۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

من كجا ايرانيم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من كه با دين عرب آميخته ام ......................كيش و آيين را به تازى باخته ام
من كه زرتشت كهن را داده ام ....................... جاى آن قر آن تازى ديده ام

من كجا ايرانيم؟

من كه نامم نام تازى گشته است ..........................گه غلام اين و گه آن گشته است
ميروم مشهد به پا بوس رضا ............................گرچه فردوسى همانجا خفته است

من كجا ايرانيم ؟

من كه تاج شاهيم چون رفته است............................جاى آن عمامه بر سر رفته است
من كه جشنم جاى نوروز و سده ..............................عيد فطر و عيد قربان گشته است

من كجا ايرانيم ؟

من كه بر گوشم چو روحم خسته است ...........................زاهدى بانگ اذان را گفته است
بر سر هفت سين من هر نوبهار ..................................جاى شهنامه چو تازينامه است

من كجا ايرانيم ؟

من كه از دستم زبانم رفته است .........................آن شكر شيرين نباتم رفته است
من كه از پارسى به فارسى تن دهم .....................چون عرب با واژه ام بيگانه است

من كجا ايرانيم ؟

من كه قلبم با عزا پر گشته است ....................با غم بيگانه دل آغشته است
من كه با اشك و غم و سينه زنى .......................شور و شادى از برم گم گشته است

من كجا ايرانيم ؟

من كه خرمدين ز يادم رفته است ...................مهر ميهن از روانم رفته است
گرچه از بانگ خروس تابانگ شب .......................حلق من الله اكبر گفته است

من كجا ايرانيم ؟

من كجا ايرانيم تا فتنه است ..........................من كجا ايرانيم تا فتنه است
خاك ميهن در كف بيگانه است .......................من كجا ايرانيم تا ميهنم

اينچنين بى يار و ياور گشته است

من كجا ايرانيم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Reply With Quote

حلقه محاصره احمدی‌نژاد

تقابل بین خامنه‌ای و احمدی‌نژاد اکنون به بزرگ‌ترین بحران حکومتی در جمهوری اسلامی تبدیل شده



حلقه محاصره محمود احمدی‌نژاد روز به روز تنگ‌تر می‌شود. قدرت او در انتصاب مقامات حتا در سطح معاون وزیر محدود شده و اطرافیان او یکی پس از دیگری بازداشت و به «اعتراف» کشانده می‌شوند. مجلسیان برای استیضاح و عزل او صف‌آرایی کرد‌اند، و قوه قضاییه از بازداشت‌های دیگر افراد نزدیک به او خبر می‌دهد. تنها نیرویی که ظاهرا در برابر این فشارها از او حمایت می‌کند شخص علی خامنه‌ای است. خامنه‌ای برای برآوردن احمدی‌نژاد مایه زیادی گذاشته است و برای کنار زدن او باید هزینه سنگینی را تحمل کند. در عین حال، حمله گازانبری به اطرافیان احمدی‌نژاد به اشاره و هدایت او صورت گرفته است. یعنی سیاست موازی حفظ احمدی‌نژاد و حذف اطرافیان او دقیقا از بیت رهبری هدایت می‌شود. ولی یک رییس جمهور بی‌قدرت که نتواند کابینه خود را اداره کند و یا اختیار عزل و نصب وزیران و زیردستان خود را داشته باشد تا چه حد می‌تواند از خود کارآیی نشان دهد یا سیاست‌های نظام را پیش ببرد؟
در ساختار سیاسی حمهوری اسلامی، رییس جمهور به رغم این که بالاترین مقامی است که مستقیما باید از سوی مردم انتخاب شود از اختیارات زیادی برخوردار نیست. ولایت مطلقه فقیه همه ارگان‌های حکومتی را تحت کنترل ولی فقیه در آورده و هر گونه استقلال رأی و عمل را از آنان گرفته است. این رابطه، با تفسیر‌های چاپلوسانه از ولایت فقیه به وسیله شورای نگهبان و ارگان‌های دیگر متکی به ولی فقیه (به شمول مجلس خبرگان)، غلیظ‌تر شده و کمترین جایی برای اقدام مستقل رییس جمهور باقی نگذاشته است. اصطلاح «تدارکات‌چی» گویاترین صفتی بود که محمد خاتمی در زمان ریاست جمهوریش برای توصیف این مقام از زبان مخالفانش به کار گرفت. یک تدارکات‌چی یک مأمور اجرایی است و نه مسئول اجرایی. این یعنی که رییس جمهور اسلامی ایران در نظام ولایت مطلقه فقیه حد اکثر می‌تواند به عنوان یک مأمور اجرای منویات ولی فقیه عمل کند و نه بیشتر. فلسفه حاکم بر نظام ولایت فقیه نیز که اعتبار رییس جمهور را نه به رأی مردم و بلکه به «تنفیذ» ولی فقیه مربوط می‌کند همین نتیجه را به دنبال می‌آورد.
از این رو، یک رییس جمهور «خوب» در این نظام کسی است که رابطه خود را با ولی فقیه درست بشناسد و به عنوان بازوی اجرایی او عمل کند. احمدی‌نژاد نشان داد که در دوره اول حکومت خود این رابطه را به خوبی درک کرده و متناسب با آن عمل کرده است. خامنه‌ای بارها از کارنامه احمدی‌نژاد در آن دوره دفاع کرد و مشکلی هم با وزیران کابینه او نداشت. این تجربه هم‌چنین خامنه‌ای را به این نتیجه رسانده بود که احمدی‌نژاد بهترین گزینه برای سر برآوردن از صندوق‌های رأی در سال 1388 است، و عوامل اجرایی ولی فقیه کار مهندسی انتخابات را به دست گرفتند تا منظور او را برآورده سازند. این کار البته چندان ساده نبود، و خامنه‌ای مجبور شد برای تثبیت احمدی‌نژاد به عنوان رییس جمهور از اعتبار و حیثیت سیاسی خود مایه زیادی بگذارد و شخصا در برابر مردمی که در اعتراض به مهندسی انتخابات به خیابان‌ها ریخته بودند بایستد. هیچ‌گاه در تاریخ سی و چند ساله جمهوری اسلامی، ولی فقیه برای برآوردن و تثبیت یک رییس جمهور تا این حد از خود مایه نگذاشته بود. 
آن چه را که البته خامنه‌ای و اطرافیانش تصور نمی‌کردند این بود که احمدی‌نژاد در دوره دوم حکومت خود ساز دیگری بزند و به جای اطاعت مطلق از ولی فقیه برای آینده پس از پایان حکومتش طرح و برنامه داشته باشد. ولی ظاهرا احمدی‌نژاد از اولین روزهای پس از انتخابات 88 نقشه‌های دیگری در سر داشته است. او که می‌دانست ولی فقیه به دلیل هزینه سنگینی که برای برآوردن او تحمل کرده است نمی‌تواند او را از خود طرد کند و تنها بگذارد به نوعی استقلال رأی در برابر اولیگارشی روحانیت روی آورد. روحانیت حاکم که به تبع از خامنه‌ای قبلا از او حمایت کرده بود اکنون خود را در معرض بی‌مهری و بی‌توجهی احمدی‌نژاد و اطرافیان او می‌دید و زنگ خطر بزرگی را احساس کرد. این احساس آن قدر قوی بود که روحانیان برجسته‌ای که تا دیروز احمدی‌نژاد را نظرکرده امام زمان می-دانستند و داستان هاله دور سر او را باور می‌کردند یک شبه به مخالفان سرسخت او تبدیل شدند، به تفسیق و تکفیر اطرافیان او پرداختند و او را مسحور رمالان و جنیان دانستند. علاوه بر این، آنان بارها شکایت پیش خامنه‌ای بردند و از او چاره خواستند.
احمدی‌نژاد، اما، فارغ از این فشارها و چرخش‌ها که مدافعان دیروز او را به دشمنان امروز او تبدیل کرده بود، همکاران وفادار خود را در مقامات مختف حکومتی مستقر کرده بود و تا وقتی خامنه‌ای مستقیما در این امر دخالت نمی‌کرد وقعی به این فشارها نمی‌گذاشت. انتصاب اسفندیار رحیم مشایی به عنوان معاون رییس جمهور یکی از مواردی بود که دخالت مستقیم خامنه‌ای را به دنبال داشت. ولی احمدی‌نژاد به جای اطاعت از ولی فقیه تا توانست در برابر نظر خامنه‌ای مقاومت کرد و تنها پس از این که خامنه‌ای دستور برکناری مشایی را علنا صادر کرد، احمدی‌نژاد به آن تن داد، ولی بلافاصله او را در مقام رییس دفتر خود نشاند. علاوه بر این، او بعدا مناصب متعدد دیگری را در اختیار مشایی قرار داد و عملا او را به قدرتمندترین «عضو کابینه» خود تبدیل کرد. خامنه‌ای به وضوح از این اقدامات احمدی‌نژاد ناراضی بود و نارضایی خود را به تلویح و تصریح نشان می‌داد و در عین حال مجبور بود در برابر منتقدان احمدی‌نژاد از او حمایت کند و بین او و مشایی و سایر همراهانش مرز بکشد.
تقابل بین خامنه‌ای و احمدی‌نژاد اکنون به بزرگ‌ترین بحران حکومتی در جمهوری اسلامی تبدیل شده است. خامنه‌ای دستور داده است که مخالفان احمدی‌نژاد اطرفیان او را که مقام‌های اجرایی یا عملیاتی دارند هدف قرار دهند، ولی به خود او کار نداشته باشند. اکنون نه فقط روحانیت حاکم فشار خود را بر احمدی‌نژاد و اطرافیان او تشدید کرده است و بلکه ارگان‌های دیگر حکومتی تحت سلطه ولی فقیه نیز بی وقفه به حملات خود علیه اطرافیان احمدی‌نژاد ادامه می‌دهند. مجلسیان که به اندیشه انتخاب مجدد خود در اسفندماه آینده به خوش خدمتی در برابر ولی فقیه مشغولند تا نظر مساعد شورای نگهبان را برای عبور از صافی نظارت استصوابی جلب کنند، برای حمله به احمدی‌نژاد مسابقه گذاشته‌اند. همینان توانستند معاون جدید وزیر خارجه را که به امر احمدی‌نژاد به این سمت منصوب شده بود در فاصله کوتاهی به استعفا وادارند، و یک سد نفر از آنان نامه احضار احمدی‌نژاد به مجلس برای پاسخگویی در باره سهل انگاری در اجرای مصوبات مجلس را امضا کنند. قوه قضاییه نیز که ادای خدمت به ولی فقیه و اطاعت از او را فوق هر قانونی می‌شناسد بیکار ننشسته و به سهم خود به جلب و بازداشت اطرافیان احمدی‌نژاد پرداخته است. در چند روز گذشته چند نفر از اینان و از جمله معاون مستعفی وزارت خارجه به زندان افتاده‌اند و دستگاه «اعتراف‌گیری» جمهوری اسلامی بلا فاصله علیه آنان به کار گرفته شده است.
قلع و قمع اعضای «جریان انحرافی» که ممکن است تا بازداشت مشایی نیز پیش برود عملا احمدی‌نژاد را از بازوهای اجرایی خود محروم خواهد کرد و او را به رییس جمهوری بی قدرت تبدیل می‌کند. احمدی‌نژاد البته عملا می‌تواند در مقام خود باقی بماند (که گزینه مطلوب خامنه‌ای نیز هست)، ولی جز اجرای منویات خامنه‌ای کار دیگری از او بر نخواهد آمد. او نه تیمی از خود دارد که با کمک آنان برنامه‌های خویش را پیش ببرد و نه توانی که در برابر ولی فقیه ایستادگی کند. نامه مجلسیان برای احضار او موقتا مسکوت گذاشته شده است، ولی این نامه هم چون شمشیر داموکلس بر بالای سر او آویزان خواهد بود تا خطرات تخلف از منویات ولی فقیه و خواست‌های الیگارشی روحانیت را همواره به یاد او بیاورد و از آن بر حذر دارد. یعنی صرف نظر از این که احمدی‌نژاد در مقام ریاست جمهوری بماند یا نماند، او دیگر در صحنه اجرایی کشور در دو سالل آینده نقش مؤثری نخواهد داشت. اگر بماند رییس جمهوری بی قدرت خواهد بود و اگر به کنار رود که بالکل از صحنه اجرایی کشور بیرون رفته است.
دو سال پس از یکی از افتضاح‌بارترین صحنه‌ساازی‌های انتخاباتی ایران که به بزرگ‌ترین اعتراضات خیابانی پس از انقلاب منجر شد، و هزینه سنگینی که حاکمیت و شخص علی خامنه‌ای با سرکوب و قتل و زندان و شکنجه و اعدام برای برآوردن محمود احمدی‌نژاد به عنوان رییس جمهور بر مردم ایران تحمیل کردند، اکنون حاکمیت (در هیئت خامنه‌ای و روحانیت حاکم) همه نیروهای خود را بسیج کرده است تا پر و بال این رییس جمهور را کاملا بچیند و او را رام قدرت خود کند. ولی کشمکشی که اکنون بین احمدی‌نژاد و خامنه‌ای شکل گرفته است برنده‌ای (در هیح کدام از دو سوی مصاف) نخواهد داشت. تضعیف و شکست احمدی‌نژاد در این مصاف به معنای تضعیف و شکست کسی که بیشترین مایه را در حمایت از او گذاشته است نیز خواهد بود، و این فرد کسی جز علی خامنه‌ای نیست. به عبارت دیگر، سرانجام این مصاف هرچه که باشد، جمهوری اسلامی بازنده نهایی آن خواهد بود.

۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

http://www.youtube.com/watch?v=5rHTL_UzbDo&feature=player_embedded#at=15

تفاوت فاحش سواحل کشور‌های مختلف با سواحل ایران


 
  • اسپانیا
  • لبنان
 
 
  • مکزیک
 
 
  • قطر
 
 
  • ترکیه
 
 
  • ونزوئلا
 
  • امارات محتده عربی
 
  • جمهوری اسلامی ایران
 
 


به قتل رساندن هویدا در راهروی دادگاه و ماست مالی کردن این قضیه توسط یزدی

به قتل رساندن هویدا در راهروی دادگاه و ماست مالی کردن این قضیه توسط یزدی


۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

من کتاب مقدسش را به آتش میکشم

هر دینی که مرا صرفا به دلیل اعتقادم شایسته اعدام بداند و یا محدودیتی برای من قائل شود یا مرا دشنام دهد و با کتاب مقدسش بر سرم بکوبد ، من همان کتاب را به آتش میکشم و آنگاه آن ها مرا موهن عقاید خود و هتاک می خوانند... و به طور کلی من به هر دینی و پیروانش احترام می گذارم مادامی آن ها به من و به فکر من(که هیچ تعیین تکلیف و محدودیت و حکمی بر علیه دیگری نیست) احترام بگذارند.

من اسمشو میزارم کپی سه‌ بعدی،آخر فناوری...




من اسمشو میزارم کپی سه‌ بعدی،آخر فناوری...

بابت فراری دادن استاد شجریان از مسئولین موسیقی جمهوری اسلامی سپاسگزاریم

با گذشت يك سال و اندي از درخواست براي انتشار آلبوم جديد محمدرضا شجريان، نه تنها مجوزي براي اين آلبوم منتشر نشده، كه ديگر خبري از همان معدود كنسرت هاي داخلي او در ايران نيست و شرايطي رقم خورد تا برخي هنرمندان متوسط ايران نتوانند در كشور ادامه فعاليت دهند و راهي ديار غربت شوند، اين بار براي چهره اي شهير رقم مي خورد و پالس هاي غيرمستقيمي براي او فرستاده مي شود كه عرصه برايش تنگ تر از اين خواهد شد. اما آيا خارج نشين شدن نخبگان ايراني از جمله شجريان به نفع ايران است يا آب ريختن به آسياب دشمنان اين مملكت خواهد بود؟

به گزارش آخرين نيوز به نقل از آينده؛ شاخص ترين خواننده موسيقي سنتي در قيد حيات ايران، جدي ترين رفتارهايش كه جنبه سياسي داشت، به سال 1357 باز مي گردد كه از همكاري با راديو تلويزيون وقت كناره گيري كرد و با خواندن آهنگ هاي تاثيرگذاري با انقلابيون همراهي كرد؛ آهنگ هايي كه در سالگردهاي انقلاب مردمي ايران از صداوسيما پخش مي شد و ياد آن ايام گرامي داشته مي شد و البته در طول اين سال ها «محمدرضا شجريان» در قبال مسائل سياسي سكوت پيشه كرده بود و در اين عرصه اظهارات جدي انجام نمي داد و بر همين اساس احساس خطري توسط نهادهاي مسئول از جانب اين استاد تصور نمي شد. 
 محمدرضا شجريان در تلويزيون - پيش از انقلاب
در مقاطعي فضا آنچنان مطلوب شد كه در كنار دعوت چهره هاي مطرح موسيقي سنتي در برنامه هاي تخصصي موسيقي رسانه ملي كه هم اكنون جز خاطره، اثري از آنها باقي نمانده، استاد شجريان در زمان رياست لاريجاني به تلويزيون آمد و در برنامه تحويل سال 1373 به واسطه آنكه نمايش ساز در تلويزيون ممنوع است، حاضر شد بدون حضور نوازندگان در كنارش و مقابل دوربين بخواند و به واسطه همين اقدام مورد شماتت برخي نوازندگان از جمله پرويز مشكاتيان قرار گرفت، كه آن را يكي از كوتاهي ها و كم لطفي هاي استاد خواند و منتقدان استاد با اين برنامه، شديدترين حملات را نسبت به او انجام دادند با اين ادعا كه شجريان به ساز و نوازنده اهميتي نمي دهد! 

شجريان در آن دوران نشان داد دشمن نظام نيست و اگرچه انتقاداتي دارد، اما به اين چهارچوب قائل است و انتشار آلبوم هاي گوش نوازش در آن سالها و پس از آن نيز نشان داد اين فضا را پذيرفته و براي مردمش همچنان در داخل كشور مي خواند تا آنكه بالاخره فضاي ملهتب سال 88 رقم خورد؛ فضايي كه برخي هنرمندان در عوض پيوستن به ديگران در سكوت، ترجيح دادند نسبت به آنچه در حال وقوع است ابراز نگراني كرده و نگراني هايشان را نيز علني كردند. شاخص ترين اين هنرمندان محمدرضا شجريان بود كه به بيان مسائلي پرداخت كه جنبه سياسي داشت؛ مسائلي كه جدي ترين آنها درخواست براي عدم پخش آثارش از صداوسيما به جز ربنا بود كه البته صداوسيما در عوض تلاش براي آشتي دادن استاد، همان ربنا را هم پخش نكرد و او همچون مجيد مجيدي بايكوت شد!


شجريان پدر به همين دليل مورد هجمه هاي جدي قرار گرفت و از سوي رسانه هاي مختلف به انحاء مختلف تلاش شد چهره اش تضعيف شود و وقتي نتوانستد به صدايش ايرادي وارد كنند، سازهايش را غيراستاندارد معرفي كرده و فردي كه از جواني ساز مي ساخته را به استهزا گرفتند. با اين حال شجريان كه در آن دوران، آلبوم «رندان مست» را منتشر كرده بود، با اقبال چشمگيري مواجه شده بود و بسياري كه تاكنون يك آلبوم موسيقي اصل (Original) خريداري نكرده بودند، به واسطه فضايي كه شكل گرفته بود در حمايت از استاد و پاسخ به حملاتي كه آن روزها انجام مي شد، به خريداري «رندان مست» پرداختند تا اين آلبوم چندين مرتبه با تيراژهاي قابل توجه بازنشر و بازپخش شود و مخالفان دريابند حذف شجريان به شكل چكشي امكان ندارد و فضاي افكار عمومي چنين امكاني را به وجود نمي آورد.

پس از آن جوي شكل گرفته كه متاسفانه چنين استنباط شود، عده اي به شكلي نرم درصدد كمرنگ ساختن نقش شجريان ها و به طور خاص شجريان پدر هستند و مصداق بارز اين اتفاق عدم ارائه مجوز براي آلبوم جديد محمدرضا شجريان بود. «مرغ خوشخوان» كه يك سال و اندي است در صف دريافت مجوز انتشار است، به نوعي بخش دوم «رندان مست» است و يادآور تصنيفي است كه در سال 1387 همراه گروه شهناز در سالن وزارت كشور اجرا كرد، تاييديه قسمت‌هاي مختلف ارشاد مانند شوراي تاييد ترانه را دريافت كرده اما هنوز اثري از برگه مجوز انتشار آلبوم جديد شجريان نيست تا از سوي مديربرنامه استاد اعلام شود، تا صدور مجوز آلبوم، اين آثار در خارج از كشور انتشار خواهد يافت و يا توسط شركت «دل‌آواز» به صورت آنلاين فروخته مي شود. 

در خصوص برگزاري كنسرت تازه استاد شجريان نيز در داخل كشور هنوز مجوزي صادر نشده و پيگيري ها براي صدور مجوز برگزاري كنسرت تازه با حضور گروه شهناز به نتيجه نرسيد تا تور كنسرت هاي اروپايي به راه بيفتد و ايراني جماعت از شنيدن صداي شاخص ترين استاد زنده موسيقي سنتي ايران محروم شود و عملاً به او پالس داده شود كه ديگر امكان فعاليت رسمي موسيقي اش در ايران فراهم نمي شود و بهتر است قيد ادامه حضور در ايران را بزند. اما شجريان همچنان مي گويد قصد ندارد خارج نشين شود و به اروپا يا آمريكا مهاجرت كند و او قصد ندارد در برابر فشارها، بدترين انتخاب را داشته باشد و روزگاري كه تلويزيون محل اجراي قطعات خالطوري (كافه لاله زاري) توسط خوانندگاني كه بعضاً در سطح شاگرد شاگرد شجريان هم نيستند، شده، جلاي وطن كند و عملاً تلاش ها براي فراري دادن او ناكام ماند. 

در اين اوضاع و احوال ضمن تشكر از مسئولان صداوسيما و موسيقي كشور بابت فراري دادن عملي «محمدرضا شجريان» از طريق عدم صدور مجوز براي فعاليت رسمي استاد در كشور، تنها بايد از مسئولان پرسيد خارج نشين كردن اين استاد موسيقي كه جوايز متعددي براي اعتلاي فرهنگ و موسيقي ايراني از نهادهاي بين المللي دريافت كرده كه شاخص ترين شان اعطاي جايزه بين المللي پيكاسو از سوي يونسكو به دليل شناساندن فرهنگ و هنر بوده، به سود ايران و در راستاي منافع مملكت خواهد بود يا به سوي دشمنان ايران كه وقتي در داخل كشور تريبوني در اختيار نخبگان قرار نمي گيرد، تمام تريبون هايشان را براي بهره برداري از اين نخبگان مقابل ايشان قرار مي دهند؟ 

آيا با پاسخ به اين پرسش كه كاملاً روشن است، در برخورد با شجريان ها تجديدنظر مي شود و درصدد حفظ اين چهره موسيقايي و ديگر چهره هاي شاخص از اين دست هستند با وجود انتقاداتشان، همتي گمارده مي شود يا با او نيز همچون ناصر حجازي برخورد كرده و خداي نكرده پس از درگذشتش، او را در خواهيم يافت؟ اگر شيوه دوم انتخاب شود، تكليف همايون و مژگان شجريان كه به خصوص همايون جا پاي پدر گذاشته و به سادگي قابل حذف از صحنه موسيقي نيستند، چه خواهد شد و آيا آنها هم بايد همراه پدر، ميان گوشه نشيني و خارج نشيني يكي از انتخاب كنند؟ انشاءالله كه راهكار نخست نزد بزرگان قوم مورد توجه قرار مي گيرد و شجريان ها حفظ مي شوند تا اميد دشمن در بهره برداري از سرمايه هاي ايران براي ضربه به ايران نااميد شود و ديگر نيازي به پاسخ به اين پرسش ها نباشد و به اين اميد نواي «مرغ خوش خوان» (غم مخور) با نواي استاد شجريان و موسيقي استاد درخشاني را گوش دهيد.

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

جایگاه زن در قرآن مجید! "تازی نامه"




نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ
البقرة ﴿۲۲۳﴾


فولادوند: زنان شما كشتزار شما هستند پس از هر جا [و هر گونه] كه خواهيد به كشتزار خود [در]آييد و آنها را براى خودتان مقدم داريد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه او را ديدار خواهيد كرد و مؤمنان را [به اين ديدار] مژده ده

مکارم: زنان شما، محل بذرافشاني شما هستند، پس هر زمان كه بخواهيد، مي‏توانيد با آنها آميزش كنيد. و (سعي نمائيد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكي براي خود، از پيش بفرستيد! و از خدا بپرهيزيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد و به مومنان، بشارت ده!

خرمشاهی: زنان شما [در حكم‏] كشتزار شما هستند، هرگونه كه خواستيد به كشتزار خويش درآييد و براى خويش پيش انديشى كنيد، و از خداوند پروا كنيد و بدانيد كه شما به لقاى او خواهيد رسيد، و مؤمنان را بشارت بخش‏


QARIB: women are your planting place (for children); come then to your planting place as you please and forward (good deeds) for your souls, and fear allah. and know that you shall meet him. give glad tidings to the believers.

SHAKIR: your wives are a tilth for you, so go into your tilth when you like, and do good beforehand for yourselves, and be careful (of your duty) to allah, and know that you will meet him, and give good news to the believers

PICKTHAL: your women are a tilth for you (to cultivate) so go to your tilth as ye will, and send (good deeds) before you for your souls, and fear allah, and know that ye will (one day) meet him. give glad tidings to believers, (o muhammad).

YUSUFALI: your wives are as a tilth unto you; so approach your tilth when or how ye will; but do some good act for your souls beforehand; and fear allah. and know that ye are to meet him (in the hereafter), and give (these) good tidings to those who believe.

AUF DEUTSCH: Eure Frauen sind euch ein Acker; so naht eurem Acker, wann und wie ihr wollt, und sendet etwas voraus für euch; und fürchtet Allah und wisset, daß ihr Ihm begegnen werdet; und bringe frohe Botschaft den Gläubigen.






وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا
النساء ﴿۲۴﴾


فولادوند: و زنان شوهردار [نيز بر شما حرام شده است] به استثناى زنانى كه مالك آنان شده‏ايد [اين] فريضه الهى است كه بر شما مقرر گرديده است و غير از اين [زنان نامبرده] براى شما حلال است كه [زنان ديگر را] به وسيله اموال خود طلب كنيد در صورتى كه پاكدامن باشيد و زناكار نباشيد و زنانى را كه متعه كرده‏ايد مهرشان را به عنوان فريضه‏اى به آنان بدهيد و بر شما گناهى نيست كه پس از مقرر با يكديگر توافق كنيد مسلما خداوند داناى حكيم است

مکارم: و زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آنها را كه مالك شده‏ايد، اينها احكامي است كه خداوند بر شما مقرر داشته و زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براي شما حلال است، كه با اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالي كه پاكدامن باشيد و از زنا خودداري نماييد، و زناني را كه متعه مي‏كنيد مهر آنها را، واجب است بپردازيد و گناهي بر شما نيست نسبت به آنچه با يكديگر توافق كرده‏ايد بعد از تعيين مهر، خداوند دانا و حكيم است.

خرمشاهی: و [همچنين‏] زنان شوهردار، مگر ملك يمين [كنيز]تان، اين فريضه الهى است كه بر شما مقرر گرديده است، و فراتر از اينان بر شما حلال گرديده است كه با صرف اموال خويش، پاكدامنانه و نه پليدكارانه، آن را به دست آوريد، و آنانكه [به صورت متعه‏] از آنان برخوردار شويد، بايد مهرهايشان را كه بر عهده شما مقرر است، بپردازيد، و در آنچه پس از تعيين [در مدت يا مهر تغيير دهيد يا] به توافق رسيد، گناهى بر شما نيست، كه خداوند داناى فرزانه است‏


QARIB: and (forbidden to you) are married women, except those whom your right hand owns. such allah has written for you. lawful to you beyond all that, is that you can seek using your wealth in marriage and not fornication. so whatever you have enjoyed from them give them their obligated wage. and there is no fault in you in what ever you mutually agree after the obligation. allah is the knower, the wise.

SHAKIR: and all married women except those whom your right hands possess (this is) allah's ordinance to you, and lawful for you are (all women) besides those, provided that you seek (them) with your property, taking (them) in marriage not committing fornication. then as to those whom you profit by, give them their dowries as appointed; and there is no blame on you about what you mutually agree after what is appointed; surely allah is knowing, wise

PICKTHAL: and all married women (are forbidden unto you) save those (captives) whom your right hands possess. it is a decree of allah for you. lawful unto you are all beyond those mentioned, so that ye seek them with your wealth in honest wedlock, not debauchery. and those of whom ye seek content (by marrying them), give unto them their portions as a duty. and there is no sin for you in what ye do by mutual agreement after the duty (hath been done). lo! allah is ever knower, wise.

YUSUFALI: also (prohibited are) women already married, except those whom your right hands possess: thus hath allah ordained (prohibitions) against you: except for these, all others are lawful, provided ye seek (them in marriage) with gifts from your property,- desiring chastity, not lust, seeing that ye derive benefit from them, give them their dowers (at least) as prescribed; but if, after a dower is prescribed, agree mutually (to vary it), there is no blame on you, and allah is all-knowing, all-wise.

AUF DEUTSCH: Und (verboten sind euch) verheiratete Frauen, ausgenommen solche, die eure Rechte besitzt. Eine Verordnung Allahs für euch. Und erlaubt sind euch alle anderen, daß ihr sie sucht mit den Mitteln eures Vermögens, nur in richtiger Ehe und nicht in Unzucht. Und für die Freuden, die ihr von ihnen empfanget, gebt ihnen ihre Morgengabe, wie festgesetzt, und es soll keine Sünde für euch liegen in irgend etwas, worüber ihr euch gegenseitig einigt nach der Festsetzung (der Morgengabe). Wahrlich, Allah ist allwissend, allweise.


Reply With Quote


عکس منتخب سال از نگاه احترام به میراث فرهنگی ایران !

عکس منتخب سال از نگاه احترام به میراث فرهنگی ایران !




این عکس گویاتر از هر سخنی است که چقدر فرهنگ احترام به خود، تاریخ، آثار تاریخی و طبیعی در ایران پایین است
 
 
 
 
 

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

یک زوج دانشجوی ایرانی موفق شدند برای نخستین بار در تاریخ بشریت، ژن عامل بی حجابی را کشف کنند.


!

آيا برای حماقت حدی وجود دارد ؟

خبرگزاری فارس: یک زوج دانشجوی ایرانی موفق شدند برای نخستین بار در تاریخ بشریت، ژن عامل بی حجابی را کشف کنند. خانم الهام غلامحسینی دانشجوی دانشگاه جامعة الزهرا با کمک همسرش، آقای رجب فاطم زاده که او نیز دانشجوست و در دانشگاه امام صادق تحصیل میکند، موفق به این کشف بزرگ شده اند.

خانم غلامحسینی در ارتباط با این کشف بزرگ به خبرگزاری فارس گفت: «یکی از دغدغه های همیشگی مقام معظم رهبری، حفظ و رعایت ارزشهای اسلامی در کشور است. روی همین اصل، من و همسرم از سالها قبل به صورت مستمر اقدام به تحقیقات گسترده ای در این زمینه کردیم.

اواخر سال هشتاده و سه بود که ما به نتایج بسیار مهمی رسیدیم و تقریبا مطمئن شده بودیم که به زودی ژن عامل بی حجابی را کشف خواهیم کرد اما متاسفانه دیگر پولی برایمان باقی نمانده بود. لازم است این نکته را بگویم که ما این تحقیقات را با هزینه شخصی خودمان شروع کرده بودیم.

پس از این که سرمایه شخصی ما تمام شد به نهاد ریاست جمهوری که آن زمان در دست اصلاح طلبان بود مراجعه کردیم و گفتیم که ما چنین تحقیقاتی را دنبال کرده ایم و چیزی تا نتیجه دادن آن هم باقی نمانده و تنها چیزی که از شما میخواهیم این است که اندکی بودجه در اختیار ما قرار بدهید اما با کمال تاسف بایستی بگویم که شخص رئیس جمهور وقت، وقتی متوجه منظور ما از انجام تحقیقات شد نه تنها کمکی به ما نکرد بلکه دستور به تعطیلی آزمایشگاه و روند تحقیقات داد این در حالی بود که ما در آستانه کشف ژن عامل بی حجابی بودیم.

من و همسرم پس از دیدن این برخوردها به کلی روحیه خودمان را از دست دادیم و تصمیم گرفتیم که این موضوع را تمام شده تلقی کنیم. تقریبا یک سالی از این قضیه گذشته بود که یک روز چند نفری از نهاد ریاست جمهوری به خانه ما آمدند. شخصی که بعدا فهمیدم برادر دکتر احمدی نژاد هستند به من گفتند که ما کاملا در جریان تحقیقات گذشته شما هستیم و میدانیم که اصلاح طلبان چه خیانتی در حق شما و کشور کرده اند. برادر رئیس جمهور به من گفتند که شخص دکتر احمدی نژاد خواستار این هستند که ما مجددا تحقیقات خودمان را ادامه بدهیم.

به دستور دکتر احمدی نژاد بلافاصله آزمایشگاهی مدرن با تمامی امکانات در اختیار ما قرار داده شد. ما بلافاصله دست به کار شدیم و در کمتر از یک سال توانستیم ژن عامل بی حجابی را کشف کنیم.

شاید با خود بگوئید پس چرا این قدر دیر این کشف بزرگ اعلام شد؟ در حقیقت کشف ژن عامل بی حجابی دستاورد بزرگی بود اما به تنهایی کافی نبود. ما میخواستیم با کشف این ژن راهی برای خنثی سازی آن پیدا کنیم و همین موضوع هم سبب شد که خبر کشف آن تا به امروز به تاخیر بیفتد و البته امروز با افتخار میگوییم که علاوه بر کشف ژن عامل بی حجابی موفق به ساخت دارویی جهت خنثی سازی آن نیز شده ایم. این دارو فعلا بر روی رده سنی زیر هفت سال آزمایش میشود و چنانچه انتظارات ما را برآورده کرد برای سنین بالاتر نیز ساخته میشود.»

قابل ذکر است که این دارو به زودی همراه با قطره فلج اطفال در طرحی ملی و به صورت گسترده در سراسر کشور توزیع خواهد شد

اگر آمریکا به ایران حمله کرد و آخوندها را برداشت بعدش چی‌ میگید؟

من طرفدار حمله هیچ کشوری به ایران نیستم. ولی‌ میبینم که طرفدارهای جمهوری اسلامی چقدر از این مساله سؤ استفاده میکنند. هر روز عربده میکشند که هر کاری که آمریکا میکنه برای حمله به ایران است. به آسانی هم میشه دید که تمام این گریه و زاریها اشک تمساح است. اینها همان کسانی‌ هستند که یک کلمه دربارهٔ کسانی که به دست آخوندها کشته و شکنجه میشوند نه تنها حرف نمیزنند بلکه بهشون توهین هم میکنند.
حالا تصور کنید که آمریکا به ایران یک حمله استراتژیک بکنه، با حد اقل خسارت، و آخوندها فلنگ رو ببندند و بروند به خانه‌هایشان در جنوب لبنان و غزه. دلم می‌خواد بدونم اگر این اتفاق بیفته این اراذل و اوباش جمهوری اسلامی پرست سابق (و آزادی خواه قلابی امروز) چه خواهند گفت. این جناب دباشی با چفیه سبزش و آن مردک تریتا پارسی‌ و بقیه که تا دو سال پیش با سفرای جمهوری اسلامی جون جونی بودند چی‌ خواهند گفت؟ اون موقع هم بد و بیراه به آمریکا میگند؟

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

خودکشی فرهنگی ایرانیان

ما ایرانیان می‌توانیم برای بازگرداندن همه‌ی آن‌چه را که از دست داده‌ایم، و برای بازیابی جایگاه شایسته‌ی خود در میان جهانیان متمدن، هریک به سهم خود، گامی در بازآفرینی فرهنگی و بهسازی هویت ملی خود برداریم.


هنگامی که سامانه‌ی سیاسی ایران به دست لشگر مسلمان عمر درهم شکست، کمتر ایرانی‌ای در آن روزگار می‌توانست باور کند که چیرگیِ تازیان بر امپراتوری ایران بیش از ۱۴ سده بدرازا انجامد. فراتر از آن کمتر کسی می‌توانست بپندارد که در درازای این ۱۴ سده، هویت فرهنگی، زبان پارسی، جهان‌نگری و شیوه‌ی زندگی ایرانیان آن‌چنان دستخوش ویرانی و دگرگونی گردد که ایرانیان، آئین نیاکانی خود را کنار بگذارند، دین دشمن را بناچار بپذیرند، سیل واژگان تازی را به زبان مادری خود راه دهند، نام‌های دشمنان و سرکوبگران خود را بر فرزندان خود بنهند، و جشن‌ها و آئین‌های هزاران ساله‌ی خود را فراموش کنند و آئین‌های سوگواری برای مرگ چیره‌یافته‌گان بر ایران برگزار نمایند. در آغاز فروپاشی سامانه‌ی ساسانیان، کمتر ایرانی می‌توانست گمانه‌زنی کند که در سده‌های آینده، نیایش‌گاه‌ها و آتشکده‌هاشان ویران و فراموش خواهند شد و به جای آن‌ها آئین‌هایی مانند عاشورا، تاسوعا وعید قربان را برگزار خواهند شد. کمتر کسی می‌توانست باور کند که آئین سوگ سیاوش فراموش خواهد شد، آرامگاه بزرگمرد تاریخ ایران – کوروش – در غبار گم خواهد شد و مردم ایران به جای دیدار از آن‌، به زیارتگورهای نمایندگان سیاسی قوم چیره شده بر ایران در «مشهد، قم، نجف و کربلا» خواهند شتافت. در آن روزگار تاریک شکست، کمتر ایرانی‌ای می‌توانست باور کند که روزی روزگاری جشن‌های تیرگان، بهمن‌گان، اردیبهشت‌گان و مهرگان به فراموش‌گاه تاریخ خواهند رفت، و به جایش «نیمه‌ی شعبان» و «مراسم ماه رمضان» و «عاشورا و تاسوعا» برگزار خواهد شد.

اما شوربختانه، همه‌ی این رخدادهای شوم دامن گستردند. تباهی فرهنگی، فراخدامن شد. فرومایگی و زانوسائی در برابر بیگانگان گسترش یافت و بخش گسترده‌ای از مردم ایران ، خود به کارگزار اندیشه‌ها، روش‌ها، آئین‌ها و جهان‌نگری دشمنان خود تبدیل شدند، و دیگر هم‌میهنان خود را که پایداری می‌کردند سرکوب کردند. توده‌های ایرانی، نام ویران‌کنندگان سرزمین و فرهنگ خود را برفرزندان خود نهادند. نام‌های عمر، علی، محمد، حسن، حسین، فاطمه، رقیه، مهدی و رضا که جای خود دارند، ایرانیان حتا نام‌های اسکندر، چنگیز، تیمور و حسن فضل‌الله را بر فرزندان خود نهادند. به جای پاسداری از راه و نام کوروش و زرتشت و بابک و رستم فرخزاد، در هر دهکوره‌ای برای خود «امامزاده و زیارتگاه‌های اسلامی» برپا کردند و یکسره به رمال‌ها، خرافه‌سازان و آخوندهای وارداتی دل بستند. به جای خنیاگران باربدی و نکیسائی، زوزه‌کشانی مانند آهنگران آمدند. زبان پارسی تا گلوگاه در زبان تازی فرورفت. عزاداری جای جشن و شادمانی را گرفت. توده‌های ایرانی رخت سیاه‌ پوشیدند و با قمه و زنجیر برسر و روی خود زدند، و برای دست‌یابی به خوشبختی، سر در چاه جمکران فروبردند و به امامزاده‌ها دخیل بستند.

کار خودزنی و خودکشی فرهنگی ایرانیان به جائی رسید که شاه اسماعیل صفوی برای شیعه کردن ایرانیانی که دوسومشان سنی شده بودند دویست و پنجاه هزار ایرانی را کشت و از لبنان و سرزمین‌های عربی آخوند و ملا وارد کرد تا مردم را در خرافات فروبرند. او می‌گفت: «مرا به این کار بازداشته‌اند و خدای عالم و حضرات (ائمه‌ی معصومین) همراه من‌اند و من از هیچ‌کس باک ندارم و به توفیق الله تعالی اگر رعیت هم حرفی بگویند شمشیر می‌کشم و یک کس را زنده نمی‌گذارم»! *

این شاه ایرانی آماده بود برای شیعه کردن مردم ایران همه‌ی آن‌ها را بکشد! شاه صفوی نام خود را «کلب‌علی» (سگ علی) گذاشته بود. زنجیر به گردن خود می‌انداخت و با گفتن : «یا علی سگم به درگاهت!» عوعو می‌کرد! شاهان صفوی آدمخواران حرفه‌ای تربیت کرده بودند برای کشتن و پختن و خوردن ایرانیانی که در برابر فرهنگ تازی پایداری می‌کردند!

سلطان محمود غزنوی شاه ایران که خود را «غلام حلقه به گوش خلیفه‌ی مسلمین» می‌دانست، می‌گفت: «انگشت درکرده‌ام در همه‌ی جهان و قرمطی می‌جویم و آن‌چه یافته آید و درست گردد بر دار می‌کشند»! حتا نمایندگان فکری ایرانیان مانند خواجه‌نظام‌الملک، دانشمندان و مبارزان دگراندیش ایرانی را مجوس و نجس ودشمن اسلام می‌نامیدند تا زمینه‌ی کشتار دسته‌جمعی آن‌ها را فراهم ‌کنند. در زمان‌های پسین‌تر، شاعر کمونیست ایران خسروگلسرخی نیز برپایه‌ی درک کژ و کوژ روزگار خود که ما هم در آن همبهره بودیم می گفت من سوسیالیسم را از مولایم علی آموختم. می گفت امام حسین سرور شهیدان خاورمیانه است! و شاید نمی‌دانست که علی و خاندان او چه بر سر مردم میهنش آورده‌اند!

شاه دوم پهلوی - که پدرش با کوشش بسیار توانسته بود گروه آخوندهای خرافه‌ساز را اندکی به کناری براند – خود را «کمر بسته‌ی امام رضا» می‌دانست و در حسینیه‌های تهران پای منبر آخوندها می‌نشست!

کار خودکشی ملی ایرانیان به جائی رسیده است که امروزه مردم ایران که نمی‌دانند آرامگاه زرتشت در کجای میهن‌شان گم و گور شده، در هر کنج وکناری امام‌زاده‌‌ای برپا کرده‌اند تا به آن‌ها دخیل ببندند، و فرمانروایان اسلامی در ایران از بردن نام ایران بیزارند و کشور ما را «کشور بقیهالله‌اعظم»، «کشور امام زمان»، «ام القرای اسلام» و «کشور مقدس جمهوری اسلامی» می‌نامند و توده‌های مردم هم برای هر جمله‌ی آنان، فریاد «الله اکبر» برمی‌آورند.

اما ناامیدتان نکنم. در درازای این ۱۴ سده‌ی سیاه و شرم‌آور، همواره لایه‌ی نازکی از ایرانیان بوده‌اند که جایگاه تاریخی، ملی و فرهنگی خود را باز شناخته‌اند. آنها در کوران شمشیرهای خونین اسلام، و در میدان‌های ترس و مرگ و خون، چراغ فرهنگ ایرانی و هویت ملی ما را روشن نگهداشتند. آنان گفتند، نوشتند، آفریدند و بیشترشان کشته یا دربدر شدند. فرهیختگان این لایه‌ی نازک - که مایه‌ی سربلندی هر ایرانی میهن‌دوست هستند - نگذاشتند همه‌چیز برای همیشه از دست برود. فردوسی به نگهداری زبان پارسی و حماسه‌های پهلوانی ایرانیان همت گماشت. بابک خرمدین تا واپسین چکه‌ی خون خود از ایران و ایرانی پاسداری کرد، خیام، زندگی این‌جهانی را در برابر زندگی دروغین در بهشت نهاد، حافظ، رندی و سرخوشی را به جای پرت و پلاگوئی شیخ و زاهد و عابد گذاشت، و احمدشاملو در برابر خمینی نوشت: «من عدوی تو نیستم، انکار توام!». هریک از ما می‌توانیم و شایستگی آن را داریم که در گستره‌ی توان خود، این چراغ هویت ملی - فرهنگی ایرانی را روشن نگهداریم.

این که در ایران آزاد و مردم‌سالار آینده، سازماندهان سیاسی و فرهنگی ایران چه روش‌ها و منش‌هائی برای پاسداشت و گسترش سویه‌های پذیرفتنی‌ِ فرهنگ ایرانی بکار بندند، امری است پیوسته به آینده.آن‌چه اما با ما پیوند دارد نگهداشت و بهسازی این فرهنگ و هویت در درون خانواده، همپیوندان و هم‌اندیشانمان است.

یادمان نرود که همین پارسی دری دست و پاشکسته‌ای که امروزه با آن سخن می‌گوئیم و توانسته سرشت فرهنگی ما را تا اندازه‌ای در خود نگهدارد، در دهکوره‌های پرت، در کوچه پس‌کوچه‌های ایران و در درون خانواده‌های ایرانی زنده ماند. ما هم می‌توانیم جشن‌ها و آئین‌های بسامان- اما فراموش شده‌ی - خود را مانند جشن نوروز، یلدا، چهارشنبه‌سوری و سیزده بدر زنده نگهداریم و در میان خود بگسترانیم. می‌توانیم از رفتن به مراسم عزاداری اسلامی پرهیز کنیم.

به باور من، پیروزی دوباره‌ی اسلام در ایران به دست خمینی، آغاز شکستن و فروپاشی اسلام سیاسی در جهان بود و هست. چرا که با روی کار آمدن این حکومتِ بشدت اسلامی در ایران، آتش اسلام سیاسی در خاورمیانه دامنگستر شد، به گونه‌ای که امروزه، اسلام و اسلام سیاسی به درستی تهدیدی برای همه‌ی تمدن بشری و دستاوردهای آن بشمار می‌رود. اکنون بسیاری از جهانیان دریافته‌اند که اگر اسلام سیاسی از تخت فرمانروایی فروکشانده نشود، همانند صدراسلام، جهان را خواهد بلعید. ما نشانه‌های چالش و رودروئی فرهنگی، هنری و سیاسی جهان متمدن را با اسلامی که حکومت تهران سرچشمه‌ی مالی و سیاسی آن است می‌بینیم. ار درج کاریکاتور محمد گرفته تا سخنان پاپ بندیک که اسلام را دین خون و شمشیر و زور برشمرد، از کتاب آیات شیطانی رشدی گرفته تا آن‌چه که روشنفکران ایرانی می‌گویند و می‌نویسند نشان می‌دهد که آغاز پایان اسلام سیاسی را تجربه می‌کنیم.

ما ایرانیان می‌توانیم برای بازگرداندن همه‌ی آن‌چه را که از دست داده‌ایم، و برای بازیابی جایگاه شایسته‌ی خود در میان جهانیان متمدن، هریک به سهم خود، گامی در بازآفرینی فرهنگی و بهسازی هویت ملی خود برداریم.

این نکته را هم بگویم که خواسته‌ی من از این سخنان، ستیز با تازیان نیست. چالش من با کسانی است که کارگزاران فرهنگ و دین و سیاست تازیان ۱۴ سده پیش در ایرانند.

هریک از ما -اگر نه در سخن و گفتار، دست کم در کردار و اندیشه – می‌توانیم یک فردوسی باشیم .هریک از ما - اگر نه در رزم، دست‌کم در میهن‌دوستی - می‌توانیم یک بابک باشیم .
مانی

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

فوتبال استخاره‌ای آخوندی باز هم باخت.

فوتبال استخاره‌ای آخوندی باز هم باخت.
زمانی‌ که با منصوریان مربی‌ تیم امید  مصاحبه می‌شه که چرا این مسئولیت سنگین رو قبول کردی،در جواب خبرنگار میگه:استخاره کردم خوب اومد و ما بعد از سی‌ و شش سال انتظار به المپیک خواهیم رفت.اینم از ورزش آخوندی...

و اما امر شریف صیغه ، این موهبت الهی که الاه به مسلمونا اهدا کرد

گزارشی در باره ازدواج موقت (صیغه) در ایران 

 

 



 

 

پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت.....ـ

کودکان ایرانی کودکان کار کودکان فقر

کودکان ایرانی کودکان کار کودکان فقر 

 

 

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

واقعا که به افتخار هرچی بی ناموس جاکشه صلوات.

سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس 

سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس


فرمانده نیروی انتظامی، اسماعیل احمدی مقدم در كارگاه بین‌المللی حمایت از شهود و قربانیان جرم:
"در جرایمی كه به ندرت در ایران وجود دارد به طور مثال جرم تجاوز به عنف انعكاس وسیع رسانه‌ای، تولید ناامنی روانی در جامعه می‌كند ..."
عجب! خسته نباشید! 32 سال "بکش بالا، بکش پایین" برای حجاب و ریختن توی خونۀ مردم برای ویدیو و ماهواره و رفتن در خونۀ مردم برای به هم زدن مهمانی و عروسی شان، مثل این که این آقا پلیسه از ماجرا پرته که در مملکت ام القراء اسلام اون چیزی که زیاد شده تجاوزه، به زن و به مرد و به جوون، به یک نفر و به چند نفر، توی خانه و توی زندان و توی ماشین و توی بیابون. ایشان فکر می کنه چند تا تجاوز گروهی به زنها باید اتفاق بیفته که موضوع از حالت "نادر" بیرون بیاد و به وضعیت "عادی" و یا "حاد" تبدیل بشه؟
32 سال حجاب اجباری، جداسازی زن و مرد، نماز جماعت، قرآن از کلاس اول، گزینش، وصیت نامۀ امام، حراست، اسلام و قرآن در رادیو، تلویزیون و هر منبری که امکانش وجود داشته، حتی در استادیوم ورزشی، حتی در نمایش های هنری، حتی در جلسات اداری، ای آقا پلیس اسلامی، ای استاد امنیت اجتماعی، ای متخصص سرکوب و از بالای پل پرت کردن و از روی معترض دست خالی با ماشین رد شدن و تیر زدن به مردم بی گناه، فرمودین این پدیده ها در ایران به ندرت پیش میان و نباید این همه شلوغ کرد؟ حواست هست که در همین 32 سال در ایران اعتیاد، فحشا، کودک آزاری، اختلاس های نجومی، و قتل و جنایت تا چه حد بالا رفته؟  با حضور تو و روسات دیگه کدوم جرایم در ایران "به ندرت" وجود دارند؟  هر چی در ملع عام اعدام کردین و شلاق زدین و دست و پا بریدین و زندان بردین هم که مثل اینکه افاقه نکرده.  وقتی نیروی انتظامی و امنیتی یک مملکت بچه های شاگرد اول کنکور دانشگاه تهرانو از طبقه های بالای خوابگاه پرت کردند پایین و زدن و کشتن و گفتند "یازهرا از ما قبول کن،" معلوم بود که اون اسلام این جنایت ها را هم دارد.  گروهبان قندعلی، ازت بیزارم.  میدونی "نا امنی روانی" واقعی رو چه کسی در جامعۀ ایران ایجاد کرده و ادامه میده؟  تو بی همه چیز پست فطرت قاتل و روسای یکسر دزد و نامردت.  تو و رهبرت و رییس جمهورت و دادستانت و رییس قوۀ قضاییه ات و رییس مجلست و نماینده های مجلست و کابینۀ وزرا و دو سه هزار تا آخوند و بسیج و سپاه پاسدارانت.  شما در ایران ناامنی روانی ایجاد کرده اید. 
واقعا که به افتخار هرچی بی ناموس جاکشه صلوات.

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

آموزش اسلام در یک جلسه!

ایران آخور تاریخی اسلام است. کفتارهای اسلام در تمامی تاریخشان از ایران تغذیه کرده اند.
 
در صفحات تاریخ اسلام بطور خلاصه خوانده ایم که مردم ساکن مکه، پس از آنکه از مزاحمت‌ها و خرابکاری‌ها و نفاق افکنی‌های اراذل و اوباشی که به گرد محمدابن عبدالله جمع شده بودند به ستوه آمده و تحمل تجاوزها و اخلال گری‌های آنان در زندگی روزمره و آرامش شهر بر مردم گران آمده بود، مصمم شدند که با دارودستهء محمد به مقابله برخیزند. تعقیب عمال و آدم‌های محمد با فراز و نشیب‌ها و هزینه‌ها و سختی هایی همراه بود، اما سرانجام مردم مکه موفق شدند آنها را از شهر خود برانند و آرامش را به زندگی خود بازگردانند.
شصت هفتاد نفری که به سرکردگی محمد در بیابان‌ها آواره شده بودند، پس از یک دورهء گرسنگی و سختی و سرگردانی در صحراهای خشک، عاقبت به شهر مدینه که فاصلهء کوتاهی از مکه داشت رفته و در آن شهر ساکن می شوند.
بخش اصلی و هیجان انگیز تاریخ اسلام از همین زمان شروع می شود که نطفه‌های سازمانی مافیایی و گانگستری مرکب از اوباش گریخته از مکه، بعلاوهء شمشیرکش‌ها و گردنه بگیرها و قطاع الطریق‌های مدینه که به دو قبیلهء اوس و خزرج وابسته بودند شکل یافته و ظهور می یابد. تشکیلاتی مافیایی که بعدها در« سازمان روحانیت شیعه» در ایران، به کمال انسجام ساختاری و کارآمدی و گستردگی و سودآوری فرارویید.

در این زمان شورای مرکزی مافیای مدینه تشکیل می شود که شامل محمد در مقام پدرخوانده و ده تن از لاشخورهای مکه و مدینه موسوم به عشرهء مبشره از قرار ابوبکر ـ عمر ـ عثمان ـ علی ـ طلحة بن عبیدالله ـ زبیر بن عوام ـ عبدالرحمن بن عوف ـ سعد بن ابی وقاص ـ سعید بن زید و ابوعبیدة بن جراح است.
از این گروه دوتن به پدرخوانده نزدیک‌ترین بودند. عمر و علی.
عمر مردی زیرک و باهوش و در عین حال قسی القلب و دگم و راست کیش بود. از جنم آدم هایی که در قضاوتشان، برای کمترین گناه، اشد مجازات را در نظر می گیرند. بطوریکه فرزند خود را به جرم نوشیدن شراب تا کمی بیشتر از سرحد مرگ تازیانه می زند.(لازم به توضیح است که مفهوم گناه در مشرب مافیای مدینه به معنی مخالفت و سرپیچی از احکام پدرخوانده و یا همان پیامبر می باشد.) بعد از مرگ محمد و در دوره‌ای که عمر به مقام پدرخواندگی دست یافت، حوزهء فعالیت و سیطرهء مافیای مدینه با درایت و سیاست وی به اقصی نقاط عالم گسترش یافت.
اما علی ابن ابی طالب ملقب به قتال العرب، گدازاده‌ای بی‌سواد و لمپن بود که به دلیل خوی وحشی گری و متجاوزش، هرکجا که محمد به کثیف‌ترین و رذیلانه‌ترین اعمال نیاز داشت، حاضر به یراق بود. قتل و ترور و سربریدن و مثله و پاره پاره کردن انسان‌ها و بوی خون علی را نشئه می ساخت. جالب اینجاست که سیرت علی بر خلاف معمول در اکثر افراد، اما در صورتش به کمال متجلی بود. قد کوتاه با پاهایی از بالاتنه کوتاهتر، بازوهای پیچ پیچ و قوی، شکم برآمده، دندان‌های پیش آمده، چشم‌های ورقلمبیده. علی علی الظاهر بسیار شبیه شرک بود. با این تفاوت که شرک هیولای نازنینی است.
این دو تن پس از مرگ پدرخواندهء مافیای مدینه، سرنوشت تاریخی آنچه را که بعدها به« دین اسلام» شهرت یافت و به شعبه‌ها و سازمان‌های تبهکاری ریز و درشت تقسیم شد، تا حدود زیادی دگرگون ساختند. البته شرح آنچه سپس تر بر این دگرگونی مترتب گردید موضوع این نوشتار کوتاه نیست. اما لازم است بدانیم که مافیای روحانیت شیعه که امروز بر ایران حاکم است، پیشینه و ریشهء سازمان و تشکیلات خود را به علی منسوب می داند و بعد از محمد اورا پدرخوانده می شمارد.

کلاً مافیای مدینه نظیر نمونه‌های مشابه آن در دوران معاصر ما از جمله مافیای سیسیل در ایتالیا و یا دارودستهء ال کاپون در شیکاگوی نیمهء اول قرن بیستم، حول دو محور و خواست و مطالبهء اساسی اما با حاشیه‌های بسیار شکل گرفت: پول و زن.
مافیای مدینه برای نخستین بار با حمله به کاروانی تجاری در نقطه‌ای بنام بدر که کاروانیان برای استفاده از چاه‌های آب آن منطقه توقف کرده بودند و قتل عام بازرگانان و محافظان کاروان، مزه و طعم پول و طلای فراوان را چشیدند. قریب نهصد تن را به قتل رساندند و زنهای و بچه‌های همراه کاروان را به کنیزی و بردگی بردند. در این نوع یورش به کاروانها و قبایل، گاهی پدرخواندهء مافیای مدینه بلافاصله و همان روز، به زنی که شوهر و برادران و بستگانش را به قتل رسانده و به کنیزی گرفته بود تجاوز می کرد.

در مرامنامهء مافیای مدینه که سال‌ها بعد به سرپرستی یکی از آدمهای محمد بنام عثمان گردآوری و تألیف شد و به قرآن موسوم گشت به صراحت از اهداف و مقاصد لاشخورهای مدینه سخن رفته است. به عنوان مثال پدرخواندهء مافیای مدینه زمانی که آدم‌هایش از دزدی باز می گردند به آنان می گوید:" آنچه به غنيمت برده‏ايد حلال و پاكيزه بخوريد." یعنی کیفشو ببرید و هیچ هم وجدانتان معذب نباشد! هرچند صاحبان اموال را « فراز گردنشان را زده باشید و همهء سرانگشتانشان را قلم کرده باشید.» انفال ۱۲ و ۶۹
همچنین در مرامنامهء مافیای مدینه آمده است که پدرخوانده مجاز است همسرانی که مهرشان را داده و کنیزانی که از غنیمت جنگی به دست آورده و دختران عموهایش و دختران عمه‌هایش و دختران دایی و خاله‌اش و زنانی که خود را به او بخشیده اند... و کلاً تمام زن‌های روی زمین را ب...د! (احزاب ۵۰)

پیش از این تاریخ، دزدها و راهزنان و حرامی‌های سرزمین حجاز و نجد و اطراف آن بصورت گروه‌های کوچک و پراکنده و مستقل به کاروان هایی که غالباً کالاهایی را به مقصد شامات و روم حمل می کردند دستبرد میزدند و یا به قبیله‌ها و طایفه هایی با جمعیت کم که قدرت دفاع از خود نداشتند هجوم آورده و به قتل و غارت و برده گیری می پرداختند. اما محمد در مدینه اغلب این دارودسته‌های غارتگر را گردهم آورد و متحد و مجاب ساخت که تحت گروهی واحد و قوی، هم موفقیت بیشتری در دزدی‌ها و حملات خود به کاروان‌های تجاری و طوایف خواهند داشت و هم با هجوم به شهرها و سرزمین‌های آباد و ثروتمند دور و نزدیک درآمد و سهم بیشتری از غنایم نصیب آنان می شود.
در حقیقت محمد با تبیین«ایدئولوژی دزدی» که به دین اسلام شهرت یافت و تدوین مرامنامه مافیای مدینه که قرآن خوانده می شد، به غارت و چپاول رسمیت بخشید و چنان قداستی برای دزدی و قتل و غارت و برده داری تراشید که اگر راهزنی و جنایت و چپاول تا آن زمان فرضاً نزد برخی افراد نکوهیده بود و وجدان بعض راهزنان را گهگاه دچار عذاب می نمود، از آن پس دزدی و جنایت به عنوان کاری نیکو که بعد از مرگ نیز پاداشی برای آن در نظرگرفته شده عمومیت یافت و رفته رفته اکثریت مردم ساکن شبه جزیره در این شغل شریف به محمد پیوستند. از طرفی حضور اعضای وحشی مافیای مدینه که مسلمان خوانده می شدند، در میان هر قبیله و شهر و آبادی، آنچنان رعب و وحشت و اضطرابی در دل ساکنین می افکند که جملگی به خواسته‌ای آنان تن می دادند. مخالفت و مقاومت در برابر دزدان و جنایتکاران مدینه تقریباً غیرممکن بود.

دزدان مدینه زمانی که موفق شدند مکه را تصرف کنند و رؤسای گردن کلفت قبایل همچون ابوسفیان را با خویش همراه و هم پیمان نمایند، به چنان قدرت مخوفی دست یافتند که تقریباً هیچ نیروی معارضی در سرزمین عربستان قادر به مقابله با آنان نبود. در این زمان آدمها و شمشیرکش‌های محمد به همه سو گسیل بودند و از هر قبیله و عشیره‌ای طلب باج می کردند و چنانچه با مخالفت روبرو می شدند همه را قتل عام می کردند و زنان و کودکانشان را برده می ساختند و اموالشان را غارت می کردند. طبق مرامنامهء مافیای مدینه یک پنجم از برده‌ها و اموال و غنایم سهم پدرخوانده می شد.
مافیای مدینه فریضه‌ای بنام« جهاد» برای اعضاء خود در نظر گرفت که طبق آن حداقل سالی یکبار موظف بودند به مردمان دیگر سرزمین‌ها حمله برند و آنان را غارت کنند. به این طریق هرگاه اموال و ثروت‌های مسروقه مصرف و تمام می شد، در فرصتی دیگر و با حمله و جهاد، برای سال پیش رو تأمین آذوقه و پول و برده و زن می کردند. این مرام و طریقه و شریعت، همان روشی است که بعدها به اقتصاد اسلامی و یا اقتصاد توحیدی معروف گشت.
( در ایران معاصر، اجرای اقتصاد توحیدی و نقش و وظیفهء مجاهدان و جهادگران در صدر اسلام را بازاریان سنتی به عهده گرفته اند. یک پنجم از انفال و غنایمی را که جهادگران اسلام پس از قتل عام و غارت غیرمسلمانان به پدرخوانده‌های مافیای مدینه پرداخت می کردند، امروز بازاریان با غارت عامهء مردم ایران به صورت خمس به مراجع تقلید و آیات عظام و سایر پدرخوانده‌های مافیای روحانیت شیعه می پردازند. بازاریان سنتی که مؤمنین و متدینین و شرکای واقعی مافیای اسلام را شامل می شوند، دست در دست روحانیت، فریضهء جهاد با کافران و مشرکان یعنی سنت غارت مقدس در اسلام را به شکل بسیار زیرکانه‌ای با انحصار و احتکار نان و خوراک و مواد و نیازهای مصرفی جامعه بجا می آورند. مافیای روحانیت شیعه نیز هرزمان که بازاریان با مشکلی مواجه شوند مانند جریان تنباکو به حمایت از منافع ایشان بر می خیزد. به غیر از بازاریان هیچ گروه و قشر و طبقه‌ای در ایران امروز بطور مستقیم خمس و زکات و سهم امام به آخوند نمی دهد.)

همانگونه که کم و بیش به نوع فعالیت گروهای مافیایی و گانگستری آشنایی داریم، می دانیم که این گروه‌ها در هر منطقه‌ای که فعالند با مراجعه به هتل‌ها و رستوران‌ها و فروشگاه‌ها و یا از افراد متمول طلب باج می کنند و چنانچه جواب رد بشنوند، گروهی را می فرستند تا این مکانها را به آتش بکشند و تخریب کنند. سپس آدمهایی دیگر از همان گروه با این ادعا که ما امنیت شما را تضمین خواهیم نمود باج خواهی می کنند.
نسبت گانگستریسم و تشکیلات مافیایی و یا تبه کاری سازمان یافته به دعوت و بشارت محمد، بیشتر از هرکجا در مفهوم « کافر ذمی» نمود و واقعیت می یابد. در منابع و مهملات اسلامی و در ذیل تعریف« کافر ذمی» آمده است:" کافر ذمی، غیرمسلمانی است که جان و مالش در پناه اسلام است".
جالب اینجاست که هیچ زمان هم به این سؤال پاسخ داده نشد که مگر جان و مال غیرمسلمانان از جانب چه نیرویی به غیر از مجاهدان اسلام مورد تعرض واقع می شده که اسلام با ازخودگذشتگی به نجات ایشان مأمور گشته است؟ نه تنها جان و مال غیرمسلمان که حتا جان و مال خود مسلمانان نیز همواره از جانب اسلام و مجاهدان اسلام مورد تجاوز و تعرض و تهدید بوده است. پیدایش و ابداع و اختراع اصل تقیه نزد شیعیان، تمهید و تهیه‌ای به جهت حفظ خود از تجاوز دیگر فرقه‌های اسلامی بوده است و هرگز هیچ نیرو و قدرت و گروهی به غیر از اسلام و مسلمانان و به دلیل تفاوت‌های ایمانی و عقیدتی و اندیشه‌ای و وجدانی کسی را مورد تعرض قرار نمی داده است.
کافر ذمی باید پول و جزیه می داد تا جان و مالش را مجاهدان اسلام از تعرض خود مصون بدارند و در غیر این صورت باید مسلمان می شد و زکات می پرداخت. در هر حال باید باج می داد.

مافیای مدینه در ایران

عبدالغنی الرصافی در کتاب« شخصیت محمدی» می نویسد:
« سراقه بن مالک نزد پیامبر بود. هنگامی که سراقه قصد بازگشت نمود، پیامبر به او گفت:‌ای سراقه نظرت چیست اگر دستنبندهای کسرا را بدست خود کردی؟ سراقه گفت: منظورت کسرا فرزند هرمز است؟ محمد گفت: آری.
در اینجا می بینیم که قصد محمد روشن و آشکار است، او می خواهد به سرزمین فارس دست یازد و دارایی کسرا را بچنگ بیاورد. حتا دستبندهایش را سراقه بن مالک مدلجی بدست خواهد کرد.
محمد در جنگ خندق بار دیگر هدفش را آشکار ساخت، که در این باره حلبی و ابن هشام و سیره‌های خود از قول سلمان چنین نقل می کنند:
در قسمتی از خندق مشغول کندن بودم که با زمین سخت برخوردم و پیامبر در نزدیکی من بود، چون دید کار بر من سخت شده است پایین آمد و کلنگ را از دستم گرفت و با آن، چنان ضربتی بر زمین کوبید که جرقه‌ای در زیر کلنگ برق زد، سپس ضربه‌ای دیگر و همان شد، و برای بار سوم باز هم جرقه زد، به او گفتم:‌ای رسول خدا این چه بود که با هر ضربه کلنگ برق زد؟ گفت تو هم آنرا دیدی سلمان؟ گفتم آری، گفت: در ضربه اول، الله یمن را برای من گشود، و در دومی شام و سمت غرب را و در سومی، الله سمت شرق را بر من گشود.
و در روایتی، هنگامی که کندن زمین سخت، بر سلمان مشکل گردید، رسول الله کلنگ را از دست او بگرفت و ضربتی بر آن سنگ زد، و یک سوم آنرا خرد کرد و برقی ظاهر شد، رسول الله تکبیر گفت و فرمود: کلیدهای یمن را دریافت کردم، دروازه‌های صنعا را از همین جایی که ایستاده‌ام همچون نیش سگان می بینم، سپس ضربت دوم را وارد کرد و یک سوم دیگر آنرا خرد کرد، و برقی از سمت روم ظاهر شد، رسول الله تکبیر فرمود و گفت: کلیدهای شام را دریافت کردم، بخدا قصرهای سرخ آنرا می بینم و ضربت سوم را فرود آورد، و باقیمانده سنگ را خرد کرد و جرقه‌ای پدیدار شد، رسول الله تکبیر فرمود و گفت: کلیدهای فارس را دریافت کردم، به خدا از همین جا که ایستاده ام، قصرهای حیره و مداین را همانند نیش‌های سگان می بینم، و شروع به وصف گوشه و کنارهای فارس برای سلمان کرد.»

هجوم گرازوار مسلمانان به ایران و تسلط مافیای مدینه بر جان و مال مردم ایران یکی از تلخترین و دردناکترین صفحات تاریخ ایرانزمین را رقم زده است. کفتارهای اسلام با شمشیرهایی برهنه به مدت دو قرن در دریایی از خون ایرانیان به پیش می تاختند. مردان جوان و زنان و کودکان را در زنجیر می کردند و در بازارهای برده فروشی مکه و مدینه به حراج می گذاشتند.
( امروز یقین بدانیم که اگر در زمان حیات خود محمد، مجاهدان و جهادگران و وحوش مسلمان به ایران هجوم آورده و ایرانیان را به اسارت می گرفتند و در بازارهای مکه و مدینه به عنوان برده و غلام به فروش می رساندند، قطعاً از میان آنان پهلوانی ایرانی مانند قاتلان عمر و علی پیدا می شد و برمی خاست تا محمد عرب را هم به درک واصل کند. همانطور که یک ایرانی بنام فیروز نهاوندی معروف به ابولؤلؤ عمرابن خطاب خلیفهء دوم را به قتل رساند؛ همانطور که ایرانی اصیلی بنام بهمن جازویه ملقب به ابن ملجم علی ابن ابیطالب معروف به قتال العرب را سقط کرد.)

قرن‌ها پس از هجوم وحوش مسلمان و لاشخورهای مدینه به ایران، مافیای مدینه به شکل سازمان روحانیت شیعه دگردیسی یافت. این تشکیلات مافیایی پس از سده‌ها که بصورت جنینی و انگلی به آشامیدن خون جامعهء ایران مشغول بود، ناگهان در سال ۵۷ با یورشی بی‌محابا ظهور کرد و بر تمامی منابع و ثروت‌های ملی ایران تسلط یافت. اموال و املاک و حتا خانهء شخصی افراد را مصادره کرد و یکصدهزارنفر را اعدام کرد و به قتل رساند و بالغ بر پنج میلیون تن را آواره ساخت.
مافیای روحانیت شیعه در دوران جنینی و در دورانی که مردم ایران به خواب اسلامی عمیقی فرو رفته بودند، از محل خمس و زکات و سهم امام و موقوفات و کلاً آنچه که به وجوهات شرعیه موسوم است، جهت توسعهء سازمان تبهکاری و گانگستریسم شیعه استفاده می کرد و بر بستر مردابی حوزه‌های علمیه و مدارس مذهبی و مساجد و حسینیه‌ها و هیئت‌ها و تکایا، بطور سنتی با جذب فقرا و گرسنگان روستایی و حاشیه نشین و نیز جذب افرادی بی‌مصرف و مفتخور با ارواح تنبل و کاهل، مانند پشه و مگس تخم ریزی می کرد و بر خیل ناسخون می افزود و در حقیقت با عضوگیری بی‌وقفه و انبوه طلبه ها، سازمان مافیایی خود را گسترش می داد.
منوچهر جمالی ایرانیار بزرگ می نویسد:
" سکولاریسم اینست که: سرمایه ملت ایران، « غنیمت = انفال » نیست، و نباید « خرج دوام و ترویج شریعت اسلام » گردد، بلکه باید در« تضمین نیرومندی و رفاه ملت ایران »، سرمایه گذاری شود. خمس و زکات و اوقاف نیز، سرمایه ملت ایران محسوب میشوند.
خمس و زکات و اوقاف، باید تابع حاکمیت ملت گردد.
مسئله بنیادی دموکراسی وسکولاریزاسیون آنست که از دید حقوقی، « ملت، اینهمانی با خدا می یابد». طبعا هم قانونگذار و قاضی میشود و هم دارنده کل قدرت اقتصادی میشود، و می بایست کل اموال سازمانهای دینی (اوقاف) و علما و ملازمانشان را که از ملت، غصب کرده اند، مصادره کند و به خود بازگرداند. کلیه قدرتهای قضائی وحقوقی و اقتصادی، باید ازعلما و فقها و سازمانهایشان و ملازمانشان، سلب گردد."
( منوچهر جمالی- چاشنی‌های اندیشه)

بیش از سه دهه تجربهء حکومت اسلام و حاکمیت و سلطهء مطلق مافیای روحانیت شیعه بر ایران، به روشنی نشان داد که اسلام در یک کلام یعنی دزدی، یعنی تبهکاری و جنایت مداوم. اسلام آموزه‌ای است اهریمنی برای نفاق افکنی و ویرانگری.
ایران آخور تاریخی اسلام است. کفتارهای اسلام در تمامی تاریخشان از ایران تغذیه کرده اند. نه فقط رشد و گسترش شوم و نکبت بار اسلام در حقیقت مدیون تهاجم قادسیه و چپاول ثروت‌های مردم ایران است، بلکه اسلام در هر برهه‌ای که دچار ضعف و ذبونی گشته با حملهء مجدد به ایران و چپاول ثروت‌های ملت ایران دوباره فربه شده و خوک گرسنهء وجودش را سیر و پروار کرده است. همانگونه که پس از هجوم سال ۵۷ با غارت و مصادرهء اموال ملی و مردمی، مافیای روحانیت شیعه که به حقارت و گدایی و روضه خوانی و گورستان گردی دچار شده بود، جانی دوباره یافت.

به هوش باشیم که مافیای مدینه و مجاهدان و جهادگران اسلام برای سومین بار و این مرتبه در قالب اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها، با برافراشتن پرچم سبز الله و با پروژهء« اسلام رحمانی» و به کمک قدرت‌های سلطه گر غربی که حفظ اسلام به عنوان اصلی‌ترین عامل عقب ماندگی جوامع مسلمان دغدغه آنهاست، قصد حمله به ایران دارند.

سیامک مهر

تنها پدیده-ای، که حکومت خشمآوران را به لرزه می‌ آورد، سرشت آزادگی است که آن با انسان زاییده می‌ شود.

کسی آزاد است که عبد ِ الله نباشد
 

کشتار جوانان آزادیخواه، در ایران، نشان انسان ستیزی و فرومایگی-ی حکومت اسلامی است. بسیاری از آزادیخواهان و انجمن-های خردگرا خراش-هایی را، که از این جانستانی بر هستی-ی آنها وارد آمده است، با درد و اندوهِ بسیار بازگو کرده-اند. آنها به سخن نشان داده-اند، که از این بی دادگری-ها، بر بیزاری و خشم آنها افزوده شده است و از پایداری-ی پیکار آنها، در راه آزاد ساختن ایران از چنگال خشمآوران خونخوار، کاسته نشده است.
این تنها کشتار و پایان جانستانی-هایی نیست که حکومت اسلامی، بر معیار شریعت اسلام، انجام می‌ دهد. شارع مقدس، جان پیوسته-ی آزادگان را از پیکر ِایرانیان جدا می‌ سازد تا ایرانیان، در پراکندگی و از ترس، بردگی-ی ولایت فقیه را بپذیرند. سرشت درنده خویی، در احکام شریعت، راز پایداری و گسترش اسلام است.
پذیرفتن و خاموش ماندن، در برابر احکام جانستانی، همیاری و همآویی با جلادان اسلام است. کسانی، که کشتار آزادگان را تنها به کارکرد آخوندهای حکومت پیوند می‌ دهند، آنها از آزردن جان انسان بیزار حتا روگردان نیستند، آنها از جانستانی ننگ ندارند، آنها کردار آخوند را زشت می‌ دانند نه جانستانی را.
حکومت اسلامی، با کشتن آزادیخواهان، نه تنها آزادی را کشتار می‌ کند بلکه جانستانی را ابزار سازندگی و آن را از نیازهای جامعه نشان می‌ دهد. حکومت اسلامی به مردم پروانه-ی کشتن می‌ دهد تا آدمکشی را مردمی و اجتماعی جلوه دهد. این است که برخی از فرومایگان ایرانی برای کشتن انسان پروانه دریافت می‌ کنند، یا پول به نرخ شتربانان( دیه) می‌ پردازند که کسی را بکشند یا پول می‌ گیرند تا جان انسان را به نرخی بفروشند.
ستم شریعت اسلام بر سرتاسر ایران، حتا بر بخش بزرگی از جهان، گسترده شده است، در زیر فشار بی دادگران، فریاد برخی از آزادیخواهان بلندتر می‌ شود، در هر هنگامی، فریاد آزردگان و آزادگان از مردمی، از شهری و از دانشگاهی بگوش می‌ رسد.
حکومت اسلامی با نیروی ایمان، وجدان مسلمانان را به بند کشیده است، او هر زبانی را، که به دادخواهی فریاد بزند، می‌ برد. از این روی بیشتر فریادهای ستمکشان در سینه انباشته می‌ شوند که گاهگاهی از انبوه آنها، فریادی برآشفته، بروز می‌ کند. آنگاه حکومت اسلامی جان فریادکِش و فریادرَس را به ستم می‌ ستاند.
حکومت جهادگران، بر پایه-ی احکام قرآن، از مردم عبد، برایِ الله، پرورش می‌ دهد. گماشتگان حکومت، که از پسماندگی به بندگی-ی خود در برابر والیان اسلام ایمان دارند، مردم را در ترس از کشتار و با زهر دروغ برای بردگی آماده می‌ سازند. شهروندان از ترس به تاریکخانه-ی ایمان پناه می‌ برند. برخی از روشنفکران، که خود را در بازار دروغوندان و سوداگران به ناچیز باخته-اند، چشم جان خود را از دیدن راستی بر می‌ گردانند.
تنها پدیده-ای، که حکومت خشمآوران را به لرزه می‌ آورد، سرشت آزادگی است که آن با انسان زاییده می‌ شود. این است که پیوسته چنگال جهادگران اسلام به ریختن خون آزادگان در کار است. این جانستانی-ها تنها به سرکردگان حکومت اسلامی بستگی ندارند، بلکه احکام شریعت رسول الله، کشتار محاربان را، امر می‌ کند ( محارب الله یعنی گستاخیِ از سوی آزاده-ای است که او از بندگی در برابر الله سر پیچی کند).
کسی با حاکمیت الله بستیزد، محارب شناخته می‌ شود، او خرد خود را از بندهای بردگی رها ساخته است. کسی آزاد است که عبد ِ الله نباشد، او ندانسته و ناخواسته به پیکار با حاکمیت الله برخاسته است. کسی که مفهوم آزادگی را شناخته است او هرگز به نادان بودن خود ایمان نمی‌ آورد.
آزادگان عبد بودن ِ خود را و معبود بودن الله را نمی‌ پذیرند. آنها خواه ناخواه دشمنان سرسخت شریعت اسلام هستند. زیرا آنها الله را خالق و خود را مخلوق نمی‌ دانند. الله و والیان اسلام در برابر رستاخیز آزاداندیشان درمانده و ناتوانند؛ از این روی آنها برای کشتار آزاداندیشان درنگ نمی‌ کنند. در حاکمیت الله نه تنها هیچ آزاده-ای بلکه هیچ خدایی هم حق زیستن ندارد، در همین کلمه-ی" لا اله الا الله" به کشتار خدایان و پیروان آنها امر شده است.
پاره کردن عکس خمینی، یا هر سخن و اندیشه-ای، که نشان گُسستن از بندگی باشند، خشم الله و والیان اسلام را بر می‌انگیزد. زیرا رهایی پیروان، از تنگنای تاریک ایمان، در ساختار پوسیده-ی شریعت، شکاف ایجاد خواهد کرد. در احکام شریعت اسلام، ره یافتن به پهنه-ی خوداندیشی و آزادگی، بالاترین گناه شمرده می‌ شود و کمترین سزایش مرگ است.
اسلامزدگانی، که خود را در شمار بشر دوستان جای داده-اند، به کردار جان انسان را، با معیارهای آخوندهای انسان ستیز، ارزیابی می‌ کنند. آخوند، به شریعت ایمان دارد، انسان ستیزی و کشتار کافران را عدل الهی می‌ داند، او از زشتکاری و ستمکاری در شریعت اسلام شرم ندارد.
اسلامزده، برای بزک کردن چهره-ی الله، با دروغ، زشتی-ها و ستمکاری‌های شریعت را می‌ پوشاند. اسلامفروشان تنها کشتن کسی را عادلانه نمی‌ دانند که او گامی فراتر از احکام شریعت ننهاده باشد. ولی آنها کشتن مرتد را عدالت حق می‌ پندارند. آنها سر پیچیدن از ولایت فقیه و بریدن بندهای بردگی و گریختن از زندان ایمان را، که ره بردن به آزادگیست، گناهی بزرگ می‌ شمارند و سزای این گناه را مرگ می‌ دانند.
اسلامزدگان از کشتار ناعادلانه حتا با بی شرمی از دادگاه ناعادلانه سخن می‌ گویند. مفهوم افسوس این کسان در این است: کشتارهایی، که حکومت جهادگران در دوران سرکوب مردم ایران انجام داده است، عادلانه بوده-اند. دروغوندان دزدانه عدلیه-ی حکومت اسلامی را دادگاه می‌ خوانند. این کوراندیشان، که به اسلام و ننگین تر از آن به ولایت فقیه ایمان دارند، با شیوه-ی عدل الله، یا با ذولفقار علی، دگراندیشان را گردن می‌ زند تا عدالت اسلامی پایدار بماند.
داد و دادگری، دادخواهی و دادگاه، دادستان و دادور تنها در جامعه-ای مفهوم خواهند داشت که بر شالوده-ی فرهنگ ایران سامان یافته باشد. کسانی که پسماندگی و زشتی‌-های اسلام را در پوشش ارزش-های ایرانی، می‌ پوشانند آنها دوستانی هستند، که از نادانی، تبر ِدشمنان را در پرنیان دیبا پیچیده و بر ریشه-ی این فرهنگ فرود می‌ آورند.
کشتار، گرفتن جان آزادگان ایران، پاره کردن جان مردم ایران است و به پاره پاره شدن پیکر کشور ایران می‌ اَنجامد. در آزادی و در سامان دادگری پیوند ایرانیان، به میهن و فرهنگ خودشان، نیرومندتر خواهد شد. این فرهنگ و این میهن است که می‌ تواند از همه-ی مردمان ایران آدمیانی با بینش آزادگی بسازد.
میهن ایران، که اینک در دست جهادگران انسان ستیز به تاراج می‌ رود. اسلامزدگان بی فرهنگ با کوشش خود ایران را، به نام غنیمت اسلام، پاره پاره به دشمن می‌‌ سپارند. سرکرده-ی ولایت، کشور را، سرزمین بی پدران و مُلک امام زمان می‌ خواند.
در همین سوی هم حکومت اسلامی، مردم را در نادانی و بردگی می‌ پروراند، اندیشه و برآیند ِ دانش و کوشش همگان را برای پایداری-ی حاکمیت الله به کار می‌ برد. هر سینه-ای، که در آن اندیشه-ای ورای عقیده-ی اسلام بروید، آن را می‌ شکافد و آن اندیشه را تیرباران می‌ کند.
در چنین بی داد و نامردمی، که در کشور ایران حاکم شده است، بسیاری از روشنفکران و آزاداندیشان از ترس جان و از نیاز به آزادی از میهن خود گریخته و به دیار بیگانگان پناه آورده-اند. برخی، که پای گریز نداشته-اند یا دانسته با بیدادگران مسلمان روبرو شده-اند، آنها به ناچار با فرهنگ ستیزان به پیکار پرداخته-اند.
شاید شمار اندکی هم به کژی پنداشته که تنها بخشی از ایران را از چنگال دشمن بیرون آورند. آنها به ژرفی نیندیشیده-اند که آزادی برای هر ایرانی با آزاد ساختن همه-ی سرزمین ایران پیوند دارد. دادگری در سرزمینی نهادینه می‌ شود که در آن آزادی سامان داشته باشد.
در هر کشور و بر هر مردمی، که عقیده یا مذهب، حاکم شود، بی دادگری در آن سرزمین و در ایمان آن مردم جایگزین می‌ شود. آن مردم به ستم کردن و ستم کشیدن ایمان می‌ آورند.
کشتار، که نشانی ازانسان ستیزی است، تنها به آخوندهای حکومت اسلامی بستگی ندارد بلکه به احکامی بستگی دارد که از سوی الله بر رسول الله نازل شده-اند. کسانی که از احکام شریعت بیزار نیستند، آنها از دگراندیشان بیزارند، کشتار دگراندیشان را پذیرا هستند. مسلمانان با ایمانی که تنها جانستانی را زشت می‌ پندارند، آنها با دروغ وجدان خود را فریب می‌ دهند، زیرا آنها به راستی می‌ بینند که خون دگراندیشان(کافران) در سراسر تاریخ اسلام روان بوده است.
مردم کردستان، مردم مازندران، مردم خراسان و کرمان و مردمان هر بخشی از ایران تنها از راه شناخت فرهنگ ایران به آزادی و دادگستری خواهند رسید. برای آزادگان، سراسر سرزمین ایران آذرآبادگان است، همه-ی ایران خوزستان و از خاور تا باختر بلوچستان است، روشن است که هیچ بخشی جدا از دیگر بخش‌-های ایران از چنگال ستمگران رهایی نخواهد یافت.
زیرا فرهنگ ایران بینشی است که از خرد و اندیشه-ی مردم ایران برخاسته است، نه از آزمندان جهادگر. در فرهنگ ایران از پیوستن آدمها، از پیوستن جان آنها، مردم پیدایش یافته است. از بی داد، از کشتن و جانستانی است که سرزمین و مردمان از هم بریده و گرگها در پاره پاره کردن آنها پیروز خواهند شد.
این فرهنگ می‌‌ آموزد که هیچ کس حتا فریدون نمی‌ تواند جان ضحاک ماردوش را بگیرد. آزردن یک جان، آزردن جانداران، آزردن هستی و آزردن همه-ی جانهاست.
ایرانیان، که در زیر حکومت-های اسلامی از خود بیگانه شده-اند، بیشتر آنها نمی‌ دانند که، در زبان فارسی، واژه-ای همسنگ کلمه-ی "اعدام" وجود نداشته است و هنوز هم کسانی، که اندکی به فرهنگ ایران برخورد داشته باشند، از پسماندگی-ی این کلمه ("اعدام") ننگ دارند. روشنفکران هم به ناچار این کلمه-ی پست را به کار می‌ برند زیرا همه کسان با این ننگ ِ قانونی درگیر هستند.
از دیدگاه اسلامی، الله هر چیزی را به اراده، بدون اندیشه، از هیچ خلق کرده است. او خالقی توانا و مالک مخلوقی ناتوان است. او هر گاه که اراده کند می‌ تواند مخلوق خود را به هیچ برگرداند. مسلمانان هم از عدم خلق شده-اند و الله می‌ تواند آنها را معدوم سازد و والیان اسلام هم می‌ توانند آزادگان را اعدام کنند.
در فرهنگ ایران هر پدیده-ای از پدیده-های هستی بر آمده است، هیچگاه چیزی از هیچ پدیدار نمی‌ شود و هیچگاه هستی به نیستی نمی‌ انجامد. این است که انسان از آمیزش پدیده-های جانبخش آفریده شده، نه خلق شده، یعنی انسان آزاد زاییده شده است. هر کس در ژی، در زندگانی، با هستی خود، خوشه-ای که از خرد، از اندیشه، از کردار و رفتارش برآمده است، در جهان می‌ افشاند. این دانش یا هنر با پدیده-های هستی می‌ آمیزد و در روند زایندگی برجای می‌ ماند.
جانستانی نشان پسماندگی و نادانی-ی کسانی است که با گرفتن جان آدمی او را نیست می‌ پندارند. فرومایگان، از این کوراندیشی، جانستانی را اعدام یا معدوم کردن انسان نامیده-اند. آزادگی در سرشت انسان است و نگرش آزادگی در بنیاد آدم ریشه دارد. آزادگان این ویژگی را گسترش می‌ دهند، آنها تخم من بودن، مینوی آزادگی، را می‌ افشانند. جوانه-های آزادگی، که از کردار آزادیخواهان، در پراکندگی می‌ رویند، در هر زمانی زنده و آفریننده بر جای می‌ مانند.
در شریعت جهادگران، از نابخردی و درماندگی، جان انسان را می‌ گیرند، آزادگان را به دار می‌ آویزند، اندیشمندان را با شمشیر ایمان می‌ کشند، بدین گمان که در این ستم، برآمده از خرد انسان را "معدوم" می‌ سازند.
ولی تا جهان در گردش است، مهر جمشید و فریدون هم چنین خشونت ضحاک و محمد به عدم نمی‌ گرایند. 


مـردو آناهيــد