ولی همتون سر و ته یک کرباسید ...
سال ۷۹ یا ۸۰ بود. مناظره ای از طرف انجمن اسلامی در دانشگاه شریف برگزار
شده بود که از طرف جناح اصلاح طلب احمد زیدآبادی و از جناح اصول گرا محمد
نوری زاد دعوت بودند. ما هم با آن شور و شوق انقلابی و در آن فضای به نسبت
آزاد با هر جمله زیدآبادی کف زدیم و به هر جمله نوری زاد هو کردیم. آن
زمان اصلاحات در اوج بود و اصول گرایی در اقلیت. زید آبادی از موضع قدرت حرف می زد و نوری زاد درمانده.
۱۰ سال از آن زمان می گذرد. یکی در رجائی شهر در بند است و یکی هر از چند
گاهی سر از انفرادی اوین در می آورد. نامه آخر نوری زاد را که نوری زاد
عزیز، تو دینت را به من و هم سن و سالان من پرداخت کردی، بخشیده شدی و به
رهبرت هم لذت بخشیده شدن را نوید می دهی . گوش شنوایی نیست.خواندم یا د آن
روز افتادم. آن روز وقتی صحبت از مقام معظم رهبری می کرد اشک در چشمانش
جمع می شد، امروز هم وقتی صحبت از رهبری (نه مقام معظم!) می کند، اشک می
ریزد. آن اشک از عشق بود و این اشک از درد. آن روز از برادر سپاهی صحبت می
کرد که تکه های بدنش را در کیسه ای ریختند تا به خانواده اش بدهند و امروز
از سپاهیان فربه از مال حرام صحبت می کند.
از ما هم بگذر، اگر در وبلاگت نظر نا مربوطی نوشتیم، هو کردیمت، ندانستیم از جنس مایی.
ذاتت با کیهانیان فرق داشت.ولی همتون سر و ته یک کرباسید ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.