پناه دادن
حمد = ستایش، سپاس
حمل = بردن، باربردن
حمله = یورش، تاختن
حنجره = گلو، نای
حوادث = رخدادها، پيش آمد ها
حواس = هُش ها، دریابنده ها
حواشی = کنارها
حواله = واگزاردن، سپردن
حوالی = گوشه و کنار، دور و بر
حوایج = نياز ها، خواهش ها
حوش = گرداگرد، پيرامون
حوصله = تاب، شکيبایی، بردباری
حوض = آبدان، آبگير، استخر
حول = پيرامون
حياء = آزرم، آبرو
حيات = زندگی، زندگی کردن، زیست، جان داشتن
حياط = خانه، گلزار
حيث = سو، جا
حيثيت = آبرو، شکوه، فر
حيران = سرگشته، گيج، هاژ
حيرت = سرگردانی، شگفتيدن
حيص و بيص = کشاکش
حيطه = در پناه گرفتن
حيف = افسوس، دریغ
حيله = نيرنگ، فریب
حين = هنگام، زمان
حيوان = جانور