۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سهشنبه
۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه
قیصر و قیصرها حاصلِ فرهنگِ ( پوشالی مذهبیِ ) جامعه اسلام زده ما !!!
من متنفرم از تفکری که غیرت مرد رو در تعصبش به ناموس میبینه و تنها راه حفظ ناموس رو هم خشونت کور...
چند
شب پیش واسه چندمین بار، قیصر رو دیدم. این بار اسطوره بودن کارگردان و
بازیگرها و نوستالژیها و داستانهای اون عصر طلایی رو کنار گذاشتم و با
یه نگاه تازه به ماجرا نگاه کردم. با یک دید بی طرف و تفکر انتقادی به
تمام جریان فیلم.
بر خلاف دفعههای قبل حالم از فیلم به هم خورد.
نه تنها از فیلم، بلکه احساس تنفری پیدا کردم به اون تفکری که رفتار
قهرمانهای این فیلم رو الگو و پرنسیپ قرار دادند و هنوز هم میدن.
داستان از این قراره که خواهر دو لات چاقو کش مورد تجاوز قرار میگیره و
بعد از آبستن شدن، تنها راه حل مشکل رو تو خودکشی میبینه، اما قبل از
مرگش تو کاغذی همه چیز رو توضیح میده و مقصر داستان رو معرفی میکنه. مقصر
که چه عرض کنم، ضدّ قهرمان داستان رو. برادر بزرگ خواهر، لاتی که چارسوق
قرق میکرده و بعد از پابوسی امام رضا چاقو رو غلاف میکنه و میچسبه به
کار...برادر کوچک خواهر، لات دیگهای که تو چاقو کشی دست کمی از بزرگه
نداره و به قول فرمون خان، بازارچه رو به خون میکشه...
خاندایی،
نماد پوسیده و نم کشیده نصیحتهای کتابی و بکن نکنهای احمقانه...مادر
خانواده، پیرزنی در نقش مجسمه تمام قد مذهب...و دو برادری که تمام مغزشون
پر از فکر انتقامه...
آخر فیلم هم مثل تمام فیلمهای از این دست،
به یک نتیجه کلیشهای و مردم پسند میرسه...ضدّ قهرمانها دونه دونه کشته
میشن و قهرمانها هم به نوعی در راه دفاع از ناموس و پاک کردن لکه ننگ، به
بارگاه ملکوتی پرتاب...
ادامه نسل مردمی که این فیلم رو الگو
کردند و قیصر وار به دفاع از ناموس بلند شدند، همونها هستند که ساعت یک
نیمه شب برای تماشای صحنه اعدام جوون هفده ساله صف میکشند...
حالا
چرا حالم از این فیلم به هم خورد...تو این فیلم دخترکی که به زور مورد
تجاوز قرار گرفته، راحتترین کار رو پنهان کردن میبینه و به امید ازدواج
با تجاوز گر به کسی چیزی نمیگه...بعد از اینکه آبستن میشه و از ازدواج،
نا امید، برای اینکه این لکه ننگ رو از دامن خانواده غیرتمندش پاک کنه، یا
شاید به خاطر اینکه به دست برادرهای غیورش سلاخی نشه، مرگی بی درد رو
انتخاب میکنه...اما آگاه یا نا آگاه به واکنش خانواده، دلیل خودکشیش رو هم
برای خانواده به جا میگذاره...
در داستان فیلم، سزای تجاوز، نه
قانون برای تأدیب متجاوز، بلکه مرگ دختر قربانی و شروع زنجیر انتقام
گیریهای کور و خشنه. تو تمام فیلم حرفی از شکایت و قانون زده نمیشه، در
عوض تنها قانونی که به چشم میخوره، قانون خون و شمشیره...قانون رو کسی
تعیین میکنه که چاقو در دست داره.
این فیلم و فیلمهای از این
دست، به جای اینکه برخورد انسانی رو با این قضیه به بیننده یاد بدن، دقیقا
بر عکس عمل میکنند. دختر قربانی حتا شجاعت و جرات بیان کردن اتفاقی که
براش افتاده رو نداره. در ذهن اون تنها دو واژه تعریف میشه: آبرو،
ننگ...هر عاملی که آبروش رو به خطر بندازه، ننگ محسوب خواهد شد و تنها راه
پاک کردن ننگ، مرگه..
برادر ها، لاتهایی که تمام دوران جوونیشون
رو به عربده کشی و زد و خورد گذروندن...در نظر اونها هم، اولین قانون
برای مجازات کسی که آبروشون رو ننگین کرده، مرگ با تیغ چاقوشونه...
واکنش خاندایی، کسی که به قول خودش چهل سال از عمرش رو تو زورخونه، جایی
که به عنوان رویشگاه کسوت مردونگی تلقی میشده، گذرونده، به این تجاوز
اینه: خوب شد مرد و این ننگ رو با خودش زیر خاک برد...
واکنش فرمون خان!!!، اولین مرد داستان...کسی که بعدها هم اسم و مرامش اسطوره شد: خونش رو میریزم، من نکشم قیصر میکشه
واکنش قیصر: چاقو...
این فیلم مزخرف احمقانه پره از عقدههای خشونت گرایی و خشونت طلبی...دل
قیصر به التماسهای قربانی خودش زیر دوش حمام خوشه، دیدن رنگ خون روحش رو
ارضا میکنه، دل فرمون موقع مرگ، به حس انتقام گرفتن قیصر خوشه...جملهای
که هنوز که هنوزه، توی ادبیات حماسی نسل جوون و میانسال نقش بسته: قیصررررر
کجائی که داشتو کشتن...
اعظم، نامزد قیصر، کسی که به عنوان یه
زن عاشق باید نمادی از روح لطیف و احساسات زنانگی باشه و به مدد همین حس،
دنبال راه حلی برای مشکل باشه، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و چند نفر
کشته شدند، احمقانهترین راه رو پیشنهاد میکنه: بیا از اینجا فرار کنیم و
بریم یه جا که یه زندگی آروم رو شروع کنیم...
واکنش پیرزن: انگار
تقدیر من اینه که بچه هام با دست خودشون، خودشون رو نفله کنند...برای این
به اصطلاح مادر هم انگار اهمیتی نداره که چند نفر به دست همین بچهها کشته
شدند، بی هیچ احساس گناهی از این آدمکشی، نگران جان فرزند خودشه...
در این فیلم هیچ حرفی از این نیست که قانون، جرم رو پیگیری کنه، لاتهای فیلم قانون رو مینویسند و خودشون هم اجرا میکنند...
سر تا ته فیلم، ترویج خشونت، بی قانونی، لات بازی، مرد بودنهای پوشالی و
مهمل وار، مذهب گرایی خشن و احمقانه، هرزگیهای فکری، اسطوره سازیهای
پوچ...
من متنفرم از تفکری که غیرت مرد رو در تعصبش به ناموس میبینه و تنها راه حفظ ناموس رو هم خشونت کور...
من متنفرم از تفکری که به زن، به دختر این اجازه رو نمیده تا از زیر چادر و
حجاب نه تنها موی سر، بلکه اندیشه بیرون بیاد و اینقدر به حقوق خودش آشنا و
پایبند باشه تا به جای پنهان کردن درد تجاوز، اون رو با همه در میون بذاره
و به جای پاک کردن خودش از ننگ - نه ننگ از خودش - دنبال راهی برای محکوم
کردن متجاوز باشه، نه زمینه ساز تجاوزی دیگه...
من متنفرم از
تفکری که هر جور هماغوشی رو که خارج از چارچوب مذهب و سنّت و هنجار پوچ
جامعه و عرف باشه، خواه تجاوز خواه از روی خواست و علاقه، لکه ننگی میدونه
و تنها راه پاک کردن اون رو در خون میبینه...
همین تفکر قیصر وار در این جامعه مردسالار مافنگی وحشی بوده که زمینه ساز تمام سلاخیهای ناموسی شده و میشه و خواهد شد...
من متنفرم از واژههای غیرت و ناموس و آبرو، که تنها چیزی رو که در ذهن من تداعی میکنه، رنگ خشن خون و برق تیغه چاقو و شمشیره...
فیلم قیصر برای من یادآور حلق بریده دختران سرزمینم شد و شکم دریده مردان...
و من متنفر شدم از این فیلم خشونت طلب و حال به هم زن
حماقت در سرزمین من سر به جنون برداشته...
از دوستِ خوبم هیوا
۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه
تقدیم به تمام زنان ایرانم ... به مناسبت روز زن
منم بانوی ایرانی
منم بانوی ایرانی،
همان آیینهی حیرت فزای صنع یزدانی،
همان گنجینهی مانای فرهنگ اهورایی،
به دستم مشعل روشنگر دنیای انسانی
من از بیمنتهای عشق میایم
کلید گنج مقصودم
خدایم داده فتح الباب بس اسرار پنهانی
ز اندوهان نمیگویم به راه مهر میپویم
که من فرخ نژاد و بهمن و پاک و سپنتایم
زن شایسته ی دیروز و هم امروز و فردایم
منم آن دختر صحرا،
همان سرو بلند عشق و آزادی،
که هنگام سحر در دشتهای خرم پوشیده از شبنم
تمام برهها در بزم من آواز می خوانند
و دستان توانمند من از پستان گاوان
با محبت شیر می دوشند
منم چادر نشین پر تلاش دشت های دور
همانند ستیغ کوهها آزاده و مغرور
تنور نان و فانوس و اجاق کومه ام روشن
منم آن نقشبندی کز سر انگشت گهربارم
به دشت خالی هر دار قالی خرمنی از عشق میکارم
به شالیزار باران خورده با شادی سرور و مهر میآرم
منم دنیای شعر و گنج الهام و هنر بانوی ایرانی
همان خلوت نشین ساحت پر راز عرفانی
همان الهام بخش عارفان عرش ربانی
کتاب بسته و ناخواندهی آیات سبحانی
طبیبم من، شفای جسم و جان دردمندانم
پرستاری صبورم مرهم افسرده حالانم
یکی آموزگار عاشقم، استاد آزادم
به گاه داوری، نیکو نهاد و عادل و رادم
منم همراه و همگام و حریف و همدم و همسر
به گاه نیک و بد پشت و پناه و در بلا یاور
منم مادر.
منم مادر،خدای کوچک هستی ده انسان
که با لالای شیرینم زمان آرام میگیرد
وبا آواز رنگینم زمین بیدار میگردد
و در آغوش پر مهرم شقاوت رنگ می بازد
منم مادر شفای خاطر آزرده از آلام انسانی
سخن کوته،
منم شعر بلند زندگی زیبا و بی پایان
منم بانوی ایرانی و فخر کشور ایران
همان آیینهی حیرت فزای صنع یزدانی،
همان گنجینهی مانای فرهنگ اهورایی،
به دستم مشعل روشنگر دنیای انسانی
من از بیمنتهای عشق میایم
کلید گنج مقصودم
خدایم داده فتح الباب بس اسرار پنهانی
ز اندوهان نمیگویم به راه مهر میپویم
که من فرخ نژاد و بهمن و پاک و سپنتایم
زن شایسته ی دیروز و هم امروز و فردایم
منم آن دختر صحرا،
همان سرو بلند عشق و آزادی،
که هنگام سحر در دشتهای خرم پوشیده از شبنم
تمام برهها در بزم من آواز می خوانند
و دستان توانمند من از پستان گاوان
با محبت شیر می دوشند
منم چادر نشین پر تلاش دشت های دور
همانند ستیغ کوهها آزاده و مغرور
تنور نان و فانوس و اجاق کومه ام روشن
منم آن نقشبندی کز سر انگشت گهربارم
به دشت خالی هر دار قالی خرمنی از عشق میکارم
به شالیزار باران خورده با شادی سرور و مهر میآرم
منم دنیای شعر و گنج الهام و هنر بانوی ایرانی
همان خلوت نشین ساحت پر راز عرفانی
همان الهام بخش عارفان عرش ربانی
کتاب بسته و ناخواندهی آیات سبحانی
طبیبم من، شفای جسم و جان دردمندانم
پرستاری صبورم مرهم افسرده حالانم
یکی آموزگار عاشقم، استاد آزادم
به گاه داوری، نیکو نهاد و عادل و رادم
منم همراه و همگام و حریف و همدم و همسر
به گاه نیک و بد پشت و پناه و در بلا یاور
منم مادر.
منم مادر،خدای کوچک هستی ده انسان
که با لالای شیرینم زمان آرام میگیرد
وبا آواز رنگینم زمین بیدار میگردد
و در آغوش پر مهرم شقاوت رنگ می بازد
منم مادر شفای خاطر آزرده از آلام انسانی
سخن کوته،
منم شعر بلند زندگی زیبا و بی پایان
منم بانوی ایرانی و فخر کشور ایران