۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

خود بزرگ بینی‌ ...


 
پشت میز ریاستم لم داده بودم پیرمرد مدتی بود منتظر موافقت من با
 درخواستش بود چهره آرامش مجبورم کرد خیلی معطلش نکنم
موافقتنامه رو با غرور امضاء کردم و از اون جایی که حدس می زدم
 خوندن و نوشتن ندونه به جوهر روی میز اشاره کردم و بهش فهموندم
 که اثر انگشتش روی نامه لازمه با متانت خاصی
قلم زیباشو از جیبش بیرون آورد
 و با خط خوشی نامش رو نوشت و امضاء کرد
 کمی خودمو جمع و جور کردم و مجذوب خط خوشش بودم
 که نامش توجهمو جلب کرد معلم کلاس اول دبستانم بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.