۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

قرار نبود اینجور زندگی را سر کنیم ...


تا جایی که فهمیده‌ام قرار نبوده این ‌قدر وقت‌مان را در آخور‌های سرپوشیده‌

تاریک بگذرانیم به جای چریدن زندگی و چهار نعل تاختن در دشت‌های بی‌مرز.

قرار نبوده تا نم باران زد، دست‌پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک

روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.

قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی،

دندانهای مصنوعی، خنده‌های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه‌های مصنوعی.

حتما‌ً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ‌نوردی مصنوعی در سالن می‌کنند

به جای فتح صخره‌های بکر زمین.

هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این‌چنین با بغل دستی‌های‌مان

در رقابت‌های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم،

این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی

زمین خدا راه برویم، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های

ما رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند،

دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات

چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش

داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند…

قرار نبوده این ‌همه در محاصره‌ی سیمان و آهن، طبقه روی طبقه

برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین

وجود داشته باشد، بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده‌‌ی

آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده؛

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟…

کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری

قابل مقایسه نیست… این چشم‌ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌

برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،

اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروسها دیگر به هیچ‌کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به‌جایشان

صبح‌خوانی کنند. آواز جیرجیرک‌های شب‌نشین حکمتی داشته حتماً،

که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم

و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،

بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگی‌مان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان.

قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب

و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان

و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم.

قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا علیه خورشید عالم‌تاب و گرما و محبتش،

زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پای‌مان یک‌بار هم

بی‌واسطه‌ی کفش لاستیکی/چرمی یک مسافت

صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه‌ی

سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین‌قدر می‌دانم که این‌همه “قرار نبوده”‌ای

که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده…

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم،

اما سردر نمی‌آوریم چرا !!!

پیش از حکومت کهریزکی اسلامی ...

بخشی از کتابم «حجاب، پرچم اسلامیسم، فاشیسم قرن 21»
تلاش برای دست یافتن به حقوق برابر زنان با مردان

  نادره افشاری
1307/1928
زنان برای تحصیل در خارج از کشور به بورس آموزشی دست یافتند.

1314/1936
با کشف حجاب اولین دبستان مختلط افتتاح شد.

1317/1938
زنان بدون هیچ محدودیتی به دانشگاه تهران راه یافتند.

1323/1944
قانون تعلیمات اجباری به تصویب رسید.
شورای‌عالی جمعیت‌های زنان تشکیل شد.

1341/1963
زنان به حقوق کامل سیاسی دست یافتند. [در دوران محمدرضا شاه فقید و پنج سال پیش از جنبش ماه مه 1968 اروپا و امریکا]

1342/1963
زنان به نمایندگی مجلس انتخاب شدند.

1345/1966
با وحدت تمام انجمن‌های زنان «سازمان زنان ایران» تشکیل شد.

1346/1967
زنان به کادر سیاسی وزارت امور خارجه وارد شدند.
زنان دارای حق قضاوت در دادگاه و عضویت در نیروهای انتظامی شدند. قانون حمایت خانواده به تصویب رسید.

1347/1968
شرکت نخستین وزیر زن در هیئت دولت.
قانون خدمات اجتماعی زنان به تصویب رسید.
اولین مرکز رفاه خانواده توسط سازمان زنان ایران گشوده شد.

1347/1968
زنان به خدمت در صفوف سپاهیان انقلاب پرداختند.

1349/1970
زنان به عضویت انجمن شهر و شهرستان و استان انتخاب شدند.

1354/1975
قانون حمایت خانواده اصلاح شد و ایران در گردهمآئی سال بین‌المللی زن شرکت کرد.
نخستین زن به مقام وزیرمشاور در امور زنان رسید

1357/1978
طرح اقدامات ملی به تصویب رسید.

در این سال دو میلیون زن ایرانی رسماً به کار اشتغال داشتند. 187928 زن در دانشگاه‌ها و در رشته‌های تخصصی تحصیل می‌کردند. 146604 زن کارمند دولت بودند، که از آنها 1666 نفر سمت مدیریت داشتند. 22 زن نماینده‌ی مجلس، دو زن سناتور، یک زن وزیر، یک زن سفیر، سه زن معاون وزیر، یک زن فرماندار، پنج زن شهردار، 333 زن نماینده ی انجمنهای شهرستان و شهر بودند.
اما پس از افتضاح تاریخی سال 57

8 مارس 1979/اسفندماه 1357
تظاهرات زنان در اعتراض به تحمیل حجاب اسلامی.

1358
لغو قانون حمایت خانواده؛ محرومیت زنان از اشتغال به قضاوت؛ اجبار زنان به پذیرش حجاب اسلام؛ جدائی زنان و مردان در سواحل دریا و مسابقات ورزشی؛ تظاهرات زنان در اعتراض به تحمیل حجاب اسلامی و لغو قانون حمایت خانواده.

1359
با تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی خمینی به مقام ولی فقیه برگزیده می‌شود و احکام و سنن اسلامی، نقش زن در خانواده و جامعه را تعیین می‌کنند؛ با آغاز انقلاب فرهنگی دانشگاه‌های ایران تعطیل می‌شوند؛ به زنان حق شرکت در انتخابات عمومی با رعایت موازین اسلامی داده می‌شود.

1360
حدود حقوق و آزادی‌های زنان را فتوای ولی فقیه تعیین می‌کند؛ به ویژه در موارد اختلاف بین مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان.

1361
براساس احکام اسلامی زنان از حق حضانت فرزندان خردسال خود پس از جدائی از همسر محروم می‌شوند؛ مدارس ابتدائی و دبیرستان‌ها منحصرا دخترانه یا پسرانه می‌شوند.

1362
گشت‌های پلیس ویژه‌ی مقابله با حجاب غیراسلامی آغاز می‌شود.

1368
حق انحصاری شوهر به طلاق زن موکول به حکم دادگاه‌های خاص براساس موازین اسلامی می‌شود.

1373
به زنان اجازه داده می‌شود به عنوان مشاور قضائی در دادگاه‌های ویژه‌ی خانوادگی حضور یابند.

1376
سازمان دیده‌بان حقوق بشر جایزه‌ی دفاع از حقوق زنان و کودکان خود را به «شیرین عبادی» اعطاء می‌کند؛ در انتخابات ریاست جمهوری، شمار کثیری از زنان به محمد خاتمی رأی می‌دهند؛ برای نخستین بار پس از انقلاب اسلامی، زنان [تنها برای تماشا] به میدان‌های مسابقه‌ی فوتبال راه می‌یابند. [که البته بعد دوباره این «حق» باز پس گرفته می‌شود و زنان دیگر حق شرکت در میادین ورزشی و تماشای مسابقات را ندارند/تا امروز]

1377
قانون مصوب مجلس شورای اسلامی حضور مشاور حقوقی زن را در دادگاه‌های رسیدگی به دعاوی حضانت کودکان الزامی می‌کند.

1379
تعداد دانشجویان دختر وارد شده به دانشگاه‌ها از تعداد دانشجویان پسر بالاتر می‌شود؛ دختران دانشجوی دانشگاه دخترانه‌ی قم در اعتراض به محرومیت از فراگرفتن برخی از دروس [به سبب نبودن استادان زن] در مقابل دانشگاه به تظاهرات دست می‌زنند...[1]
و پیش از حکومت کهریزکی اسلامی!
در سال 1910 میلادی در 47 دبستان از 2167 دانش آموز دختر ثبت نام شد. در سالهای 1918 تا 1919 دولت میرزا حسنخان وثوق‌الدوله «دارالمعلمات» را در ایران تاسیس کرد. همزمان هم ده مدرسه‌ی ابتدایی دولتی دخترانه در ایران تاسیس شدند.
طی ده/دوازده سال از 1926 تا 1937 میلادی تعداد دانش آموزان دختر در دبستان‌ها از 17000 به 47000 تن و در دبیرستان‌ها از 700 تن به 2000 دانش آموز دختر افزایش یافت. تاسیس مدارس دخترانه نیز سرعت بیشتری یافت. در نیمه‌ی دهه 1930 شاهد گشایش مراکز آموزش عالی به روی زنان بودیم. در سالهای 1936 تا 1937 بیش از هفتاد دانشجوی دختر در دانشگاه تهران درس می‌خواندند.
دهه 1930 دولت نقش فعال‌تری در بررسی مسایل زنان داشت. از 27 نوامبر تا 2 دسامبر 1932 دومین کنگره‌ی زنان شرق با پشتیبانی جدی دولت در تهران برگزار شد.
در پایان کنگره، قطعنامه‌ی 22 ماده‌ای خود را در مورد حقوق زنان، فرصت‌های برابر آموزشی، شغلی و دستمزدها، اصلاح قانون خانواده و الغای چندهمسری و روسپیگری را منتشر کرد.
[در دوران رضا شاه]
رضاشاه پس از بازگشت از کشور ترکیه، سیاست منع چادر را در تابستان 1934 فرمول‌بندی کرد. یکسال بعد در 14 اکتبر 1935 علی اصغر حکمت، وزیر معارف کشور به ابتکار خود از تعدادی از آموزگاران زن پیشتاز، افراد باسابقه و قدیمی جنبش زنان دهه‌های  1920 و1930خواست تا کانون بانوان را بوجود آورند.
کانون علیه «کفن سیاه» [اشاره‌ای تحقیرآمیز به چادر] به مبارزه پرداخت و در جلسه‌های خود شرکت کنندگان را به حضور بدون حجاب تشویق می‌کرد. چهار ماه بعد در 17 دیماه 1314 خورشیدی/7  ژانویه 1936 دانشسرای تهران علیه چادر دست به اقداماتی زد.
مخالفت نیروهای محافظه کار و مذهبی سرکوبی و کشف حجاب اجباری به سیاست رسمی کشور بدل شد. در حالیکه توده‌ها همچنان از چادر استفاده می‌کردند، زنان تحصیلکرده و بسیاری از زنان طبقه‌ی متوسط از «کشف حجاب» استقبال کردند.
پس از اجرای رفع حجاب، «کانون» در 1937 از یک انجمن زنان به یک مرکز رفاهی و آموزشی زنان جوان و بزرگسال به ریاست خانم دولت آبادی تبدیل شد.
پس از کناره‌گیری [اجباری] رضاشاه از پادشاهی در سال 1941 حقوق زنان، به درگیری نیروهای «مدرن» و محافظه کار و مذهبی بدل شد. واکنش عمده به حقوق زنان از جانب روحانیان محافظه‌کار و سازمان نوبنیاد بنیادگرای «فدائیان اسلام» سرچشمه می‌گرفت. آنان خواهان بازگشت به «چادر» و توقف «جنبش حق رای زنان» بودند.
از 1953 تا انقلاب سفید 1963 شاهد فعالیت تعدادی از سازمانهای رفاهی و انجمن‌های حرفه‌ای زنان و همچنین انتشار نشریات زنان بودیم. در این دوران برخی از سازمان‌ها مانند «جمعیت راه نو» فعالیت داشتند. این سازمان در 1955 به وسیله‌ی خانم مهرانگیز دولت آبادی بنیاد نهاده شد. مهرانگیز دولت آبادی در نیمه‌ی دهه‌ی هفتاد میلادی نخستین سفیر زن ایران بود.
در سال 1959 فدراسیونی با عنوان شورایعالی جمعیت‌های زنان ایران، متشکل از 18 سازمان موجود زنان، با حضور شاهدخت اشرف پهلوی به عنوان رئیس آن شکل گرفت. اگر چه فدراسیون استقلال داشت، اما پشتیبانی دستگاه پادشاهی نشانه‌ی آغاز جنبش حقوق زنان دولتی بود که در  نیمه‌ی دهه‌ی 1960 به شکل‌گیری سازمان ز نان ایران«WOI» انجامید. بین سالهای 1341 و انقلاب سفید تا درست سرفصل انقلاب اسلامی، زنان از همه گونه حقی برخوردار بودند. در سال 1959 دو آخوند سید حسین طباطبایی و سید محمد بهبهانی با این طرح‌ها مخالفت کردند که مخالفتشان رد و محکوم شد.
دو هفته پس از ششم بهمناه 1341 و اعلام اعطای حق رای به زنان، بازار و مناطق جنوبی تهران و چند شهرستان شلوغ شد.
آموزش زنان نقشی حیاتی در ارتقای بیداری زنان و بهبود شرایط زنان در دوره‌ی 1946 تا 1976 ایفا ساخته است. در طی این دوران رقم دانش آموزان دختر در مقطع ابتدایی از 94000 به 1800000 در مقطع متوسطه از 7000 به 824000 و در تحصیلات عالی از 500 نفر به 43000 افزایش یافت.
همچنین 12430 نفر زن عضو سپاه دانش وجود داشت که در نیمه‌ی دهه‌ی1970 در روستاها فعالیت می‌کردند. تا اواخر دهه‌ی 1970 زنان به بسیاری از رشته‌های تحصیلی، از جمله پزشکی، حقوق، مهندسی، تعلیم و تربیت، علوم انسانی و جز آن راه یافتند.
پیشرفت آموزشی در طی این دوره همراه با رشد سریع اقتصادی بود که با دادن فرصت‌های شغلی مسیر مشارکت زنان را در بازار کار، از مشاغل تخصصی تا تمامی سطوح بوروکراسی دولتی تسهیل کرد. زنان در دانشگاه‌ها، ارتش و نیروهای پلیس و به عنوان قاضی، خلبان، مهندس و در ورزش‌های عمومی مشغول شرکت جستند. افزون براین تعدادی از زنان در پست‌های دولتی برگزیده شدند.
در اواخر دهه‌ی1970، 22 زن در مجلس، 2 زن در سنا،  333 زن [20 درصد از کل] در شوراهای محلی و 5 زن شهردار وجود داشت. افزون بر این یک زن وزیر، سه زن معاون وزیر، یک زن سفیر و یک فرماندار زن نیز وجود داشت.
همه‌ی این حقوق از زنان ایران پس از افتضاح تاریخی سال 1357 پس گرفته شد.
رضا شاه پهلوی در 17 دیماه 1314 قانون رفع حجاب را رسما اعلام کرد و در مراسمی که در جشن پایان تحصیلی دختران در دانشسرای مقدماتی تهران برگزار شد، چنین گفت:
«بی نهایت مسرورم که می‌بینم خانم‌ها در نتیجه‌ی دانایی و معرفت به وضعیت خود آشنا و به حقوق و مزایای خود پی برده‌اند؛ ما نباید از نظر دور بداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمی‌آمد؛ یعنی نصف قوای عامله‌ی مملکت بیکار بود؛ شما خواهران و دختران من حالا که وارد اجتماع شده‌اید، بدانید وظیفه‌ی شماست که باید در راه وطن خود کار کنید؛ شما تربیت کننده‌ی نسل آتیه خواهید بود؛ انتظارمان از شما خانم‌های دانشمند این است که در زندگی قانع باشید و کار نمائید و از تجمل و اسراف بپرهیزید!»
 نادره افشاری

کوروش کبیر...

من با هیچ کس سر ایین و باوراو نمیجنگم!
چون خدای او همان کسی است که خرد او میگوید!

۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

عکس‌ها و خاطره ها

این عکسو که دیدم یادِ عربده کشی‌ گروهی خام و تهی مغز افتادم که هر روز این شعار رو سر می‌‌دادند ،

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی رو نگهدار



خمینی استخون هاش هم تو قبر پوسید ولی‌ از اون آقاهه هنوز خبری نیست که نیست ...


یا الله شون کر بوده نشنیده یا اینکه اصلا مهدی در کار نیست 

 

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

سخنی با استاد سخن پرانی بهرامِ مشیری...



  این مردک چنان در جامه پهلوی ستیزی فرو رفته که اندک اندک این خاندان را با مغول و ترک و افغان یکی‌ خواهد کرد...
 بهرام خان مشیری، فرموده که دوران پهلوی، دوران ستیز با هنر و موسیقی‌ ایرانی بود...موسیقی‌ دانان در فقر مطلق زندگی‌ میکردند...هنرمندان را با آجر به جشن هنر شیراز می‌بردند

تنها یک سخن با این جناب مشیری...استاد سخن، حکیم، فرزانه، بی‌ شرف...ببند...

موسیقی‌ دانان در دوران پهلوی در فقر و نداری زندگی‌ میکردند؟ می‌دانی
استاد
شجریان گاهی‌ برای دو ساعت آواز در برنامه گل‌های رنگارنگ و گل‌های جاویدان در رادیو تا ساعتی‌ هزار و دویست تومن می‌گرفت؟ آن هم در دهه پنجاه که با ده هزار تومن میشد خودرو خرید؟

می‌دانی پرویز یاحقی و علی‌ تجویدی چقدر از شورای نوازندگان رادیو دستمزد می‌گرفتند؟

تو می‌دانی غلامحسین بنان کجا زندگی‌ میکرد؟

تو خانه استاد حسن کسائی و استاد جلیل شهناز را دیده بودی؟

تو بانو پریسا را می‌شناسی؟

در جشن هنر شیراز قابلمه میزدند مردک؟

تو راست پنجگاه
استاد
شجریان با ساز لطفی‌ و تنبک فرهنگفر را ندیدی؟

تو الا‌ای پیر فرزانه پریسا را در حافظیه شیراز نشنیدی؟

تو دو نوازی سنتور پایور و تنبک حسین تهرانی‌ را در این جشن ندیدی؟

پهلوی هنر ستیز بود ابله؟

نکند رادیو تهران و برنامه موسیقی‌ پیرنیا زمان عمه مصدق شروع شد؟

نکند آزمون آواز باربد و خانه موسیقی‌ که با بودجه فرح پهلوی اداره میشد از مهرورزی‌های توده ای‌ها و مصدّقی‌ها بود؟

کسائی چند بار در خارج از ایران نواخته باشد خوب است؟

استاد
شجریان چند بار با بودجه مرکز حفظ موسیقی‌ در اروپا و آمریکا خوانده باشد خوب است؟

انگار فراموش کردی که صفحه‌های ضبط شده تکنوازی‌های استادان موسیقی‌ ایران، زمان چه کسی‌ ضبط شد؟

سال ۶۰ چه کسی‌ هنرمندان رادیو را اخراج کرد؟ پهلوی؟

هر سال چهارصد میلیون دلار خرج جشن هنر شیراز بود؟ 
 جنس بنگ و افیونت ناب نبوده استاد...

بخوان و ببین و بشنو که صبا و بنان و تجویدی و یاحقی و ملک و پایور و بسطامی و افتتاح و ذوالفنون و شهناز و کسائی و بهاری و شریف و هایده و مرضیه و پریسا و هنگامه اخوان و که و که و که، زمان پهلوی‌ها کجا بودند و تو کجا...

ببین و بخوان که والاگوهر فرح پهلوی چه کرد با هنر در پستو خفته این سرزمین...

جناب مشیری...ببند...
 هیوا  (رنگین‌کمان )

حقوق بشر اسلام ...


۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

با این بهرامِ مشیریِ برساز( جاعل) و دروغگو و نیرنگ باز؛ چه باید کرد ؟؟؟

دوستانِ گرامی و ارجمند؛ درود بر شما.
با این بهرامِ مشیریِ برساز( جاعل) و دروغگو و نیرنگ باز؛ چه باید کرد ؟؟؟
من ( بابک-م)؛ این بهرام مشیری را، از نخستین روزهایی که در برنامه های ماهواره ای پدیدار شد؛ می شناسم.
این مرد نیرنگ باز و برساز( جاعل)؛ به "فرود فولادوند"( فتح الله منوچهری) که در گذشته ؛ این اسلامِ اهریمنی را می کوبید؛ خُرده می گرفت که چرا به باور های مسلمانان! می تازد .
همین بهرام مشیری را می گویم.
اکنون برای ما شده است خُرده گیر به اسلام!!!!( منتقد به اسلام)
هه...هه..هه..
و در این کارش هم، هرچه انجام می دهد روخوانی از روی کارهای دیگران است.
یک نَسک ( کتاب) در اینباره هنوز ننوشته است.

این مرد!!! در جایی شنیدم که می گفت: برخی از چامه هایِ "فردوسی بزرگ " فاشیستی!!!! " هستند.
همان چامه-یِ : "چو ایران نباشد تن من مباد ..." را می گفت.
و بسی بسیار ژاژگویی ها و بیهوده گویی های دیگری... ،که همگان می دانند.
سخنان بی پایه و دروغش ؛ یکی دو تا نیست.

این مرد!!!! در کُهن نگاری( تاریخ) ؛دستبری و دستکاری( تحریف ) می کند.
تاریخ را وارونه نشان می دهد.
و بت بزرگش؛ محمد مصدق السلطنه-یِ قاجاری است ؛ که از بستگان محمد علی سلطان قاجاری بود ؛ که مهستان( مجلس مشروطه) را به توپ بست و از این خان زاده-یِ قاجار( مصدق) صدایی در نیامد.

بهرام مشیری؛ از پهلوی ها؛ کینه-یِ بسیاری دارد.
و نمی دانم که آیا می دانید : که این نیمه مشیگ!!! برای چه از پهلوی ها کینه دارد یا نه؟
به هر روی...؛ گرفتاری های داشته است درباره-یِ برخی از خوی هایِ آنچنانی!!!! و بالایِ 18 سال!!! آن هم درباره-یِ همگنانش!!!! که شاید چندان نتوانم باز تر از این بگویم.
بگذریم.
دژخوی و اپیونی ( معتاد) هم هست.
و بدون این گَند کاری ها؛ روزش شب نمی شود و شبش هم روز نمی شود.
گاهی که اینگونه دروغ گویی و بیهوده گویی می کند؛ گمان می رود که آنچه دود می کرده است، آنچنان خوب نبوده است که این آدم!!! را ،به اینگونه یاوه گویی هایی که می بینیم؛ وادار می سازد.

در آن برنامه-یِ "سرزمین جاویدش" در صدا و سیمایِ شجره! ( پارس) هم ، می نشیند و سخنرانی( یاوه گویی) می کند؛ و دورگو ( تلفن) را هم می بندد و از ترسش ، پاسخگو به خرده گیری ها ( انتقادات) و واخواهی های( اعتراض هایِ) بینندگان نیست.

این بهرام خااااااااااانِ !!!!! مشیری؛ پسر نیرنگ باز و مسلمانِ مهدی بازرگان( عبدالعلیِ بازرگان) و خودِ مهدی بازرگانِ اسلام پناه را می ستاید و آنها را مردانی نیک می داند؛ و در همان گاه؛ استاد شجاع الدین شفا را می کوبد و فاشیست و بی سواد!!! می نامد.
و چرا؟؟
چون مهدی بازرگان وپسرش عبدالعلی خان!!! ؛ مصدقی هستند و از دید او ،هرکه با مصدق چایی خورده باشد آدم خوبی است.
و شجاع الدین شفایی که، یکی از بزرگترین خرده گیران( منتقدان) به این اسلام تازی است ؛ از دید بهرام خانِ مشیری!!! آدم بدی است.
چون مصدق اللهی نیست.
این است داوری هایِ بیهوده و ناراست این مرد!
و بدانیم که : این بهرام مشیری، قاجاریان را می ستاید!!!!
همان قاجاریانی که: ایران را بر باد دادند و به راستی که انیرانی بودند.
از دید بهرام مشیری؛ احمد سلطانِ قاجار؛ آزادی خواه!!!! بوده است.
در جایی دیگر ؛ دیدم که: از جواد هیئتِ پان تُرک جدایی خواه و ایرانستیز ؛ داشت به خوبی یاد می کرد و به نیکی نام می برد.
و چرا؟؟
چون این جواد خانِ پان تُرک و جدایی خواه( تجزیه طلب)؛ در روزگارِ گذشته؛ پایِ یکی از دوستانِ گرمابه وگلستانِ این بهرام مشیری را ، درمان کرده بوده است.
می بینید؟؟
هرکه دشمن پهلوی باشد؛ از دید بهرام مشیری؛ آدمی خوب است!!!
اگر چه که پان تُرک! و ایرانستیز باشد .

و چه بگویم از ژاژگویی ها و دروغ پردازی های بی شمارِ این بهرام مشیری؛ که پایانی ندارد و یکی دوتا هم نیست.
-------------------------------------------------------------------------------
پاینده باد ...ایران.
برافراشته باد... درفشِ سه رنگ شیر و خورشید نشان، به همراهِ درفش کاویانی، در کنار نماد نیاکانی؛ فرَوَهَر؛ در جای جای ایران زمین.
ایدون باد و ایدون تَرج باد.

باسپاس :" بابک میهن دوست"

فلوچارت جواب دادن احمدی نژاد ...


۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

جريمه نامحسوس: صد در صد جدی بگیرید ...




از این پس قبض  جریمه ای در کار نیست
 

هم اکنون شماره عمودی پشت کارت خودروی خودرا که با آی آر شروع میشود به شماره 30005151 اس ام اس کنید تا از تعداد و مبلغ جریمه های خود با خبر شوید

جریمه نامحسوس 


  از ماه گذشته فاز جدید پلیس اكترونیك در پایتخت به مرحله اجرا گذاشته شده است و بر این اساس تخلفات رانندگان علاوه بر كنترل‌های ماموران، از طریق دوربین‌های نظارتی سطح شهر نیز به صورت لحظه‌ای ثبت می‌شود.



ماموران آموزش دیده پلیس راهور تهران با استفاده از بیش از 600 دوربین كنترل ترافیك، علاوه بر كنترل ترافیك پایتخت با تخلفاتی همچون تجاوز به گذرگاه عابر پیاده، توقف‌های دو و سه ردیفه، توقف در محل‌های ممنوع و داخل و حریم میادین، عبور از چراغ قرمز و ... برخورد می‌كنند.

اما سوال اینجاست که در مقابل چه خدماتی این گونه توقع رعایت قوانین را از مردم دارند ؟

سیستم راهنمایی و رانندگی ما کپی برداری شده از سیستم انگلیسی است اما آیا خدمات جاده ای ، شهری ،زیر ساختها ،پارکینگ ها و نظم چهارراه ها و چراغ قرمز ها  ، امنیت اتومبیل ها ،فضای عبوری خیابان ها و برخورد ماموران راهنمایی و رانندگی هم به همان ترتیب انگلستان است؟

چه کسی پاسخگوی مردم است؟

بزرگترین مجازات برای خمینی این است که بمیرد ودر قالب یک زن در رژیم خودش دوباره متولد شود. «مادونا»


پاسخ به توهین حسن شریعتمداری (فرزند آیت‌اللّه شریعتمداری) در صدای آمریکا به شعور نسل جوان ایران


آقای شریعتمداری در برنامه افق صدای آمریکا با حمله به میهن پرستی‌  و توجه نسل جوان ایران به تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام،  مشکل بزرگ امروز را  باستان گرایی و توجه به خاک و خون ارزیابی کرد!!
پاسخ من به این  آخوندزاده این است: 
آقای سید حسن شریعتمداری دوران امر به معروف و نهی از منکر شما آخوند‌ها و آخوند زادگان به پایان رسیده است. از خود شروع کنید و به دیگران پند و اندرز‌های آخوندی ندهید.
شما که روزی ۱۷ بار بر مهری که بخاطر تبرک !! از خاک کربلا و نجف است سجده می‌کنید، خاک پرست هستید نه جوانانی که از خلیج پارس و دریای مازندران و حق ایران و ایرانی‌ در دفاع از مرز و بوم کشور نیاکانی  خود سخن می‌گویند.
آقای سید !  حسن شریعتمداری، شما که روزی ۵ بار به سو‌ی خاک  شهر نیاکان تازی خود، مکه نماز میخوانید خاک پرست هستید، نه آن جوانی ایرانی‌ که بوسه بر آرامگاه کورش بزرگ میزند. اسلام شما تباهی و تحجر برای ایران ما به ارمغان آورد، ولی‌ کورش بزرگ برای همه جهانیان از  آزادی و برابری سخن گفت.
آقای سید حسن شریعتمداری، آیت‌اللّه زاده، شما از خون پرستی‌ می‌گوئید؟!   شما دیگر چرا؟  آیا جز این است که ۱۴۰۰ سال است شما فرزندان و نوادگان خاندان محمد تازی‌ خون مردم ایران را در شیشه کرده‌اید؟ آیا جز این است که پدر شما آیت‌اللّه سید کاظم  شریعتمداری خمس و زکات را به نام فرزند محمد بودن از مردم فریب خورده ایران میگرفت؟ مگر در آئین شما سید بودن برتری نیست؟ شما دیگر چرا؟ آیا جز این نیست که شما فرزندان خاندان تازیانی که ایران را ۱۴۰۰ سال است در زنجیر خرافات نگاه داشته‌اید از آن روز می‌ترسید که به جای اذان پلید اسلامی شما، از هر بام و کوی " فریاد چو ایران مباشد تن من مباد " برخیزد؟ آیا آن روزی که ایرانی‌ به یاد آرد که بوده است، آخرین روز دکانداران خرافات اسلامی نخواهد بود؟
آقای سید حسن شریعتمداری به شما و دیگر  اخوندیان می‌گویم، مشکل امروز ما اسلام است و تازی پرستانی مانند شما که ایران را فدای اسلام و انسانیت را فدای الله کردید. حکومت ایران زائیده اندیشه پلید محمد تازی‌ و آخوند‌هایی‌ است که ایرانی‌ را پست و خوار و بیگانه را سید و آقا خواندند.
 آقای سید حسن شریعتمداری من و بسیاری دیگر مانند من دیگر امام و رسول شما را نمی‌خواهیم. امر به معروف و نهی از منکر امثال شما یعنی‌ فضولی آخوندی را دیگر تحمل نخواهیم کرد.  شما به جای امر به دیگران ابتدا خانه دین خود را پاک کنید و دست از سر ما ایرانیان بردارید. ۱۴۰۰ سال تحملتان کردیم، دیگر بس است.
خسرو فْرَوَهَر

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

اگه خدا بیاد زمین و بخواد با ولایت دربیفته، اون روهم زیرپا می گذاریم...


بازجو به نوری زاد : اگه شده از رختخواب تو و زنت فیلم بگیریم و پخشش کنیم این کار رو می کنیم و می شکونیمت / اگه خدا بیاد زمین و بخواد با ولایت دربیفته، اون روهم زیرپا می گذاریم




محمد نوری زاد فعال سیاسی و هنری در یادداشتی گزارشی را از آدم ربایی هفته پیش خود منتشرکرده است. وی در این گزارش گوشه ای از رفتار های غیرانسانی ماوران امنیتی را افشا کرده است.

نوری زاد که هفته پیش از سوی عده ای از ماموران لباس شخصی بدون ارائه حکمی ربوده شد و پس از ساعاتی آزاد شد در این گزارش آورده است: سرتیم این جماعت که وحشی ترازهمه بود وظاهراَ معتاد بنظرمی رسید آمد ودرصندلی جلونشست و دستورحرکت داد.

سیگاری روشن کرد وگفت: نوری زاد، حالا دیگه برا ما زرنگ بازی درمیاری؟

ازما عکس می گیری؟

خیال کردی خیلی زرنگی؟

درهمان حال که صورتم تا کف اتومبیل فاصله ی زیادی نداشت گفتم: نه بابا زرنگ بازی کدومه؟

زرنگی مخصوص شماهاست.

زرنگ شماهایید که وسط شهر، روزروشن، بدون حکم، منو می دزدید و جاهای دیگه هم گوش تاگوش سرمردمو می برید آب ازآب تکون نمی خوره. سرتیم معتاد که دوست نداشت پیش روی دستیارانش باب بحث وا شود غرید که: تمومش کن. من هم تمام کردم. طرف من اینها نبودند. دلم برایشان می سوخت.

نوری زاد اشاره کرده چگونه از سوی ماموران اطلاعاتی تحت تعقیب قرار دارد.

متن کامل این گزارش به نقل از جرس به شرح زیر است:

پیش از شرح ماجرا این را بگویم که در زندان انفرادی، یک شب بازجویی که لهجه اصفهانی داشت برای شکستن مقاومت من دم گوش من غرید: آشغالِ کثیف، یا می شکنی یا می شکونیمت. اگه شده از رختخواب تو و زنت فیلم بگیریم و پخشش کنیم این کار رو می کنیم. و ادامه داد: خط قرمز ما نظام و ولایته. توکه عددی نیستی، خداهم اگه بیاد زمین وبخواد با نظام و ولایت دربیفته، خدا روهم زیرپا می گذاریم. بازجوی اصفهانی این حرفها را درست شب عاشورا به من می گفت. از دور دست های زندان اوین، صدای عزاداری مردم به گوش می رسید. که من درجوابش گفتم: این من و این رختخواب زن وبچه ام. اگه مردید و چیزی ازمردانگی توخودتون سراغ دارید نقشه تونو عملی کنید. وادامه دادم: شماها خیلی وقته برای حفظ نظام وولایت خدا رو زیرپا گذاشتید. جوری می گی خدا اگه بیاد زمین که انگار خدا توزمین نیست! خدا هست و شماها گوش تا گوش سرمی برید.


صدای آن بازجوی بی ادب اصفهانی هنوز درگوش من می پیچد: اگه شده ازرختخواب تو وزنت فیلم بگیریم و پخشش کنیم این کارو می کنیم . دراین مدت چهاربار و در هر بار با هشت نفرو ده نفربه خانه و زندگی من ریخته اند وچیزهایی را که به کارشان می آمده بارکرده اند وبرده اند. چه می گویم؟ دزدیده اند. حتی آلبوم ها وعکس ها و فیلم های کاملاَ خصوصی و خانوادگی ام را.


من با تمام ارادتم به خدا و پیغمبر، به خدا و پیغمبرقسم می خورم که ورود ناگهانی اینها به اتاق خواب یک معترض و فیلم برداری از هم آغوشی او با همسرش ازدم دستی ترین کارهای این هیولاهای حیات وحش جمهوری اسلامی است. آنجا که هیولاها به نرمیِ دونیم کردن خیار، سرمی برند، فیلم برداری ازخلوت یک معترض، زنگ تفریح شان است.


این روزها به قول وزیراطلاعات، میان سپاه و اطلاعات شکرآب است و مرتب به تیپ هم می زنند . من درماههای زندان، هم دردست اطلاعاتی ها اسیربوده ام هم دردست سپاهیان. وبعد که اززندان بیرون آمده ام، هردوی اینها را درنوشته هایم به غلیظ ترین وجه ممکن نواخته ام. بدیهی است که سوژه ی مشترک این دو دستگاه باشم و تحت تعقیب ومراقبت شان. درجاهای مختلف ازمن عکس و فیلم می گیرند. حتی سه بار آنها را درحال تقلا برای بازکردن درِ اتومبیلم دیده ام. سررسیدنهای ناگهانی واتفاقی من باعث شده که رخ دررخ آنها قرارگیرم وشناسایی شان کنم. آنها ناخواسته مأموران خود را عوض می کنند وچهره های تازه را بکارمی گیرند.


روز پنجشنبه بیست و پنجم خرداد اما ورق برگشت. آن روز، این من بودم که از تعقیب کننده ها واتومبیلشان عکس و فیلم گرفتم. هشت نفربودند. درسه اتومبیل پژو. سه نفرشان پیاده بودند و پنج نفرشان داخل اتومبیل ها که درچند جای یک محله به کمین من نشسته بودند. حتی بطوراتفاقی یکی شان را دیدم که کف صندلی عقب پژویی دمردراز کشیده بود. آنها انتظارداشتند من ازسمت مقابل داخل آن خیابان فرعی شوم. اما به صورت اتفاقی ازپشت سرشان سردرآوردم ودیدمشان.


درروزهای قبل بی تفاوت به حضورآنها به دنبال کارخود می رفتم. اما آن روزتصمیم گرفتم دونفرازپیاده هایشان تعقیب کنم. یکی ازآنها غیبش زد اما دیگری را دریک کوچه ی بن بست گیرانداختم. خودش را به ندیدن زد. ادای زنگ زدن درِخانه ای را درآورد. اما بازیگرخوبی نبود. با تلفن همراهم ازاو عکس وفیلم گرفتم. وبعد رفتم و ازیکی ازاتومبیل هایشان که سه نفرداخل آن بود عکس و فیلم گرفتم. از پلاکش مخصوصاَ.


این که آن روز آنها به دنبال چه بوده اند، البته به خودشان مربوط است. حتماَ درراه خدا به مجاهدتی مخلصانه مشغول بوده اند. شاید برای بردن اتومبیل من یا کارگذاشتن چیزی درآن آمده بودند. که اتفاقاَ آن روز درتعمیرگاه بود. وشاید هم برای فیلم برداری ازصحنه ی دلخواهشان با ورودی ناگهانی دریک بزنگاه مطلوب.


آنها خوب می دانند که برای نابود کردن من درچنته ی اطلاعاتی شان تنها و تنها یک راه، وفقط یک راه باقی مانده. چه؟ بی حیثیت کردن. کاری که بارها وبارها با معترضان کرده اند و نتیجه ی دلخواه گرفته اند. حذف فیزیکی و به زندان انداختن من به صلاح شان نیست.


آن روز وقتی ازآنها عکس وفیلم گرفتم، سواریک اتومبیل کرایه شدم. وبی دلیل سوار کرایه ای دیگر. درراه به عکس ها وفیلم های گرفته شده از اطلاعاتی ها یا سپاهی ها نگاه می کردم. تعدادی ازآنها را به یک جای امن ارسال کردم. شاید نیم ساعت هم نگذشته بود که به چراغ قرمزیک چهارراه رسیدیم. چشم تان روزبد نبیند ناگهان برادران غضبناک که حدوداً هفت هشت نفربودند سررسیدند و مغول گون برسقف اتومبیل کرایه کوفتند و مرا و راننده را بیرون کشیدند. این یورش وحشیانه برای من زنگ تفریح بود اما برای راننده که جوانی بلند بالا وپرورش اندامی بود با هول وهراس آمیخت. من به غضب غلیظ چهره ی براداران لبخند می زدم وهمین لبخند من نمی دانم چرا آزارشان می داد. صدای یکی شان را شنیدم که به دیگری می گفت: ببین چطورداره می خنده بی ناموس!


وحشیانه کیف مرا و تلفن همراه مرا از دستم کشیدند و به دستور سر تیم خود به دست من از پشت دستبند زدند. در همان حال با صدای بلند روبه مردی که با نگرانی ازداخل اتومبیلش به من وبه رفتاراین هیولاهای غضبناک می نگریست که انگار جاسوسی وطن فروش را دستگیرکرده اند، خودم را معرفی کردم: نوری زاد. سرتیمِ مهاجمین که بی دلیل چهره اش را به غلظتی از عصبیت افراط گونه فروبرده بود رو به من غرید که : اگه یه دفعه ی دیگه داد بزنی بخوای جوسازی کنی دندوناتو می ریزم تو دهنت. مرا رو به دیوار و لب جوی کنارخیابان نشاندند تا درباره ی راننده تحقیق کنند. خیلی زود متوجه شدند که او با من ارتباطی ندارد. به یکی شان گفتم ازجیب من پول درآورید و کرایه اش را بدهید. همین کاررا کردند.


به جزدونفرشان که با ادب می نمودند، مابقی این مأموران اطلاعاتی یا سپاهی، آدمهای بی سواد و جامانده وفرومایه ای بودند که اگر به همین کارفرونمی شدند، حتماً به دزدی و کلاشی و اخاذی روی می بردند. مرا با دستنبدی که تنگ ازپشت بسته بودند برصندلی عقب یکی ازاتومبیل های خود نشاندند. پیش ازحرکت، همان مأموری که او را درکوچه ای بن بست گیرانداخته بودم سرش را به داخل آورد و ازمن پرسید: ازکجا به من شک کردی ازم عکس گرفتی؟ به اوگفتم: ماوشما خیلی وقته داریم با هم زندگی می کنیم. نمی دانم منظورمرا فهمید یا نه؟ به اوگفتم که بازیگرخوبی نیست وهمین ادا و اطوار او مرا نسبت به او مشکوک کرده بود.


سرتیم این جماعت که وحشی ترازهمه بود وظاهراَ معتاد بنظرمی رسید آمد ودرصندلی جلونشست و دستورحرکت داد. سیگاری روشن کرد وگفت: نوری زاد، حالا دیگه برا ما زرنگ بازی درمیاری؟ ازما عکس می گیری؟ خیال کردی خیلی زرنگی؟ درهمان حال که صورتم تا کف اتومبیل فاصله ی زیادی نداشت گفتم: نه بابا زرنگ بازی کدومه؟ زرنگی مخصوص شماهاست. زرنگ شماهایید که وسط شهر، روزروشن، بدون حکم، منو می دزدید و جاهای دیگه هم گوش تاگوش سرمردمو می برید آب ازآب تکون نمی خوره. سرتیم معتاد که دوست نداشت پیش روی دستیارانش باب بحث وا شود غرید که: تمومش کن. من هم تمام کردم. طرف من اینها نبودند. دلم برایشان می سوخت.




درراه، سرتیمِ این جماعت مرتب ودرچند نوبت با رییس بزرگ درتماس بود. که چه بکنند و کجا بروند؟ یکبارتلفن سرتیم زنگ خورد. رییس بزرگ بود. سرتیم که نسبت به او بسیارچاپلوس می نمود، با روچشمم حاجی، رو تخم چشمم، خیالت تخت حاجی اطاعت کرد وبه راننده دستورداد کنارخیابان توقف کند. رییس بزرگ پرسید که آیا لپ تاب همراهش هست یانه؟ که سرتیم گفت نه، یک کیف دارد و یک تلفن. وگفت: درسته. یه چندتایی ازما عکس گرفته. کیف مرا درصندوق عقب گذاشته بودند. سرتیم پیاده شد ورفت سروقت کیف من و همزمان با کاویدن کیفم به رییس بزرگ گزارش داد: توکیفش یه چندتا دفتروکاغذهست. نه، لپ تاب نداره. توکاغذاش یه بیانیه هم هست. بخونم؟ تیترش اینه: بیانیه ی محمد نوری زاد درباره ی بازداشت غیرقانونی خود. این بیانیه ازهشت ماه پیش درکیف من بود ودرحافظه ی اینترنت برای پخش. من اگرنیمه شب به خانه برنمی گشتم، این بیانیه بهمراه نامه ها وعکس ها وفیلم هایی که نوشته وساخته بودم یک به یک وخودکار منتشرمی شدند.


خلاصه بعد ازهماهنگی های فراوان قراربراین شد که مرا به فلان جایی که خودشان می دانستند کجاست ببرند.


یک ساختمان با دری سنگین و آهنین. به زورچشم بندی به صورتم کشیدند. اززیرچشم بند دیدم دوسه سربازدراطراف من رفت وآمد می کنند. جوانانی که دوره ی خدمت خود را آنجا می گذراندند و با ادب و مهربان وانسان بودند. یکی ازسربازان مرا به داخل یک اتاق برد وبریک صندلی نشاند. به سرتیم که لابد از شکارخود درپوست نمی گنجید گفتم: این دستبند شما خیلی تنگ است. دست ها و کتف های مرا اذیت می کند. لااقل آن را ازجلو به دستم ببندید. استخوانهای کتف من به شدت درد می کرد. وقتی اهمیت ندادند باهمان وضعیت به پهلو کف اتاق درازکشیدم. وکمی بعد به پهلویی دیگر. بعد ازاستعلام یکی شان که با ادب بود، آمد و دستبند را ازجلو به دستانم بست. اما چشم بند هم چنان به صورتم بود.


دوساعت بعد داد زدم مرا به دستشویی ببرید. بردند. با همان دستبند وچشم بند. صدای سرتیم را می شنیدم که به سربازهمراه من گفت: درِدستشویی روکاملاً بازبذار. به سربازگفتم: بگولااقل این دستبند را بازکنند من بتوانم شیرآب را بازکنم. پرسید. اجازه ندادند. وهمان را برای من تکرارکرد. که: اجازه نمی دند. تقلای من دردستشویی بجایی نرسید و بی نتیجه به سربازگفتم مرا برگرداند به داخل اتاق.


ساعتی بعد، ازرییس بزرگ خبرآمد که می توانند درداخل دستشویی دستبند را ازدست من بازکنند. وساعتی بعدتر دستورآمد که می توانند کلاَ دستبند و چشم بند را کناربگذارند. یکی ازسربازان که جوانی خوش چهره و با اصل و نسب و مهربان بود ، دم به دم تا ساعت ده شب داخل اتاق می شد و به من می گفت: براتون چایی بیارم؟ نهار؟ آب؟ چایی؟ شام؟ که من با تشکرازاو، می گفتم نه پسرم. تصمیم گرفته بودم چیزی نخورم. ودراعتراض به این که رسماَ مرا دزدیده اند، مستقیم به یک اعتصاب خشک فرو بروم.


ساعت یازده شب شد. داد زدم یک پتو به من بدهید. که یکی ازربایندگان آمد وگفت: ازاینجا می رویم. وسایل مرا تحویل دادند. کیف وتلفن و پولهای داخل جیبم را. بازچشم بند و دستبند و خوابیدن روی صندلی عقب پژو. این بارسرم را روی پای جوانی که درکنارم نشسته بود گذاردم. احساس کردم پسرخودم است. اونیزانسان بود. برخلاف بالاتری هایش. درِآهنین بازشد واتومبیل ازساختمان بیرون زد.


درراه سرتیم با دوستان وهمکاران خود درتماس بود. داریم میایم بالا . این بالا کجامی توانست باشد؟ ومگرآن ساختمان درپایین شهربوده؟ به خود گفتم: تورا به اوین می برند. خودت را برای یک دوره ی جدید آماده کن. وآماده کردم. خودم را دربند دوالف سپاه، و ۲۰۴ یا ۲۰۹ اطلاعات دیدم. وبحث وجدل با بازجوهایی که کیفیت سخنان ورفتارشان را خوب می شناختم.


ساعت نزدیک دوازده بود که دریک خیابان تاریک مرا پیاده کردند و رفتند. به دورشدنشان چشم دوختم. شماره ی اتومبیل را به خاطرسپردم. بعداَ همین شماره را درنوشته ی آن ناشناسی دیدم که هنگام دستبند زدن درچهارراه شلوغ خودم را به او معرفی کرده بودم.

بله، مرا درروز روشن دزدیدند و در نیمه شب رهایم کردند. من خیلی خوش شانس بودم که ازاین آدم ربایی جان سالم بدربردم. چه مردان وزنان بی نشانی که گونی به سرشان کشیدند و به ناکجا بردند و بیخ تا بیخ گلویشان را بریدند وهیچ نشانی نیزازآنان درز پیدا نکرد. دخترم گفت: شکایت کن

. گفتم: ازکه؟

با چه سندی؟

به کجا؟

راستی عجب سرودی می شود این پرسش های پی درپی: قانون؟

دستگاه قضایی؟

ادب؟

انسانیت؟

تکریم شهروندان؟

اسلام؟

جمهوری اسلامی؟


محمد نوری زاد سی ام خرداد سال نود و یک

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

موقعی که اللهِ عادلِ مدینه کور است نتیجه‌اش این میشود !!!


چرا آبادانی‌ها به لاف زنی‌ معروفند ؟!



شهر آبادان در قبل از انقلاب به یکی‌ از شهرهای مدرن خاورمیانه تبدیل شده بود و یكسری امکانات داشت كه در هيچ جاي ايران و حتي خاورميانه وجود نداشت. از اين روي مردم آبادان وقتی براي بقیه مردم در شهرهاي ديگر ایران امكانات شهرشان را بازگو و تعریف می‌کردند، آنها باور نمی‌کردند و فکر می‌کردند دارند دروغ می‌گويندو لاف مي‌زنند! 
در آن زمان فرودگاه بین مللی آبادان به اکثر نقاط جهان پرواز داشت و حتا شهروندان در هر ساعتی‌ می‌توانستند هواپیما خصوصی به هر نقطه از کشور اجاره‌ کنند. سینما تاج بزرگترین سینمای ایران و سومین در خاورمیانه بود که هماهنگ با سینماهای پاریس فیلم روز دنیا را اکران میکرد و در طول هفته به صورت برنامه ریزی شده فیلمهایی به چند زبان زنده دنیا اکران میشد
 
آبادان شهری بود طرح خودروهای مسافربر به صورت رایگان جهت رفاه مردمش در برخی‌ نقاط را داشت
۱. اولین تراموا در ایران۲. اولین خطوط اتوبوس رانی درون شهری۳. اولین ایستگاه تلویزیون و رادیو پس از تهران 
۴. اولين شبکه فاضلاب۵. اولین پیتزافروشی در خاورمیانه (پیتزا مونتکارلو ایتالیایی)۶. اولین تیم رسمی فوتبال باشگاهي۷. اولین فرودگاه بین‌المللی 
۸. اولین پیست موتور سواری ، ماشین سواری ، اسکواش ، گلف و سالن بیلیارد در ایران۹. اولین شهری که خیابانهایش آسفالت شد 
۱۰. اولین اداره‌ی راهنمایی ورانندگی۱۱. اولین سینمای روباز و دومین سینمای سرپوشیده
12 بهترین آب شرب خاورمیانه
 
و از همه مهمتر اولين پالايشگاه نفت خاورميانه
حالا در مي يابيد كه لاف و دروغي در كار نبوده و هموطنان ما در واقع توهم لافزني نسبت به آباداني هاي خونگرم، مهربان و ميهمان نواز داشته و البته هنوز هم دارند!



۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه

چقدر اینجا آشناست....

چقدر اینجا آشناست
 
آنجاکجاست که:
منطق تقلیداست، کتاب دکوراست، روزنامه تبليغات است، آزادی
میدان است، جمهوری خیابان است، استقلال تيم است، شعارآسان است، شعورنایاب
است، پینه های دست عار است، پینه بر پیشانی افتخار است.دروغ حلال است،
شادی حرام است، اعدام اصلاح است، اصلاح فساداست، داناافسرده است، نادان
کامیاب است، درد مردم بي درمان است، ریا ایمان است، ایمان برای نان است،
زربرای زوراست، زوربرای زر است، و تزوير براي هردو ؟

چقدر اینجا آشناست
 
 

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

قرآن فاحشه معنویست...

این کمال حماقت است که قرآن را دستور خدا بدانیم وآنرا اصل قانون اسلام بنامیم. قرآنی که برای هر شخصی با تفسیری که او میکند, مفهوم دیگری پیدا میکند, بمانند فاحشه ایست که هرکس به همانگونه که میخواهد, بهره خودش را از آن میگیرد. قرآن فاحشه معنویست.
 

۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

این چه خدای است که توان پاسداری از خانه خود در مقابل سیلی را ندارد؟




در سال ۱۹۴۱ بارانی سیل آسا در مکه بارید که سیل عظیمی راه افتاد و کعبه را هم فرا گرفت.



اما نکته اینجاست که در نسخه های آئین های قدیمی آمده است که سیل نشان از قهر خداوند و برای از بین بردن کفار! هرچند ما این رخداد را یک رخداد طبیعی می دانیم؛ ذهن کانکاشگر ما می پرسد: در کعبه ای که جز حاجی و نمازگزار نیست کدام قهر بر کدام کفار؟ آیا خدا از پاسداری خانه خود ناتوان است؟

داستان ابراهیم و بت ها را یادآور می شویم. ابراهیم شبانه بت ها را با تبر خورد کرد و در آخر تبر را بر دوش بت بزرگ نهاد، فردای آن روز که آمدند و او را مقصر شناختند، گفت بت بزرگ اینکار را کرده. سپس استدلال می کند این چه خدایانی هستند که از خانه و سمبل خود نمی توانند دفاع کنند. همین پرسش منطقی اینجا مطرح می شود. این چه خدای است که توان پاسداری از خانه خود در مقابل سیلی را ندارد؟

وقتی در دنیای امروز و با استناد عکس می بینیم که چنین رخدادی اتفاق افتاده، چه دیدگاهی به ذهن منطقی وارد می شود؟ «آری! این خانه ساختمانی قدیمی بیش نیست.»

توضیحی در کار نیست ...


۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

من ایرانیم ...


پدرم در شاهرود به دنیا آمده
مادرم در یک روستای دور به دنیا آمده
خودم در تهران به دنیا آمدم
پدر شوهرم در اصفهان و شوهرم در همدان
فرزندم را نمیدانم در کدام شهر یا حتا کشور به دنیا آورم
ولی قطعا ایرانی خواهد بود
من عاشق لهجه مردم جنوبم
من دلبسته به تک تک مردم این مرز و بومم
هر روز درود می فرستم به کوروش که ما را گرد هم آورد
و فردوسی که زبانمان را زنده نگه داشت
من پیرو بابک و مازیارم
هر روز لعنت می فرستم به روزبه (سلمان فارسی) که خیانت کرد
و راه عرب را به مملکت ما باز کرد
آن الدنگی که به زبان فارسی میگوید زبان اشغال نمی داند خود سرزمین عزیزمان ایران را با قدمهای نامیمونش کثیف کرده؟
اینجا اول ایرانی با گویش فارسی بود بعد بقیه اقوام آمدند
پس چه ایرادی دارد که زبان فارسی زبان رسمی باشد؟
اما به هر حال زبان ترک و کرد و لر و ترکمن و ...
و هر لهجه ای نباید باعث جدایی و تفرقه شود.
هزار و چهارصد سال است که زیر استعمارفرهنگ و تعصب عرب جاهلیت
 به سر می بریم و به آن می نازیم
هزار و چهارصد سال است خطمان عوض شده و به آن می نازیم
هزار و چهارصد سال است که زنانمان نصف شده اند و خوشحالیم
هزار و چهارصد سال است که به مردانمان توهین می شود و خندانیم
من که فارسم و تهرانی چرا به لهجه شمال و جنوب بخندم
مگر من با خواهرم و برادرم شباهت عینی داریم که
 توقع داریم گویشمان هم مثل هم باشد؟
 اصلا کی گفته فارسی قشنگتر از ترکی است؟
 چرا جنوبی های عزیز که عربی صحبت می کنند می گویند ما عربیم؟
ننگ نیست ایرانی خود را عرب بنامد ؟
زبانش عربی باشد یا گیلکی ، ایرانی است.
چرا فکر نمی کنیم که باید اول به هم بخندیم بعد با هم دعوا کنیم  که بعد راحت بتوانند جدایمان کنند.
چرا شهرستانی ها فکر می کنند تهرانی ها خیلی خوشبخت اند؟
برج میلاد داریم ولی استفادش برای آقازاده هاست که پول نفت تو جیبشان است نه برای مردم
چرا وقتی سال هشتاد و هشت تهرانی ها قیام کردند ترکها و کردها حمایتشان نکردند؟
 مگر ایران فقط تهران است؟ مگر بی پولی و بیماری و کمبود امکانات برای شهرستانی هاست ؟
مگر آنها که دارند سرمایه مملکت را می دزدند فقط از تهرانیها می دزدند؟
چرا سعی نمی کنیم تعصب و خرافات را کنار بگذاریم ؟
چرا خودمان را رها کردیم و منتظریم یک نفر از غیب بیاید به دادمان برسد؟
 چرا خودمان را دربند گریه و التماس و توسل کرده ایم و نشسته ایم؟
مگر ما آدم نیستیم ؟ مگر شعور و اراده و قدرت انتخاب نداریم ؟
 چرا از فلان و بهمان میخواهیم واسطه ما و خدا باشد و کارهایمان را درست کند؟
مگر قدرت زنده ها از مرده ها بیشتر نیست؟
چرا هر کس خود را به خدا چسباند ما باید دنبالش راه بیفتیم؟
خودمان عرضه نداریم به خدا نزدیک شویم؟
عقلها را از اسارت آزاد کنیم.
عقلها را از اسارت آزاد کنید